جدایی «سیاست» از «اداره»
از آنجا که به قول معروف هیچ کس خودرو اجارهای را نمیشوید، به همین سیاق وقتی کسی بداند چند صباحی بیشتر پشت فلان صندلی تصمیمگیری نیست و بعد از آن هم خدا کریم است و قرار نیست بازخواست شود، خیلی خود را به آب و آتش نمیزند، حتی اگر به واقع توانمند باشد. در واقع در دولتها شاید بتوان از نوعی ضعف «ذاتی» و اساسی در تصمیمگیریها صحبت کرد. اگر بر این معجون، «کوتاه مدت بودن جامعه ایران» (تعبیر دکتر همایون کاتوزیان) و نزدیک بینی سیاستگذار و شهروندان را بیفزاییم که کار خراب تر هم میشود. اهالی سیاست در کشوری با تاریخ پر فراز و نشیب که در همین صدو بیست سال گذشته دو انقلاب بزرگ را از سر گذرانده است و کم و بیش هر روز در «شرایط حساس کنونی» است، طبیعی است که خیلی به آیندههای دور فکر نکنند و بیشتر پی این باشند «که چو فردا آید، فکر فردا کنیم».
از آن سو میدانیم تصمیمگیری و سیاستگذاری در دولت جنبه سیاسی پررنگی هم دارد؛ در اعماق ظلمانی بوروکراسیهای دولت، بازی بازیِ قدرت است و بده بستان منافع و امتیازها بین گروهها و افراد درگیر، هر چقدر تعداد این گروهها بیشتر، قدرت آنها به هم نزدیک تر و منافع آنها ناسازگارتر باشد، کیفیت تصمیمگیریها بیشتر افت خواهد کرد؛ این قضیه ربطی به خوب یا بد بودن افراد از منظر اخلاقی هم ندارد، قاعده بازی در فضای سیاسی است و هر فرد درگیر سیاست برای بقا ناگزیر به تن دادن به آن است. در ایران هم قضیه مربوط به امروز و دیروز نیست، داریوش همایون، وزیر اطلاعات رژیم گذشته، اشاره میکند که «این کمکم بهصورت عادت درآمده بود که کارهای مهم مملکت، کارهایی که پول زیادی در آن بود، این کارها را عده، نسبتا کوچکی اشخاص و مقامات صاحب نفوذ در دست میگرفتند و طرحهایی برایش تهیه میکردند. گاهی این طرحها حقیقتا چند جمله بیشتر نبود، چند پاراگراف و در یک فرصت مناسب با شاه در میان میگذاشتند و گاه، همانطوری که عرض کردم، شاه دستور صریح درباره آنها میداد، گاه ارجاع میکرد به مقامات کشور و آنوقت کسی بود که میآمد و با وزیری صحبت میکرد یا با نخستوزیر صحبت میکرد و طرحی یا پیشنهادی را که مستلزم چند میلیون، چند ده میلیون و گاه بیشتر هزینه بود، در میان میگذاشت و آنوقت جریان تبدیل میشد به یک مسابقه و مبارزه بده و بستانی بین آن مقام و دستگاه دولتی و دفتر مخصوص پادشاه که مرتبا مکاتبات و مراجعات از آنجا بود، تا مساله یک طوری فیصله پیدا میکرد. این مقامات و اشخاص متنفذ در اغلب طرحهای خودشان موفق میشدند.» این البته غریب هم نبود در اقتصادهای دولت زده آنچه کار را پیش میبرد جایگاه سیاسی و قدرت مذاکره طراح است، نه ارزش خود طرح. امروز نیز رقابت سیاسی بین فرقههای قدرتمند نوعی رقابت مخرب (destructive competition) برای کسب رانت را به بار آورده است که کیفیت تصمیمگیریها را حتی بیشتر هم متاثر میکند.
