A_wilted_2C_once-vibrant_tree_with+copy

فربد بهروز: چرا عوامل تعیین‌کننده ثروت ملت‌ها در کشورهای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند؟ این پرسش همواره پای ثابت بحث‌های اقتصاددانان توسعه بوده است. در پاسخ به این سوال می‌توان به اثر پررنگ تاریخ اشاره کرد؛ اما نمی‌توان آن را به شیوه‌ای جبری مورد تفسیر قرار داد. اسپولائور و وازیارگ در یک مقاله به مرورادبیات شکل‌گرفته حول این پرسش پرداختند و از لزوم در نظر گرفتن ملاحظات تاریخی در مطالعات توسعه سخن گفتند.

چرا درآمد سرانه در برخی جوامع بیشتر و در برخی دیگر بسیار کمتر است؟ پاسخی که محققان به این سوال می‌دهند در طول زمان تکامل پیدا کرده است. دهه‌ها پیش اقتصاددانان با تاکید بر انباشت عوامل تولید و پیشرفت فناوری برون‌زا در جست‌وجوی پاسخ به این پرسش کلیدی بودند. اما در ادامه تمرکز اقتصاددانان بر سیاست‌ها و مشوق‌هایی قرار گرفت که به‌طور درون‌زا بر انباشت عوامل تولید و نوآوری تاثیر می‌گذاشتند. اخیرا توجه به چارچوب نهادی زیربنای این سیاست‌ها و مشوق‌ها معطوف شده است؛ اما اگر مقداری به عقب برگردیم یک سوال کلیدی‌تر به ذهن متبادر می‌شود: چرا عوامل تعیین‌کننده ثروت ملت‌ها در کشورهای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند؟ ادبیات رو به رشدی در تلاش است تا با استفاده از تاریخ و جغرافیا علل توسعه‌یافتگی بعضی جوامع و همین‌طور عامل بازدارنده رشد و توسعه در کشورهای مختلف را پیدا کنند.

 انریکو اسپولائور و رومن وازیارگ در مقاله‌ای با «عوامل توسعه اقتصادی چقدر عمیقند؟» سعی کرده‌اند این ادبیات را با تمرکز بر آثار تجربی اخیر درباره تعاملات پیچیده بین جغرافیا، تاریخ و توسعه، مورد بررسی قرار دهند.

جغرافیا و توسعه

شکی نیست که عوامل جغرافیایی، مانند عرض جغرافیایی و آب و هوا، همبستگی زیادی با توسعه دارند، اما تفسیر این همبستگی همچنان به‌شدت مورد بحث است. درحالی‌که برخی از تاثیرات جغرافیا ممکن است به‌طور مستقیم بر بهره‌وری فعلی تاثیر بگذارند، شواهد فزاینده‌ای وجود دارد که بیشتر همبستگی از طریق مکانیزم‌هایی غیرمستقیم عمل می‌کنند، یعنی از طریق تاثیرات تاریخی شرایط جغرافیایی اولیه بر توزیع ویژگی‌های انسانی مانند نهادها، سرمایه انسانی، سرمایه اجتماعی و ویژگی‌های فرهنگی که بر درآمد و بهره‌وری در درازمدت تاثیر می‌گذارند.

تعدادی از اقتصاددانان برجسته، از جمله میردال (1968)، کامارک (1976) و ساکس و همکاران، استدلال کردند که عوامل جغرافیایی تاثیرات مستقیم و همزمان بر بهره‌وری و توسعه دارند. به‌طور خاص، ساکس (2001) ادعا می‌کند که توسعه‌نیافتگی اقتصادی در کشورها و مناطق گرمسیر را می‌توان تا حدی با اثرات منفی مکان آنها توضیح داد که شامل دو نقص اصلی محیط زیستی است: ویژگی‌هایی می‌تواند باعث کاهش بهره‌وری کشاورزی و افزایش احتمال ابتلا به بیماری در ساکنان این مناطق ‌شود. خاک‌های استوایی بر اثر بارندگی شدید از مواد غنی تخلیه می‌شوند و محصولات کشاورزی مورد حمله آفات و انگل‌هایی قرار می‌گیرند که در آب و هوای گرم و بدون یخبندان زمستانی رشد می‌کنند (مستر و مک میلان، 2001).

