جی. آر. آر. تالکین درباره سیاست چه میاندیشید؟
آزادی به سبک «ارباب حلقهها»
تنها «ایسمی» که میتوان با اطمینان تالکین را ذیل آن قرار داد، کاتولیسیسم است؛ چراکه او بیتردید یک کاتولیک مؤمن و پایبند به کلیسای رم بود. خود او نیز تصریح میکند: «ارباب حلقهها اثری اساسا دینی و کاتولیکی است؛ در آغاز بهطور ناخودآگاه، اما در بازنویسیها آگاهانه به این شکل درآمد.» (نامه ۱۴۲) هدف این نوشتار آن نیست که تالکین را لیبرتارین یا لیبرال کلاسیک بنامد، بلکه تلاش دارد برخی درونمایهها را برجسته کند که میتواند برای لیبرتارینها با جهان تالکین همنوا و قابل فهم باشد.
یکی از نامههای تالکین به پسرش کریستوفر همواره در بحث از دیدگاههای سیاسی او مورد استناد قرار میگیرد. او مینویسد:
«گرایشهای سیاسی من بیش از پیش به سوی آنارشی (به معنای فلسفی آن، یعنی حذف کنترل، نه مردان بمببهدست) یا به سوی سلطنت متمایل میشود. هر کسی را که واژه «دولت» را به کار ببرد (جز در معنای سرزمینی بیجان مانند انگلستان و ساکنانش که نه قدرت دارد، نه حق و نه ذهن) بازداشت خواهم کرد و اگر بر نظر خود پافشاری کند، اعدامش میکنم!» (نامه ۵۲)
این دوگانگی عاطفی میان آنارشی فلسفی و پادشاهی را میتوان در سرزمین میانه مشاهده کرد. شایر، سرزمین آرام و سرسبزی که هابیتهای کوچک و پشمالو در آن زندگی میکنند، فاقد حاکمان سختگیر است. «در آن زمان، شایر عملا دولت چندانی نداشت. خانوادهها، عمدتا، خود امورشان را سامان میدادند. کاشتن غذا و خوردن آن، بیشترین وقتشان را میگرفت.» تالکین هنگام بررسی یکی از نسخههای پیشنهادی فیلم «ارباب حلقهها» از تصویرپردازی شایر و بری خشمگین میشود و مینویسد: «صاحب مهمانخانه از فرودو نمیخواهد ثبتنام کند! چرا باید چنین کند؟ پلیسی وجود ندارد و دولتی هم در کار نیست.» (نامه ۲۱۰) اگر شایر بیانگر گرایشهای آنارشیستی تالکین باشد، پادشاهیهای بزرگ غرب ـ گوندور، روهان و آرنور ـ بازتاب نگاه سلطنتگرایانه او هستند. بزرگترین قهرمانان ارباب حلقهها سرانجام به پادشاهان و ملکههایی پیروز در میدان نبرد بدل میشوند، نه کشاورزان و بازرگانان فروتن. این همنشینی فلسفی در نگاه نخست چندان بدیهی نیست.
در مجموعه آموزههای اجتماعی کلیسای کاتولیک، دو اصل اساسی مطرح شده که میتواند به درک منش سیاسی تالکین کمک کند. نخست، اصل «تبعیتپذیری» یا «واگذاری به سطوح پایینتر» است. هر ساختار اجتماعی از واحدهای کوچکتری تشکیل شده است: افراد، خانوادهها، جوامع محلی و در نهایت جامعه بزرگتر. اگر حق هر فرد بهدرستی رعایت نشود، مفاصل جامعه از هم خواهد گسست. به بیان ساده، تصمیمها باید تا حد امکان در نزدیکترین سطح به محل اثرگذاریشان گرفته شوند؛ که در بسیاری موارد به معنای واگذاری انتخاب به خود افراد است. این همان «حذف کنترل» است که تالکین به آن اشاره میکند. اصل دوم، «همبستگی» است. ما ناگزیر در کنار یکدیگر زندگی میکنیم و به هم وابستهایم. اگر انتخاب فردی بدون هیچ حد و مرزی رها شود، نتیجه میتواند غارت و تجاوز به حقوق دیگران باشد. وحدت تحت نوعی قانون مشترک، افراد جامعه را به سوی خیر عمومی سوق میدهد؛ خیری که در سایه آن همگان میتوانند شکوفا شوند. این همان «سلطنت مطلقه» تالکین است.
