الزامات مدیریت در توسعه
با این حال، این مدیران کاری میکنند تا از چگونگی رفتار زیردستان خود، همواره آگاه باشند و از این آگاهیها برای نظارت بر رفتار و بازسازی تصمیمات آنان بهرهگیری کنند. توجیه مدیران این است که «من مسوول هستم، بنابراین باید از هر آنچه میگذرد، آگاه باشم.» جالب است بدانید که اینگونه مدیران نه در رفتار خود ناسازگاری مشاهده میکنند و نه پیشفرضهای تلویحی را تشخیص میدهند؛ در حالیکه آنان در عمل بر این باورند که «به کارکنان و سایر افراد نمیتوان اعتماد کرد» یا «کارکنان به واقع نمیتوانند مانند من تصمیمهای مناسب و موثر بگیرند.» از یکسو، این گونه مدیران برابر پیشفرضهای معین، اختیار به زیردستان میدهند و از سوی دیگر و برابر پیشفرضهای دیگر، اقداماتی بهکار میبندند که اثر این واگذاری اختیار را از میان میبرد. این گونه مدیران نه تنها در تشخیص این ناسازگاریها ناتوان هستند، بلکه اگر با آنها روبه رو شوند، آنها را نادیده میگیرند. اتفاقی که میافتد یادگیری و نوآوری افراد در سطح ملی و بنگاهی مختل میشود و طبیعی است وقتی در کشوری و در کسبوکاری چرخه یادگیری فعال نشود، نوآوری پدید نمیآید و افراد توان به کارگیری خلاقیتهایشان را به مرور زمان از دست میدهند. با این شرایط، نباید حیرت کنیم که چرا اقتصاد کشور و کسبوکارهای مختلف، قادر نیستند توسعه پایدار را تجربه کنند و رشد مستمر را در کشور و کسبوکارها رقم بزنند. نتیجه این میشود که نوسانهای شدید در بازارهای مختلف و حوزههای تخصصی گوناگون در کسبوکارها بهوجود میآید و بهدنبال آن، این نابسامانیها و نوسانات مداوم رنج زندگی در اجتماع را افزایش میدهد.