برای رویارویی با چنین چالشهایی بود که تز «جدایی سیاست از اداره» طرح میشد، حرف کلی این بود که در رژیمهای سیاسی باید کار و نقش سیاسیون را از دیوانیها جدا کرد، سیاسیون کار چانه زنی و توافق بر سر اهداف کلان برای تامین «منافع عمومی» را دنبال میکنند و ساختار اداری و بوروکراتهای دولت هم آن اهداف عالیه را اجرایی میکنند؛ در واقع اهالی سیاست به نوعی نقش کمربند محافظ از هسته سخت بوروکراسی را بر عهده میگیرند تا آنها فارغ از سیاستورزی به کار بپردازند و تنها ملاحظات «فنی» داشته باشند. سیاسیون با سازوکارهای دموکراتیک انتخاب و تعویض میشوند، ولی معیار گزینش و ارتقای اداریها و بوروکراتها فنی است. هرچند خط کشی روشنی بین سیاست و اداره وجود ندارد و میتوان در این باره چون و چرا کرد و حرف و حدیث در مورد امکان این جدایی زیاد است، منطق کلی آن همچنان معتبر است. میتوان دید که این نگاه هوادار کم ندارد و برای مثال آنچه این روزها در مورد استقلال بانک مرکزی و اصلاح و کارآمدی نظام اداری و مانند آن گفته میشود برخاسته از چنین نگرشی است. اما پرسش اصلی اینجاست چرا در مقایسه با بسیاری کشورهای توسعه یافتهتر اوضاع تصمیمگیری و سیاستگذاری در کشور ما چنین بحرانی و توفانی است؟
می توان دلایل زیادی را بر شمرد، ولی نگارنده بر این باور است که گذشته از ناتوانی «ذاتی» همه دولتهای هر جای جهان در تصمیمگیری، آنچه بحران جدی در کیفیت تصمیمگیری و سیاستگذاری در ایران را به وجود آورده است باید در سیاست خارجی جست. تردید مستمر نسبت به آینده همراه با کاهش اعتماد مردم به توانمندی اهالی سیاست و دیوانیها پیامدی مثبت نخواهد داشت، ماموریت اصلی سیاسیون وطنپرست چیزی جز محاسبهپذیر کردن آینده و حاکم کردن ثبات نمیتواند باشد. به یاد نمیآوریم که هیچ کشوری با خط و نشان کشیدن برای زمین و زمان و روابط خارجی متشنج توانسته باشد توسعه را در آغوش کشیده باشد، باید تاکنون دریافته باشیم که در «شرایط حساس کنونی» توسعه، کارآمدی و رفاه، کالای لوکس میشود، باید هرچه زودتر این بهانه را از دست تصمیم گیران گرفت تا مجالی برای توجیه ناکارآمدیها نماند و البته راه آن هم از تشنج زدایی در روابط خارجی میگذرد.
واقعیت این است که ما اکنون در دوره خطرناکی به سر میبریم. گفتهاند که «مردم ایران تا تبعات ضعف درسیاست خارجی و اقتصاد را تجربه نکرده بودند مفهوم منافع ملی را به درستی درک نمیکردند و به آسانی برای دیگران دل میسوزاندند. امروز ما ناگزیر شده ایم هر چه دل داریم بر حال خود بسوزانیم که دوستی هایمان نه تنها زیان بخش که یکسویه بوده است و بیهوده خود را درگیر مسائلی کردهایم که به ما مربوط نیست. اجازه دهید در این باره روی مسوولیت اهالی سیاست و افراد انگشت بگذاریم، با تمام آنچه گفته شد همچنان نقش افراد بسیار پررنگ است، رابرت کندی، برادر جان کندی رئیسجمهوری ایالات متحده، از دوران بحران خلیج خوکها و بحران اتمی کوبا یاد میکند که در میان ۱۴ نفر عضو حلقه تصمیمگیری نزدیک رئیسجمهوری که همگی وطن پرست و توانمند هم بودند، اگر به جای خود جان کندی، یکی از ۶ نفر دیگر رئیسجمهور بود، دنیا وارد جنگی تمام عیار بین شوروی و آمریکا میشد! همچنان نقش افراد پررنگ است، نیازمند آنهایی هستیم که تصمیمهای دشوار بگیرند و به جای سودای وجیه المله شدن، مسوولیت پذیری لازم را برای مواجهه با خطرها و فتنهها داشته باشند؛ سیاسیونی روشن اندیش و مدرن که مرد/ زن میدانهای سخت باشند.برخلاف گفتهها به نظرم برای تصحیح اوضاع ایران بیش و پیش از انرژی «جوانان»؛ نیازمند تدبیر «پیران» پرشهامت هستیم. کسانی که دلیری پشت کردن به گذشته برای «منافع ملی» و ترسیم مسیر آینده را داشته باشند. انرژی و توان بالا و «جوانی» زمانی به کار میآید که دستکم در مسیر درستی باشیم؛ والا تلاش بسیار و دویدن در بیراهه کارساز نیست؛ نخست باید مسیر درست را برگزید.
ارسال نظر