با گذر زمان، تالکین احساس میکرد که مرکز قدرت هرچه بیشتر از مردمی که بر آنها حکومت میکند، فاصله میگیرد. او مینویسد: «اگر میتوانستیم به نامهای شخصی بازگردیم، بسیار مفید بود. حکومت یک اسم انتزاعی است و نباید آن را با حرف بزرگ نوشت یا بهگونهای به کار برد که به اشخاص اشاره کند. اگر مردم عادت میکردند بهجای «دولت»، از «شورای پادشاه جورج، وینستون و دارودستهاش» سخن بگویند، این کار به شفاف شدن اندیشهها و جلوگیری از سقوط هولناک به سوی «آنانسالاری» کمک میکرد.» (نامه ۵۲)
«آنانسالاری» اصطلاحی است که تالکین برای توصیف وضعیتی به کار میبرد که در آن نیروهای حاکم نه قابل گفتوگو هستند و نه حتی چهرهای شناختهشده مانند یک پادشاه دارند. دولت به تودهای خاکستری و مبهم از «آنان» بدل میشود. شخصیسازی قدرت، توصیف دقیقتری از واقعیت است: این «دولت» نیست که مالیات شما را افزایش میدهد، بلکه «آدمهای مستقر در پایتخت» چنین میکنند. تالکین نارضایتی خود از این وضعیت را در نامهای دیگر چنین بیان میکند: «با من از «مالیات بر درآمد» سخن نگویید وگرنه از کوره در میروم. آنها تا زمان بازنشستگی، تمام درآمدهای ادبی مرا گرفتند.» (نامه ۲۵۰)
در مقابل، شایر تا حد ممکن از اصل واگذاری به سطوح پایینتر پیروی میکند. «در شایر قانون و حکومت وجود دارد، اما حکومتی بسیار محدود که از خودحکمرانی آغاز میشود و به همانجا ختم میگردد.» تنها نمایندگان حکومت، «شیریفها» هستند. «از آنجا که بیشتر قوانین، که مبتنی بر عقل سلیم و سنتهای کهن بود، رعایت میشد، وظیفه شیریفها ساده بود و بیشتر به مسائل مربوط به مالکیت و تجاوز به املاک میپرداخت تا جرم واقعی، که در شایر تقریبا ناشناخته بود.» فرودو میگوید هیچ هابیتی هرگز عمدا هابیت دیگری را نکشته است. با این حال، قواعد پایهای وجود داشت و هابیتها بهواسطه سنت دیرینه مالکیت و قرارداد، به همسایگان خود احترام میگذاشتند؛ سنتی که آن را به پادشاه نسبت میدادند.
با وجود این، سنتی کهن درباره پادشاه اعظم در فورنوست، در شمال دور شایر، همچنان باقی بود. هرچند نزدیک به هزار سال بود که پادشاهی وجود نداشت، هابیتها هنوز درباره مردمان وحشی و موجودات شرور میگفتند که «از پادشاه خبر ندارند». آنان قوانین اساسی خود را به پادشاهان کهن نسبت میدادند و این قوانین را که عادلانه و دیرینه میدانستند، از سر اراده آزاد رعایت میکردند. بهطور متناقض، انگیزه درونیای که امکان حفظ آزادی و حکومت محلی را فراهم میکرد، احترام به پادشاهی بود که قرنها پیش به تبعید رفته بود. آزادی در پایینترین سطح، به امنیت در بالاترین سطح وابسته بود. در جهانی که شر وجود دارد، مردمان آزاد ناگزیرند بخشی از آزادی خود را فدا کنند تا آزادیشان حفظ شود. همانگونه که هایک میگوید: «اجبار را نمیتوان بهکلی حذف کرد، زیرا تنها راه جلوگیری از آن، تهدید به اجبار است.» آزادی حاصل از واگذاری به سطوح پایینتر، تنها در چارچوب همبستگی پایدار میماند.
با این همه، خطر وحدت حول خیر عمومی آنجاست که فرد نادرستی زمام امور را به دست گیرد. هابیتها در بازگشت از ماجراجویی خود درمییابند که شایر به تصرف سارومان درآمده است. شیریفهایی که پیشتر تنها مسوول حفاظت از مالکیت بودند، اکنون مامور «جمعآوری و توزیع» منابع شدهاند. یکی از هابیتها گزارش میدهد که «بیشتر جمع میکنند تا توزیع، و ما دیگر آن چیزها را نمیبینیم». زغالسنگ و کره سهمیهبندی شده و سارومان راهزنان را برای ایجاد رعب به کار گرفته است. نگرانی تالکین از مالیاتهای سنگین دوران جنگ جهانی دوم نیز در همین چارچوب قابل فهم است. پولی که برای خدمت به ملت جمعآوری میشد، هرچه از مردم دورتر میشد، کمتر به نفع همان مردمی عمل میکرد که آن را پرداخت کرده بودند.
دفاع از سراسر بریتانیا بیتردید یکی از اولویتهای اصلی بود، اما «سارومانها»ی حاضر در ساختار قدرت از موقعیت خود برای برداشتن سهمی، کم یا زیاد، به نفع خویش استفاده میکردند. سوسیالیسمِ سارومان نوعی «خیر عمومیِ مصنوعی» میآفریند که بهجای آنکه به هابیتها اجازه دهد خودشان بر امور خویش حکومت کنند، بر آنان سلطه مییابد و آنها را کنترل میکند؛ آن هم به نام خدمتی که مدعی ارائه آن است. تالکین مینویسد: «به شرق و غرب و شمال و جنوب مینگرم و سائورون را نمیبینم؛ اما میبینم که سارومان فرزندان بسیاری دارد. ما هابیتها در برابر آنان سلاح جادویی نداریم. با این حال،ای هابیتهای نجیب، این جام را به شما تقدیم میکنم: به سلامتی هابیتها؛ باشد که از سارومانها درازعمرتر باشند و بار دیگر بهار را در درختان ببینند.»
