فرمول موفقیت آقای بزوس

 سهام آمازون امسال به میزان ۷۰ درصد افزایش پیدا کرده که رقم فوق‌العاده قابل‌توجهی است.

من مدت ۲۰ سال است که طی تمام جلسات داخلی، به کارمندان خود گوشزد می‌کنم که وقتی ارزش سهام آمازون طی یک ماه به میزان ۳۰ درصد افزایش پیدا کرد، فکر نکنید که این مجموعه ما بوده که طی یک ماه ۳۰درصد باهوش‌تر شده، چون وقتی ارزش سهام به همین میزان کاهش پیدا بکند هم هیچ‌کس از ما دوست ندارد فکر کند که ما به همان میزان احمق‌تر بوده‌ایم! همان‌طور که تحلیل‌گران عنوان کرده‌اند و همه شما نیز خوب می‌دانید، سهام در کوتاه‌مدت حکم یک ماشین رای‌گیری را دارد و در درازمدت یک ماشین ارزیابی محسوب می‌شود.

 به همین دلیل من همیشه اعلام می‌کنم که یک شرکت باید با دانش به اینکه روزی مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، فعالیت داشته باشد. من به شخصه هرگز وقت خود را با پیگیری روزانه وضعیت بازار سهام تلف نکرده‌ام.

 بسیار خوب اما همین میزان افزایش سهام حالا شما را به ثروتمند‌ترین مرد جهان تبدیل کرده است. این عنوان مطلوب هست؟

مطمئن باشید، من هرگز به دنبال چنین عنوانی نبوده‌ام. تا قبل از این هم عنوان دومین مرد ثروتمند دنیا را داشتم که هیچ مشکلی هم نداشت! به نظر من این مقوله تنها برای اغنا کردن حس کنجکاوی مردم کارآیی دارد. اگر واقعیت را بخواهید، من ترجیح می‌دهم که با عنوان‌های پرمعنا‌تری مانند «جف بزوس مخترع»، « جف بزوس کارآفرین» یا « جف بزوس پدر» شناخته شوم.

من تقریبا صاحب ۱۶ درصد از سهام آمازون هستم و این شرکت حدودا یک تریلیون دلار ارزش دارد. این واقعیت به این معنی است که طی ۲۰ سال ما موفق شدیم ۸۴۰ میلیارد دلار افزایش سرمایه برای افراد دیگر (سهامداران) ایجاد کنیم. به عبارت دیگر، این واقعیت به این معنی است که ما موفق شدیم در حل قسمت کوچکی از مشکلات دنیا کمک‌کننده باشیم.

  شما در ایالت واشنگتن زندگی می‌کنید. مردی که تا قبل از این و طی ۲۰ سال گذشته عنوان ثروتمندترین مرد جهان را داشت، یعنی آقای بیل گیتس هم در همین ایالت زندگی می‌کند. به نظر شما این چه معنی می‌تواند داشته باشد که دو مرد ثروتمند تاریخ جهان، نه تنها در یک کشور بلکه در یک ایالت و حتی در یک محله زندگی می‌کرده‌اند؟ آیا این محل زندگی شما ویژگی خاصی دارد که ثروت‌آفرین است!؟ اگر خانه‌ای برای فروش در این محله باقی‌مانده به ماهم اطلاع دهید(خنده حضار)

محله من Medina در حوالی شهر سیاتل است و بعید می‌دانم که چیز خاصی داخل سیستم آب‌رسانی منطقه وجود داشته باشد! من مقر اصلی آمازون را در سیاتل ایجاد کردم و دلیل آن هم نزدیکی به مایکروسافت بود که عملا حجم عظیمی از سرمایه‌های تکنولوژیکی را در خود دارد. به همین دلیل مکان مناسبی برای استخدام افراد مستعد و باهوش است. به همین دلیل، بله اعتراف می‌کنم که انتخاب این منطقه صد در صد شانسی نبوده است.

  وقتی برای خرید به یک فروشگاه می‌روید، آیا پول نقد به همراه دارید یا از کارت اعتباری استفاده می‌کنید یا صرفا اعلام می‌کنید که جف بزوس هستید(خنده حضار).

