رابرت لوکاس؛ افسانهای تکرارنشدنی
او در سانفرانسیسکو و ما (دکتر سیدفرشاد فاطمیاردستانی، دکتر پویا جبلعاملی، آقای رضا طهماسبی و من) در تهران در اتاق آقای محمد طاهری (سردبیر هفتهنامه «تجارت فردا») با او مصاحبه کردیم. من، بهعنوان یک جوان ۲۳ساله دانشجوی اقتصاد در آن روزها، برایم قابل باور نبود که فرصت مصاحبه مستقیم با برنده نوبل اقتصاد همان سال فراهم شده و هنوز در شوق و ذوق حاصل از آن بودم که ۱۹روز بعد، یعنی دوشنبه ۲۱اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۰ شب، آقای حسین جوشقانی (که آن زمان دانشجوی دکترای اقتصاد دانشگاه شیکاگو بود) به من و آقای طاهری از طریق ایمیل اطلاع داد که موفق شده است نظر مثبت رابرت لوکاس فقید را برای مصاحبه در روز دوشنبه ۲۸اسفند جلب کند. رابرت لوکاس، برای من نام بینهایت بزرگی بود؛ کسی مثل فرانسیس فورد کاپولا برای سینمادوستان!
با نظریات لوکاس، از طریق کلاسهای اقتصاد کلان دکتر تیمور رحمانی و دکتر سیدمنصور خلیلیعراقی در دورههای کارشناسی و کارشناسیارشد اقتصاد دانشگاه تهران آشنا شده بودم و نظریه انتظارات عقلایی (RATIONAL EXPECTATIONS) او برایم در حد فیلم «پدرخوانده» کاپولا برای اهالی سینما بزرگ و خارقالعاده بود! بنابراین باورش برایم سخت بود که فرصت حضور در مصاحبه با او برای من نوسفر در جاده بیپایان علم اقتصاد فراهم شده است. روز موعود فرارسید و نزدیک به ۴۰دقیقه گفتوگویی بیبدیل با رابرت لوکاس در دفتر هفتهنامه انجام شد. پس از آن فایل صوتی گفتوگو در اختیار من قرار داده شد تا ترجمه فارسی آن را در ایام تعطیلات نوروز آماده کنم. زمانی که فایل صوتی را گوش میکردم و ترجمه فارسی آن را مینوشتم، هرازگاهی از فرط شگفتی زیاد به خودم یادآوری میکردم که «تو داری صدای رابرت لوکاس بزرگ را میشنوی!»
لوکاس در آن گفتوگو به سوالات متنوعی پاسخ داد؛ از پیشبینی اینکه یوجین فاما برنده بعدی جایزه نوبل است -که دقیقا درست از آب درآمد و در سال ۲۰۱۳ فاما به همراه رابرت شیلر و لارس هانسن به طور مشترک بنده نوبل اقتصاد شدند- تا نظرش در مورد مدل توسعه چین -که در مقام مقایسه، او وضعیت ایران را از نظر استاندارد زندگی بهتر از چین دانست- تاکیدش بر اهمیت دو مولفه «آزادی» و «نیروی کار تحصیلکرده» در فرآیند توسعه، مشابه بودن وضعیت ترکیه و ایران در زمینه داشتن تورم بالا و اینکه ترکیه توانست بر مشکل تورم فائق آید، اشاره به اینکه بانکمرکزی باید به وظیفه ذاتیاش «یعنی تمرکز بر ثبات و استحکام قیمتها» عمل کند و درنهایت توصیه ساده، کلاسیک و بدون تاریخ انقضایی که به مسوولان اقتصادی ایران کرد، مبنی بر اینکه اگر بهدنبال کنترل تورم هستید، «چاپ پول را متوقف کنید!»
لوکاس را به نوعی میتوان تغییردهنده جریان بازی به نفع نظریههای کلاسیک جدید در نیمهدوم قرن بیستم و دهه ۱۹۷۰ میلادی دانست؛ درست زمانی که از یکطرف جریان اقتصادی مستقر در شوروی سابق به ترویج اندیشههای چپگرایانه در اقتصاد میپرداخت و اتفاقا توانسته بود طرفداران زیادی را به سوی خود جلب کند و از طرف دیگر جریان موسوم به دولت رفاه (Welfare State) تحتتاثیر نظریههای جان مینارد کینز و جان کنث گالبرایث نهادگرا میان دولتهای غربی طرفدار پیدا کرده بود.
در این فضا لوکاس و البته پیش از آن، میلتون فریدمن، نقش مهمی در ورق خوردن صفحه بازی به نفع نظریههای کلاسیک ایفا کردند. درواقع لوکاس در آن سالها دو کار مهم انجام داد: نخست، مطرح کردن نظریه انتظارات عقلایی بود که به کمک آن توضیح داد چگونه کارگزاران اقتصادی انتظارات خود را آیندهنگرانه شکل میدهند و درنتیجه به صرف آنکه در گذشته اتفاقی افتاده، از تحولات پیشرو بر مبنای اطلاعات دریافتیشان غافل نمیشوند؛ دوم، نقد مهمی که نسبت به رویکرد غالب در اقتصادسنجی تجربی در آن سالها مطرح کرد و عصاره آن را میتوان به این صورت عنوان کرد که تحلیل اقتصادسنجی منفک از مدلهای اقتصادی اثباتشده و صرفا بر مبنای روابط میان دادههای آماری گذشتهنگر، اعتبار چندانی ندارد. این انتقاد سبب رواجیافتن طراحی پایههای خرد (Micro foundations) برای مدلهای مورد استفاده در پژوهشهای اقتصادی شد که حدود یکدهه بعد با ظهور مکتب «ادوار تجاری حقیقی» (Real Business Cycle) و مدلهای تعادل عمومی پویای تصادفی (Dynamic Stochastic General Equilibrium - DSGE) به اوج خود رسید.
بیشک جریان اصلی علم اقتصاد، طی بیش از پنجدهه اخیر، پیشرفت خود را مدیون رابرت لوکاس است. نظریه انتظارات عقلایی لوکاس بهقدری مستحکم و غیرقابلانکار است که حتی اقتصاددانان کینزی جدید نیز آن را پذیرفتند و وارد تحلیلهایشان کردند. همچنین نقد لوکاس بهقدری جدی بود که اقتصاددانان کینزی جدید، در تلاش خود برای اثبات وجود اشتغال ناقص در کوتاهمدت، پذیرفتند که پایههای خرد برای مدلهایشان طراحی کنند و این کار را انجام دادند.در حقیقت شاید بتوان لوکاس را پیونددهنده میان اقتصاددانان کلاسیک و کینزی در نیمقرن اخیر تلقی کرد که چنین پیوندی سبب شکوفایی بیشازپیش علم اقتصاد در قالب شکلگیری جریان اصلی علم اقتصاد (Main-stream Economics) شد. با این تفاسیر شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم که لوکاس پدر علم اقتصاد کلان جدید بود و با مرگش علم اقتصاد کلان جدید یتیم شد.