آب و هوای گرم همچنین به انتقال بیماری‌های گرمسیری ناشی از حشرات و باکتری‌ها کمک می‌کند که اثرات عمده‌ای بر سلامت و سرمایه انسانی دارد. در مجموع، بر اساس این ادبیات شکل‌گرفته در تحقیقات، جغرافیا اثرات جاری مستقیم بر بهره‌وری و درآمد سرانه دارد. در مقابل، دیگر محققان ادعا کردند که جغرافیا به‌طور غیرمستقیم از طریق کانال‌های تاریخی، مانند تاثیرات شرایط جغرافیایی و بیولوژیکی ماقبل تاریخ بر شروع و گسترش کشاورزی و اهلی‌سازی، بر توسعه تاثیر می‌گذارد (جارد دایموند، 1997؛ اولا اولسون و داگلاس هیبز، 2005). اثرات محصولات و میکروب‌ها بر اسکان استعمارگران اروپایی پس از سال1500 (استنلی انگرمن و کنت سوکولوف، 1997 و 2002؛ دارون آسم اوغلو، سیمون جانسون و جیمز رابینسون، 2001، 2002؛ ویلیام ایسترلی و راس لوین، 2003). جرد دایموند (1997) استدلال کرد که ریشه‌های توسعه نسبی در یکسری از مزایای زیست‌محیطی است که ساکنان اوراسیا در گذار از اقتصاد شکارچی-گردآورنده به تولید کشاورزی و دامداری، تقریبا در 10‌هزار سال قبل از میلاد (انقلاب نوسنگی) از آن برخوردار بودند.

این مزایا شامل اندازه بزرگ‌تر اوراسیا، شرایط اولیه بیولوژیک آن (تنوع جانوران و گیاهان موجود برای اهلی کردن در دوران ماقبل تاریخ) و جهت گیری شرقی-غربی آن بود که گسترش نوآوری‌های کشاورزی را تسهیل کرد. با تکیه بر این مزیت‌های جغرافیایی، اوراسیا یک انفجار در رشد جمعیت و شتاب اولیه نوآوری فناوری را تجربه کرد که پیامدهای بلندمدتی در توسعه نسبی این مناطق داشتند. به گفته دایموند، عوامل تعیین‌کننده موفقیت اقتصادی و سیاسی اروپا (در کتاب تفنگ، میکروب، و فولاد) نتیجه مزیت‌های جغرافیایی عمیق‌تری بودند که در دوران ماقبل تاریخ عمل می‌کردند. نوادگان برخی از جمعیت‌های اوراسیا (اروپایی‌ها) با تکیه بر مزیت‌های نوسنگی‌شان، توانستند از فناوری خود (تفنگ و فولاد) و مصونیت خود را در برابر بیماری‌های دنیای قدیم (میکروب‌ها) برای تسلط بر سایر مناطق در دوران مدرن - از جمله مناطقی که چنین نبودند، استفاده کنند.

میراث گذار نوسنگی

اثرات بلندمدت مواهب جغرافیایی و زیست جغرافیایی نیز نقش اصلی را در تحلیل کومرالاشرف و اودد گالور (2011) ایفا می‌کند. هدف اصلی آنها آزمایش یک اصل بنیادین نظریه مالتوس است. در نظریات مالتوس گفته می‌شود که درآمد سرانه حاصل از پیشرفت تکنولوژی در دوران پیش از صنعتی شدن تا حد زیادی از طریق رشد جمعیت بی‌تاثیر شده است. اشرف و گالور نشان می‌دهند که گسترش کشاورزی (انتقال نوسنگی) ناشی از شرایط جغرافیایی (اقلیم، اندازه قاره و جهت‌گیری) و شرایط زیست جغرافیایی (در دسترس بودن گیاهان اهلی و گونه‌های پستاندار بزرگ) بوده است. آنها به‌طور تجربی چگونگی تاثیر عوامل جغرافیایی بر زمان گذار کشاورزی را مستند می‌کنند. ‌گالور و اشرف همچنین نشان می‌دهند که متغیرهای جغرافیایی زیستی، مطابق با نظریه اولسون و هیبز (2005)، به‌شدت با تراکم جمعیت در سال1500 همبستگی دارند و در‌ ادامه نشان می‌دهند که نه تنها آغاز زودتر دوره نوسنگی به سطح پیچیدگی فناوری در دنیای پیش‌صنعتی کمک کرده است، بلکه اثر عوامل زیست‌جغرافیایی در نظریه‌ دایموند نیز ممکن است از طریق میراث مواجهه زودهنگام با کشاورزی عمل کند.