(خنده بزوس) بله هم پول نقد با خود دارم و هم کارت اعتباری. حتی بسیاری مواقع گواهی‌نامه رانندگی نیز نشان داده‌ام.

 تا به حال شده کارت اعتباری‌تان (به دلیل مشکل بانکی مثل نداشتن موجودی) کار نکند؟

بله و در این موقع یک کارت دیگر به فروشنده ارائه داده‌ام و گفتم این را امتحان کن.

 تقریبا یک سال پیش عنوان کردید که ایده‌های بشردوستانه‌ای در سر دارید که ظاهرا تعدادشان نیز کم نیست. چگونه تصمیم می‌گیرید که این دو میلیارد دلار را که برای این منظور در نظر گرفته‌اید روی ایده درست سرمایه‌گذاری کنید؟

بله من تقریبا حدود ۴۷ هزار ایده را جمع‌آوری کردم که از طریق شبکه‌های اجتماعی ارسال شده دریافت کرده‌ام و بسیاری را هم از طریق ایمیلم از افراد مختلف. تاکنون هزاران هزار ایده را خواندم. بیشتر از هر چیز دیگری در این میان، برایم این جالب بوده که چقدر مردم دنیا دوست دارند از طرق مختلف به حل مشکلات دنیا کمک کنند. بسیاری از مردم نگران معضل بی‌خانمانی و آموزش هستند. من به شخصه بیشتر به آموزش پایه و در سنین پایین علاقه‌مند هستم.

من قرار است سیستمی راه‌اندازی کنم که در آن تمام هزینه‌های دوره قبل از مدرسه کودکان نیازمند پرداخت می‌شود. من معتقدم اگر کودکی در درس خواندن عقب بیفتد، رشد دادن دوباره وی بسیار سخت است ولی ما می‌توانیم با استفاده از فرصت، وی را از سنین بسیار پایین ۲ تا ۴ سالگی تشویق کنیم و مسیر رشد و ترقی را برای این کودکان فراهم کنیم. بخش دیگری از جایزه ام نیز این است که با کمک یک تیم متخصص، پناهگاه‌های نیازمند افراد بی‌خانمان را شناسایی و از آنها پشتیبانی مالی کنیم. بیشتر تصمیم‌های مهمی که در زندگی‌ام گرفته‌ام، بر اساس حس ششم، حس قلبی و حس درونی‌ام بوده تا تحلیل و آمار. به نظر من بهترین و موفق‌ترین تصمیم‌ها، تصمیماتی است که با قلب و حس درونی گرفته شده است.  

برنامه پشتیبانی بشردوستانه‌ای که در سر داریم نیز از جنس همین تصمیمات قبلی است. من معتقدم اولین چیزی که باعث شده آمازون به موفقیت امروزه‌اش دست پیدا کند، تمرکز وسواسی روی مشتریان بوده است و نه وسواس روی رقیب.

به همین دلیل مهم است که اول مشخص کنیم «مشتری‌های ما واقعا چه کسانی هستند». مثلا برای روزنامه واشنگتن پست، آیا مشتریان کسانی هستند که برای تبلیغات در این روزنامه پول می‌دهند؟ نه. مشتری‌های این سیستم، در حقیقت خواننده‌های آن هستند.

تبلیغات‌کنندگان نیز هرجا که خواننده‌ها باشند، حضور خواهند داشت (تشویق حضار). در یک مدرسه نیز مشتری‌ها چه کسانی هستند؟ پدر و مادرها؟ معلم‌ها؟ نه. مشتری‌ها بچه‌ها هستند و ما نیز روی آنها تمرکز خواهیم کرد. برای موفق شدن در این راه نیز هم از حس درونی و قلبی و هم از ابزارهای تحقیقی و علمی استفاده خواهیم کرد.

 پس همیشه در حال تصمیم‌گیری با قلبتان هستید، این حس قلبی و درونی، دومین دفتر مرکزی آمازون را کجا انتخاب کرده است؟ (آمازون طی ماه‌های اخیر در حال انتخاب دومین مقر خود بوده است)

سوال بسیار هوشمندانه‌ای بود اما جواب این سوال بسیار ساده است. ما تصمیم نهایی خود را تا قبل از پایان سال اعلام می‌کنیم. این پروژه پیشرفت بسیار خوبی داشته و به پایان نزدیک است.

