خشونت محصول بیصدایی
اشتباهی که احمدینژاد به شیوه معکوس انجام داد. او گمان میکرد با قربانی کردن طبقه متوسط میتواند متکی به طبقه فرودست باشد و حمایت آنان را بهصورت دائمی به دست آورد. این اشتباه در هر دو دولت ریشه در نادیده گرفتن این واقعیت داشت که اگرچه جامعه به طبقات گوناگون تقسیم میشود و قاعدتا هر دولت و حکومتی میکوشد که منافع طبقه حامی خود را جلب کند، ولی این امر به منزله نادیده گرفتن طبقات دیگر نیست. اتفاقا این طبقات به نحوی با یکدیگر همبسته هستند. مثل کشتی تایتانیک که اگر در معرض غرق شدن قرار گیرد، در این مرحله طبقه فقیر، کارگر و ثروتمند نمیشناسد. همچنین طبقه مرفه و متوسط از وجود فقر بیزار است و آن را به ضرر حتی منافع خود میبیند. بهعلاوه نمیتوان جامعه را با اتکا به طبقه فقیر ساخت. آنان هم نیازمند طبقه متوسط هستند. ضمن اینکه در شرایط کنونی ایران این دو طبقه برخلاف گذشته وجوه مشترکی هم در حوزه زندگی پیدا کردهاند که به نظر میرسد به یک اندازه تحت خطر و فشار قرار دارند و از این نظر نیز متحد شدهاند.
عمق و گستره اعتراضات در شهرهای اطراف تهران مثل شهریار، قدس، اسلامشهر و... بهطور نسبی گستردهتر از سایر نقاط کشور بود. یک علت روشن آن ویژگی حاشیهای بودن این شهرها نسبت به تهران است. شهرهای حاشیهای با چند هدف مشخص شکل گرفتهاند. جلوگیری از گسترش ناهنجار مادرشهر یا کلانشهر، پایین نگه داشتن دستمزد از طریق وجود نیروی کار فراوان در شهرهای حاشیهای، جلوگیری از اختلاط فرهنگی و مواردی از این دست. گفته میشود که تفاوت جمعیت روز و شب تهران حداقل حدود دو میلیون نفر است. روشن است که با وجود دستمزدهای پایین و اندک این افراد نمیتوانند در تهران زندگی کنند. از این رو شهرهای اطراف تهران سرریز این جمعیت را جذب میکنند و در خدمت کلانشهر یا مادرشهر هستند. هنگامی که اقتصاد کلانشهر با مشکل مواجه میشود، سرریز آن بیش از هر جا در شهرهای حاشیهای است. نگاهی به تحول نامتوازن جمعیتی برخی شهرهای حاشیهای در ۱۰ سال گذشته و مقایسه آن با تهران میتواند گویای برخی مسائل باشد.
مشاهده میشود که رشد جمعیت طی یک دهه در تهران حدود ۱۳ درصد بوده است که این مقدار تقریبا معادل رشد ناشی از زاد و ولد است. بهعبارت دیگر خالص مهاجرت به تهران حدود صفر بوده است؛ درحالیکه این رقم برای سایر نقاط استان تهران حدود ۲۸ درصد است که بخش مهمی از آن به دلیل مهاجرت است. کافی است تحول جمعیتی بخشی از شهرهای استان تهران را طی یک دهه مشاهده کنیم. این نحوه افزایش جمعیت در این شهرهای حاشیهای چند مشکل جدی ایجاد کرد. فقدان زیرساختهای اجتماعی و خدمات شهری برای این شهرها، کلونی شدن مهاجرین برحسب قومیت، زبان و... افزایش بیکاری و گران شدن مسکن از جمله این موارد بود. ولی با کاهش رشد اقتصادی، بخشی از ساکنان تهران عازم مناطق حاشیه و موجب افزایش قیمت مسکن و اجاره در حاشیه شدند و زندگی را بر ساکنان قبلی آنجا سختتر از قبل کردند.
علت اصلی اعتراضات ساکنان این مناطق اقتصادی است ولی علت خشونت آن را میتوان در بیصدا بودن آنان دانست. مردم این حاشیه، متاسفانه فاقد صدا در عرصه عمومی بودهاند. نه رسانهها بازتابدهنده واقعیت آنان بودند، و نه حکومت و دولت توجهی عملی به آنها داشتند، و نه گروههای سیاسی آنان را نمایندگی میکردند. در نتیجه هنگامی که فرصتی پیدا کردند جز شورش و تخریب راه دیگری پیش روی آنان نبود. این رفتار طبیعی گروههایی است که در شرایط عادی بیصدا هستند!