توسعه و تاریخ بلندمدت جمعیت

جابه‌جایی‌های تاریخی جمعیت نقش اصلی را در بحث مربوط به مکانیسم پیوند جغرافیا و توسعه اقتصادی و همچنین تفسیر دوگانه اقبال ایفا می‌کند. تحقیقات اخیر بر اندازه‌گیری و برآورد اثرات بلندمدت عوامل تاریخی بر درآمد معاصر با در نظر گرفتن ترکیب اجدادی جمعیت‌های فعلی متمرکز شده است. ما برخی از این مشارکت‌ها را در این گزارش بررسی می‌کنیم. نقش مهمی در این ادبیات شکل‌گرفته از تحقیقات مربوط به لوئیس پوترمن و دیوید ویل (2010) هست. آنها به صراحت بررسی می‌کنند که آیا این میراث تاریخی مکان‌های جغرافیایی است که برای نتایج معاصر اهمیت بیشتری دارد یا میراث تاریخی جمعیت‌هایی است که در حال حاضر در این مکان‌ها ساکن هستند. یافته کلیدی آنها این است که تاریخ گذشته مکان‌ها به اندازه تاریخ اجدادی جمعیت‌ها مهم نیست.

نتایج پوترمن و ویل قویا نشان می‌دهد که محرک‌های نهایی توسعه را نمی‌توان به‌طور کامل از ویژگی‌های جمعیت انسانی جدا کرد. هنگام مهاجرت به دنیای جدید، جمعیت‌ها ویژگی‌هایی را با خود به آنجا می‌برند که بر عملکرد اقتصادی آنها اثرگذار است. این در تضاد با دیدگاه‌هایی است که بر تاثیرات مستقیم جغرافیا یا تاثیرات مستقیم نهادها تاکید می‌کنند؛ زیرا هر دوی این ویژگی‌ها، در اصل می‌توانند بدون توجه به جمعیتی که به آن اعمال می‌شوند، عمل کنند. به نظر می‌رسد آشنایی طولانی‌مدت یک جمعیت با انواع خاصی از نهادها، سرمایه انسانی، هنجارهای رفتاری یا به‌طور کلی فرهنگ برای توضیح توسعه نسبی مهم است.

تداوم مزایای تکنولوژیک

ریشه‌های تاریخی عمیق توسعه موضوع کلیدی تحقیق کامین، ایسترلی و گونگ (2010) قرار دارد. آنها نرخ پذیرش فناوری‌های مختلف پایه را در هزار سال قبل از میلاد، یک‌سال پس از میلاد و 1500سال پس از میلاد در نظر گرفتند. مطالعه‌ آنها در مقطعی از کشورها که با مرزهای فعلی آنها مشخص شده، صورت گرفته است. آنها دریافتند که پذیرش فناوری در سال1500 و همچنین تا هزارسال قبل از میلاد، پیش‌بینی‌کننده قابل توجهی از درآمد سرانه و پذیرش فناوری امروز است. اثرات فناوری گذشته با گنجاندن سایر کنترل‌های جغرافیایی همچنان باقی می‌ماند. بنابراین در سطح فناوری، هنگام بررسی نمونه جهانی از کشورها (از جمله کشورهای اروپایی)، هیچ شواهدی مبنی بر تغییر وضعیت وجود ندارد. کامین، ایسترلی و گونگ(2010) همچنین دریافتند که تاثیرات پذیرش فناوری گذشته بر پیچیدگی فناوری فعلی بسیار قوی است.

از این رو، نتایج کامین، ایسترلی و گانگ پیامی مشابه ارائه می‌دهند: توسعه تاریخی قبلی اهمیت دارد و مکانیسم از طریق مکان‌ها نیست، بلکه از طریق نیاکان است؛ یعنی انتقال بین نسلی حائز اهمیت است. درس اساسی پوترمن و ویل (2010)، ایسترلی و لوین (2009)، و کومین، ایسترلی و گونگ (2010) این است که عوامل تاریخی یعنی تجربه‌ کشاورزی مستقر و با نهادهای سیاسی سابق و مواجهه گذشته با فناوری‌های مرزی را پیش‌بینی می‌کنند. درآمد سرانه جاری و توزیع درآمد در داخل کشورها و اینکه این عوامل با توجه به تاریخ جمعیت‌ها توصیف‌ بهتری پیدا می‌کنند، در نتیجه اهمیت بیشتری از مکان پیدا می‌کنند. این مشارکت‌ها به نقش کلیدی برای صفات پایدار منتقل‌شده در بین نسل‌ها در جمعیت‌ها در توضیح نتایج توسعه در درازمدت اشاره دارد.