- چند سال پیش، روزنامه واشنگتن پست را خریدید. چرا بدون داشتن هیچ پیش‌زمینه‌ای در این حوزه، این خرید را انجام دادید؟

اول اینکه باید بگویم من برای اینکه واشنگتن پست یک روزنامه است آن را نخریدم و هیچ وقت نیز تصمیم چنین کاری را نداشتم. یکی از دوستانم که پیشنهاد خرید این روزنامه را به من داد، توانست مرا متقاعد کند که داخل این روزنامه، افراد بااستعداد زیادی مشغول هستند که آنها به خوبی با گرداندن یک روزنامه آشنایی دارند. من هم بعد از چند تحقیق و البته رجوع به حس قلبی و درونی، این تصمیم را گرفتم. این روزنامه در آن زمان-سال ۲۰۱۳- با افت چشمگیر مالی روبه‌رو بوده اما دلیل این افت نبود تیم مدیریت وکارمندان خوب نبود؛ تنها دلیلش، رشد اینترنت و کنار رفتن ابزارهای سنتی اطلاع‌رسانی بود. این روزنامه، مهم‌ترین پایگاه اطلاع‌رسانی در پایتخت مهم‌ترین کشور دنیاست و به همین دلیل اهمیت بسیار زیادی در دموکراسی این کشور دارد. من حتی یک لحظه هم در این تصمیم شک نکردم که این روزنامه باید سرپا بماند(تشویق حضار).

 شما با رئیس‌جمهور چندباری ملاقات داشتید؟

بله.

 آیا هرگز به داشتن چنین سمتی فکر کرده‌اید؟

ترجیح می‌دهم شما (اشاره به مصاحبه‌گر) برای این سمت کاندیدا شوید و من مشاور ارشدتان باشم.

  شما در کودکی به تگزاس نقل مکان کردید. در آن دوران نیز دانش‌آموز بسیار باهوشی بودید که تمام معلمان تاییدتان می‌کردند.

من همیشه به‌صورت آکادمیک باهوش بودم. ولی وقتی بزرگ شدم فهمیدم هوش معنی وسیع‌تری دارد.

  در دوران دبیرستان به میامی رفتید.

بله، دوران دبیرستانم را خیلی دوست دارم. کلی خوش گذشت و حتی کارت عضویت کتابخانه من باطل شد! زیرا زیادی در کتابخانه با صدای بلند می‌خندیدم.

 خنده خاصی دارید. این خنده از کجا می‌آید؟

درست است. این مدل خنده همیشه با من بوده.دورانی بوده که خواهر و برادرهایم با من سینما نمی‌رفتند زیرا از شدت خنده‌ام خجالت می‌کشیدند. نمی‌دانم این مدل خنده از کجا می‌آید. شاید سطح هورمون سروتونینم بالاست!

 بعد از دبیرستان به دانشگاه پرینستون رفتید؟

بله. من دانشجوی بسیار خوبی بودم و می‌خواستم فیزیکدان شوم. ولی بعدا رشته‌ام را به مهندسی برق تغییر دادم.

 چه چیزی باعث شد این ایده به ذهنتان خطور کند که باید شرکت خودتان را در سیاتل راه‌اندازی کرده و از طریق اینترنت کتاب بفروشید؟