هدف سائورون چیزی جز سلطه عریان نبود. اما سارومان میپنداشت که کار درستی انجام میدهد و گمان میکرد هدفهایش، ابزارهایش را توجیه میکند. هنگامی که هابیتهای ماجراجو از سرزمینهای دور بازمیگردند، خشم طبیعی و فروخوردهای را که در دوران حاکمیت سارومان در شایر انباشته شده بود، شعلهور میسازند. هابیتهای «توکلند»، «باکلند» و «هابیتون» همگی به ندای بازپسگیری حق خودفرمانی پاسخ میدهند. آنان با شجاعتی تازهیافته، قیامی موفق علیه سارومان را رهبری میکنند و آزادی را به شایر بازمیگردانند. هنگامی که مردم زیر سلطه نظامی استبدادی قرار میگیرند، به وظیفه خود در دفاع از حقوق خویش و حقوق همسایگانشان بازمیگردند.
اندکی پس از آزادی شایر، شاه تازهتاجگرفته، «اِلِسار»، فرمان میدهد که شایر از دخالت در امور مردمان دیگر مصون بماند. او همچنین استقلال قبایل «دروئدان» را که در جنگ با سائورون یاریاش کرده بودند به رسمیت میشناسد و پادشاهی «روهان» را نیز، که نقشی مشابه ایفا کرده بود، تایید میکند. «روهیریم» پیمان خود را برای حمایت از «گاندور» در زمانهای سخت تجدید میکنند.
شاه با مردمان شرق و جنوب صلح میکند و سرزمینهای پیشین را بازپس میگیرد. پس از سه هزار سال، پادشاه جدید دو پادشاهی «آرنور» و «گاندور» را دوباره متحد میسازد و عصری از صلح را آغاز میکند. این پادشاهی نوین، درجه بالایی از همبستگی و امنیت فراهم میآورد، اما نه به بهای آزادی. تالکین مینویسد: «پادشاه نومهنوری، فرمانروایی بود با اختیار تصمیمگیری نهایی در مباحث؛ اما قلمرو را در چارچوب قوانین کهن اداره میکرد؛ قوانینی که او مجری و مفسر آنها بود، نه واضعشان.» پادشاه در این نظام، قوه مجریه و قضائیه را دربرمیگرفت، اما قوه مقننه در اختیار او نبود. همان «قواعدی» که هابیتها در اختلافات خود به آن استناد میکنند، همان قوانین و رسوم دیرینی است که پادشاه نیز تابع آنهاست. نقش شاه صرفا اجرای این قواعد است. اگر بخواهید، میتوانید تالکین را شیفته تصویری رمانتیک از سلطنت خیرخواهانه بدانید؛ اما هنگامی که او از «سلطنت مطلقه» سخن میگوید، هرگز مرادش الهی بودن اراده پادشاه نیست. چه آنکه در سرزمین میانه، بسیاری از پادشاهان در دام وسوسهها میافتند: «تئودنِ روهان» به دست «گریمای مارزبان» فاسد میشود و «تورین سپرِ بلوطی» در طمع نابینا میگردد. اِلِسار استثناست؛ زیرا قدرت خود را نه برای سلطه، بلکه برای پاسداری از مردمانی به کار میگیرد که از پیش آزاد بودهاند.
آنچه در اندیشه تالکین جوهری لیبرتارین دارد، این درک است که انسانها بهترین حاکمان خویشاند و در اغلب موارد باید به حال خود رها شوند. با این همه، زندگی انسانی بدون دیگران پیش نمیرود. ما به مجموعهای ساده از «قواعد» نیاز داریم تا بیاموزیم چگونه به یکدیگر احترام بگذاریم، و به همبستگیای که ما را در برابر تهدیدهای بیرونی گرد هم آورد. فراتر از این بنیان مشترک که یک موجودیت سیاسی فراهم میکند، بهترین حکومت، کمدخالتترین حکومت است. خود تالکین مینویسد: «با توجه به آنچه انسان هست، این وضعیت کاملا اجتنابناپذیر است و تنها درمان آن، مگر آنکه همه دچار دگرگونی معنوی شوند، این است که نه جنگی در کار باشد، نه برنامهریزی، نه سازماندهی و نه ارتشسازی.» خالق سرزمین میانه تصویری از زندگی آرام و ساده شایر به ما نشان میدهد؛ اما آرامش نسبی هابیتها به این معنا نیست که در صورت لزوم از دفاع دست بکشند. عشق تالکین به آزادی بیش از هر جا در این نکته آشکار میشود که بهترین پادشاه، در بیشتر اوقات، مردمان خود را در صلح و آزادی وا میگذارد.