فرهنگ به‌عنوان عامل تاثیرگذار

هنگام بررسی اینکه چگونه ویژگی‌های منتقل‌شده از نیاکان از طریق کانال‌های مختلف ممکن است بر توسعه تاثیر گذاشته باشند، باید یک تمایز اضافی معرفی کنیم که توانایی دسته‌بندی شدن در ادبیات شکل‌گرفته را نداشته و دربردارنده مجموع نظریات آنها است. مهم نیست که ویژگی‌ها چگونه منتقل شوند، تاثیرات آنها بر عملکرد اقتصادی ممکن است به‌طور مستقیم یا به‌عنوان موانعی برای گسترش توسعه عمل کنند. یک احتمال ‌می‌تواند این باشد که ویژگی‌های منتقل‌شده بین نسلی تاثیرات مستقیمی بر بهره‌وری و عملکرد اقتصادی داشته باشند. یک ویژگی فرهنگی که به آرامی در تاریخ اولیه توسعه یافته است، اگر از والدین به فرزندان درون جمعیت‌ها منتقل شود، چه به‌صورت رفتاری و چه از طریق سیستم‌های نمادین پیچیده، می‌تواند به‌طور مستقیم به درآمدهای بالا در زمان‌های مدرن کمک کند (می‌توان از آموزش‌های مذهبی و دینی نام برد). به‌عنوان مثال، یک اثر مستقیم ناشی از انتقال فرهنگی می‌تواند استدلال ماکس وبر (۱۹۰۵) باشد که اخلاق پروتستانی عامل موثری در صنعتی شدن بود.

امکان دیگری وجود دارد که ویژگی‌های انسانی به شکل دیگری اثر کنند و مانع توسعه شوند. در این مورد، خود ویژگی نیست که به‌طور مستقیم بر عملکرد اقتصادی تاثیر می‌گذارد، بلکه این تفاوت‌ها در ویژگی‌های ارثی بین جمعیت‌ها هستند که موانعی برای جریان نوآوری‌های فناوری و نهادی، ایده‌ها و غیره ایجاد می‌کند و در نتیجه به توسعه آسیب می‌زند. برای درک بهتر از شکل‌هایی که تفاوت‌های تاریخی ممکن است موانعی ایجاد کنند، همان‌طور که اسپالائور و وازیارگ (2009) بیان می‌کنند، می‌توان گفت که این اثر مانع‌زایی می‌تواند از طریق تعصب فرهنگی، نژادی و قومی، تبعیض، بی‌اعتمادی و سوءتفاهم ایجاد شود که تعاملات بین جمعیت‌ها را که می‌تواند منجر به انتشار سریع‌تر نوآوری‌های افزایش‌دهنده بهره‌وری در بین جمعیت‌ها شود، مختل کند. تمرکز بر موانع می‌تواند توضیح دهد که چرا تفاوت‌ها در ویژگی‌های ارثی می‌توانند مهم باشند. پیام این ادبیات این است که پیوندهای تبارشناختی بلندمدت بین جمعیت‌ها نقش مهمی در توضیح انتقال دانش فناوری و نهادی و انتشار توسعه اقتصادی ایفا می‌کنند.

جدی گرفتن ادبیات اخیر مستلزم اذعان به محدودیت‌هایی است که سیاستگذاران در تغییر چشمگیر ثروت ملت‌ها با آن مواجه هستند؛ زیرا تاریخ بسیار تاثیرگذار است. درک واقع‌بینانه از نقش عوامل تاریخی برای ارزیابی سیاست ضروری است. با در نظر نگرفتن نقش متغیرهای بلندمدت، می‌توان تفسیرهای گمراه‌کننده‌ای درباره اثرات سیاست‌ها و نهادهای خاص به‌دست آورد. به‌عنوان مثال، ممکن است به اشتباه نقش مهمی را برای نهادهای ملی خاص در آفریقا استنباط کنیم، حتی اگر همان‌طور که توسط میخالوپولس وپاپیاآنو (2010) نشان داده شده است، هنگامی که به عملکرد اقتصادی گروه‌های قومی همگن که بر اساس مرزهای ملی جداشده شده‌اند نگاه می‌کنیم نهادهای ملی، تاثیر کمی دارند.