در سال ۱۹۹۴، زمانی که کسی چیزی از اینترنت نشنیده بود، به این نتیجه رسیدم که WORLD WIDE WEB یا وب جهان‌گستر، نسبت به سال گذشته ۲۳ درصد رشد داشته و هرچیزی که با چنین سرعتی رشد می‌کند، به احتمال قوی بسیار بزرگ خواهد شد. کتاب‌ها نیز در اولویت من قرار داشتند زیرا آن زمان تنوع بسیار زیادی داشتند. ایده اصلی آمازون نیز، انتخاب جهانی گزیده کتاب‌ها بود. در ادامه تیم کوچکی استخدام کردم. نرم‌افزار ساختیم و به سیاتل نقل مکان کردیم. خانواده‌ام نیز بعد از سوال «اینترنت دیگه چیه» خیلی سریع متقاعد شدند و بسیار هم حامی من بودند. من آن زمان شغل بسیار خوبی داشتم و این تصمیمم برای همه شگفت‌آور بود. حتی رئیس من بعد از اینکه از تصمیمم با خبر شد، از این ایده بسیار استقبال کرد ولی گفت این کار برای کسی که شغل درست و حسابی ندارد، مناسب‌تر است. من به حرف‌هایش چند روزی فکر کردم و بعد تصمیم نهایی خود را گرفتم. یکی از تصمیم‌هایی که نه با مغزم، بلکه با حس درونی و قلبم گرفتم. من فقط به خود می‌گفتم، نمی‌خواهم وقتی ۸۰ یا ۹۰ ساله می‌شوم، حسرت بخورم که راهی را می‌توانستم بروم و نرفتم. من سال‌ها در فروشگاهم، شخصا کتاب‌ها را بسته‌بندی کرده و ارسال می‌کردم.

 نام اصلی آمازون از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

آمازون نام بزرگ‌ترین رودخانه جهان است.

 تصمیم‌گیری برای انتخاب نام شرکت را به راحتی انجام دادید؟

خب اول نام Cadabra را انتخاب کردم ولی وقتی یکی از دوستان وکیلم که می‌خواست برای شرکت یک حساب بانکی باز کند، از من نام شرکت را پرسید و من گفتم Cadabra و او پرسید: چی؟ Cadaver (به معنای جسد!) همان‌جا فهمیدم که این نام به درد نمی‌خورد. سه ماه بعد نام آمازون را انتخاب کردم.

 کی به این نتیجه رسیدید که باید محصولات دیگری جز کتاب را نیز در فروشگاه خود برای فروش عرضه کنید؟

بعد از کتاب، ما سراغ موسیقی رفتیم و بعد برای فروش ویدئو اقدام کردیم. بعد از آن هوشمندانه‌تر عمل کردیم. من به هزاران مشتری آمازون به‌صورت اتفاقی ایمیل زدم و از آنها پرسیدم که علاوه بر اقلامی که در حال حاضر وجود دارد، می‌خواهید چه محصولات دیگری از طریق ما به فروش برسد. نتایج این نظرسنجی، گسترده بود.

 مردم عملا هر آن چیزی که در آن لحظه نیاز داشتند را درخواست داشتند مثل برف پاک‌کن خودرو! آنجا بود که با خودم فکر کردم چرا نباید در آمازون همه چیز برای فروش عرضه کنیم؟ برای همین بخش‌های مختلفی از جمله الکترونیک، اسباب‌بازی و بسیاری بخش‌های دیگر اضافه کردیم.

 سهام آمازون در سال ۱۹۹۷ به‌صورت عمومی عرضه شد و ارزش شرکت چیزی کمتر از یک میلیارد دلار بود.

- فکر کنم ۳۰۰ میلیون دلار. ما ابتدا حباب دات کام را شاهد بودیم و در آنجا سهام شرکت ما به ۱۱۳ دلار رسید اما بحران اقتصادی قیمت سهام را به ۶ دلار کاهش داد. تنها طی یک سال!

  بیشتر شرکت‌هایی که در این دوران وجود داشتند، حالا دیگر وجود ندارند. شما چگونه دوام ‌آوردید؟

بحران دات‌کام دوره بسیار جالبی بود. این واقعیت است که سهام یک شرکت حقیقتا معیار موفقیت یا شکست یک شرکت نیست. من هم شاهد افت فاحش ارزش سهام شرکت خودم بودم ولی همزمان دیگر معیارهای داخلی را نیز مدنظر داشتم مانند تعداد مشتری‌ها، میزان سوددهی و هر چیزی که فکرش را بکنید. همه چیز در تمام دیگر بخش‌ها در حال افزایش و رونق بود. فقط سهام بود که افت می‌کرد و بقیه چیزها در حال رشد بود.