به‌طور کلی، درک بهتر از مکانیسم‌هایی که از طریق آن متغیرهای بلندمدت بر نتایج جاری تاثیر می‌گذارند، توانایی ما را برای ارزیابی تاثیر سیاست‌های فعلی و آینده بهبود می‌بخشد. اگر توسعه کنونی تابعی از عوامل تاریخی بسیار بلندمدت است، آیا سیاست‌های توسعه بیهوده است؟ نه لزوما. شواهد به سه دلیل عمده با خوش‌بینی محتاطانه درباره توانایی ما برای غلبه بر محدودیت‌های بلندمدت سازگار است: اولاً، تاریخ بلندمدت، اگرچه بسیار مهم است، اما قطعی نیست. متغیرهای تاریخی همه تغییرات درآمد سرانه را توضیح نمی‌دهند.

تداوم به معنای پایداری کامل و قطعی نیست. درست است که تداوم قابل توجهی در استفاده از فناوری‌های پیشرفته در طول زمان و مکان وجود دارد، اما تغییرات قابل توجهی در پیش‌برنده‌های فناوری نیز رخ داده است؛ به‌طوری‌که جمعیت‌هایی به نوآوران اصلی تبدیل شده‌اند و جوامع پیشرو سابق پس از مدتی از جوامع دیگر عقب ماندند. به‌طور خلاصه، درحالی‌که تاریخ اهمیت دارد، فضای زیادی برای تغییرات، استثناها و موارد احتمالی وجود دارد. به این معنی که توسعه یافتن وتوسعه نیافتن واقعا از پیش تعیین‌شده نیست.

 تغییرات این‌چنینی، استثناها و موارد احتمالی بعید است که به‌صورت کاملا تصادفی اتفاق بیفتند و تحت تاثیر اعمال انسان صورت می‌گیرند. انتشار دانش نه تنها به صورت عمودی (از نسلی به نسل دیگر در جمعیت‌ها) بلکه به‌صورت افقی (در بین جمعیت‌ها) نیز صورت می‌گیرد. تغییرات عمده ممکن است گاهی نسبتا سریع رخ دهد و محدودیت‌های تاریخی را کنار بگذارد. با این حال، اگر ریشه در درک کامل‌تری از نیروها و سنت‌های طولانی‌مدت داشته باشند، به احتمال زیاد موفق و پایدار خواهند بود. به بیان چرچیل، هرچه به عقب‌تر نگاه کنید، ممکن است بتوانید تغییرات مثبتی ایجاد کنید. فرهنگ‌ها و جوامع پایدار اما پویا هستند و می‌توانند در طول زمان تغییر کنند، همان‌طور که در نقل قول معروف منسوب به سناتور دانیل پاتریک مونیهان به آن تاکید شده است: «حقیقت بنیادین محافظه‌کاری این است که این فرهنگ است که موفقیت یک جامعه را تعیین می‌کند، نه سیاست و حقیقت بنیادین لیبرال این است که سیاست می‌تواند یک فرهنگ را تغییر دهد و آن را از خودش نجات دهد.»

موانع مهم هستند و می‌توانند تاخیرهای طولانی در انتشار رفاه در جوامع را توضیح دهند. اما موانع نیز قابل غلبه هستند و در واقع از نظر تاریخی بسیاری از کشور‌ها بر آنها غلبه کرده‌اند. در مقاله وازیارگ نشان داده شد که اثر تخمینی فاصله نسبی بر تفاوت درآمد در نیمه دوم قرن نوزدهم به اوج خود رسید و در نیمه دوم قرن بیستم رو به کاهش بود. این نشان می‌دهد که میزان موانع ایجاد تفاوت در صفات بین نسلی در عصر جهانی شدن، از طریق مبادلات بیشتر سرمایه انسانی، ایده‌ها، طرح‌ها و همگرایی بیشتر هنجارها و ارزش‌ها که انتشار افقی نوآوری‌های تکنولوژیک و نهادی را تسهیل می‌کنند، تغییر کرده است.

گسترش توسعه مدرن به شرق آسیا، از ژاپن آغاز شد و به جوامع نزدیک آن گسترش یافت که نمونه‌ای از غلبه بر موانع طولانی‌مدت توسعه و تداوم برتری دیگر کشورها است. ژاپن از نظر جغرافیایی، تاریخی و ژنتیک با مخترعان وجامعه اروپایی فاصله زیادی دارد؛ اما انقلاب صنعتی نسبتا زود وارد آنجا شد. البته این با وجود موانع تاریخی و فرهنگی در میان جوامع منافات ندارد؛ زیرا چنین موانعی به‌طور متوسط ​​عمل می‌کنند و همیشه این امکان وجود دارد که برخی از جامعه ویژگی‌ها و ویژگی‌هایی ایجاد کند که آن را به جامعه‌ای پیشرو نزدیک‌تر کند یا بتوانند از موانع فرهنگی و تاریخی عبور کند؛ در مجموع از طریق حوادث تاریخی. هنگامی که ژاپن انقلاب صنعتی را به‌دست آورد، به یک الگوی فرهنگی تبدیل شد.

کره‌جنوبی به دنبال آن و درنهایت صنعتی شدن و مدرنیزاسیون در چندین جامعه در شرق آسیا گسترش یافت. در مقابل، کره‌شمالی نمونه غم‌انگیزی است که سیاست‌ها و نهادهای بسیار بد می‌توانند رشد و توسعه را در یک جامعه بدون توجه به متغیرهای تاریخی و فرهنگی درازمدت از بین ببرند. می‌توان امیدوار بود که کره‌شمالی‌ها بتوانند از نزدیکی تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی خود با کره‌جنوبی بهره ببرند، آن ‌هم زمانی که این محدودیت‌های مصنوعی برای توسعه در نهایت برداشته شد.

مثال جالب دیگر نقش هنگ‌کنگ در توسعه چین است که توسط پل رومر (2009) برآن تاکید شده است. رومر استدلال می‌کند که نرخ سریع رشد اقتصادی در چین ارتباط زیادی با نمایش هنگ‌کنگ به‌عنوان یک الگو دارد؛ زیرا هنگ‌کنگ ساحلی در چین بود که مدرنیته توانست از آن گسترش یابد. بر اساس دیدگاه رومر، زمانی که بریتانیا در سال1997 هنگ‌کنگ را به چین بازگرداند، بیشتر از اینکه ادغام مجدد هنگ‌کنگ به چین باشد ادغام مجدد چین به هنگ‌کنگ بود. رومر می‌گوید که شهرهای جنوبی چین یا مناطق ویژه اقتصادی عمدتا در نتیجه تعمیم و تکرارآنچه در هنگ‌کنگ کارآمد به نظر رسیده بود، توسعه یافتند. این به تدریج منجر به گسترش قوانین مبتنی بر بازار آزاد، در بقیه چین شد. رومر طرفدار تعمیم این مثال با روش‌هایی از شهرهای نمونه است که می‌توانند به‌عنوان الگویی عمل کنند و گسترش توسعه را تسریع بخشند.

درحالی‌که ما نمی دانیم که آیا این ایده خاص ممکن است در عمل عمل کند یا خیر، آن را به عنوان نمونه جالبی از نوع سیاست‌هایی ارائه می‌دهیم که منعکس‌کننده درک نیروهای تاریخی بلندمدت و فهم موانع انتشار توسعه هستند. به نوعی، این می‌تواند به‌عنوان نمونه‌ای از رویکرد کلی‌تر به سیاست‌های توسعه تعبیر شود که اگر می‌خواهید توسعه پیدا کنید، آن را روی سابقه تاریخی بنا کنید؛ اما سعی کنید که استثنائات شکل‌گرفته در تداوم برتری اقتصادی بررسی کنند و از آن درس بگیرید. در نتیجه، هنوز فضا برای سیاست‌های توسعه برای کاهش اثرات موانع و تسریع گسترش ایده‌ها و نوآوری‌ها در بین جمعیت‌ها وجود دارد؛ به‌ویژه در شرایط جهانی شدن روزافزون که موانع گسترش توسعه را می‌توان با سرعت بیشتری از بین برد.