کاپیتالیسم – داستان پشت یک کلمه
فصل نهم: جورج ویلهلم فردریش هگل– جامعه مدنی و حکومت
این جورج ویلهلم فردریش هگل، فیلسوف آلمانی بود که اولینبار با برداشت مفهوم جامعه مدنی میان دولت و بازار و با بسط آن میان عدالت و مصلحت، پل تئوریک و عملی زد. برداشت هگل از مفهوم جامعه مدنی شبیه تقسیم کار بود.
جامعه مدنی مثل تقسیم کار، تمام شغلها و فعالیتهایی که در تولید، توزیع، فروش و مصرف انواع متفاوت کالاهای تولیدات صنعتی و کشاورزی که در یک جامعه تجاری در دسترس است، درگیر میکند. اما در اینجا یک تفاوت عمده میان ایده تقسیم کار و مفهوم جامعه مدنی هگل وجود داشت.
تفاوت این بود که مفهوم جامعه مدنی هگل، هم در شغلها و فعالیتهای خیلی متفاوت تقسیم کار و هم در سازمانها و نهادهای متفاوت که در سیستم حکومتی درگیر بودند، ساکن بود. با آنکه ترجمه bürgerliche Gesellschaft هگل در انگلیسی، با«جامعه مدنی» منطبق بود، اما ترجمه فرانسوی آن société bourgeoise - جامعه بورژوازی بود که معنای واژه را واضحتر بیان میکرد؛ چون بهطور کامل به نهادها و اشتغالات شهری، تعاونی و صنوف ارجاع میداد. مفهوم جامعه مدنی که همراه با هگل آمد، شامل دنیای حکومت شهری و حرفهها به اضافه اموال، صنعت و تجارت بود. همچنین میتواند شامل شکل ادارهکننده یا رسمی باشد و میتواند یک مفهوم سوم را هم دربرداشته باشد، یعنی دولت، به مثابه یک پل عملی و تئوریک میان بازار و دولت.
خیلی راحت میتوان از اهمیت مفهوم دولت هم در جوامع سیاسی مدرن و هم در اندیشههای سیاسی مدرن، کاست.
هگل، به مفهوم عامیانه، دولت را «طبقه جهانی» نامیده بود. او در «فلسفه حق» خود که در سال۱۸۲۱ منتشر شد، نوشته بود که این بخشی از دولت و سیستم طبقاتی است که در آن ساکن است.
هرچند این نوع ویژهای از طبقه بود چون برخلاف دیگر طبقات، طبقه دولت توسط خود دولت از درآمدهای مالیاتی که جامعه مدنی عرضه میکند، تامین میشود.
در این مفهوم، دولت هم بخشی از جامعه مدنی است و هم دولت. هرچند که بر خلاف دیگر اجزای جامعه مدنی، منابع آن توسط چیز دیگری غیر از خودش تامین میشود.
این در حالی است آنهایی که در کشاورزی، صنعت، تجارت یا حرفههایی که بر منابع خودشان متکی هستند درگیر هستند، قادرند زنده بمانند و رشد کنند؛ اما دولت منابعی از خودش ندارد.
این به نوبه خود به معنای آن بود که رابطه میان دولت و ادارههایش بر مبنای تامین مالی است و آن اعتبار یک جزء کلیدی از رابطه میان دولت و ادارهاش بود؛ زیرا خود دولت که متعهد به تامین مالی هزینههای سیستم دولتی خود بود، باید جریان درآمد و هزینههایی را که در سراسر بوروکراسیاش به جریان افتاده است، مدیریت کند.
هگل با آثار آدام اسمیت خیلی آشنا بود؛ اما معروف است که او شیفته اندیشه اقتصاددان سیاسی قرن هجدهم سر جیمز استوارت و بهخصوص ارزیابی نه چندان مثبت استوارت از بدهی عمومی بود. برخورد هگل از جنبه مالی با بوروکراسی دولتی یا طبقه جهانی بسط منطقی فرضیه بدهی عمومی استوارت به مثابه جزو کلیدی یک دولت بود. هگل توضیح میدهد «طبقه جهانی، منافع جهانی جامعه را به مثابه تجارتش دارد.
بنابراین آن را باید از کار برآورده شدن مستقیم نیازهایش یا از طریق داشتن منابع خصوصی یا با دریافت غرامت از دولت که به خدمات خود نیاز دارد، مستثنی کرد؛ بهطوریکه نفع بخش خصوصی با کار کردن برای جهان تامین شود.» این ادغام نفع بخش خصوصی با نفع جهانی به بخش اداری کاراکتر ویژه خودش را میدهد.
هگل بعدا اضافه میکند که «بخش جداییناپذیر تعریف طبقه جهانی - یا دقیقتر، طبقهای که خودش را وقف خدمات حکومت میکند - این است که جهان غایت اصلی فعالیتهایش است.»
در اینجا مهم است که ببینیم منظور هگل چه بود. آنچه منظور او نبود، این بود که طبقه جهانی همعرض محافظان افلاطون یا ماموران عالیرتبه چین نیست.
این به آن خاطر بود که طبقه جهانی هگل با کیفیت شخصی مانند دانش، خرد، یا قضاوت که جزو ویژگیهای ماموران عالیرتبه یا محافظ بود، مجهز نشده بود، بلکه در عوض بر پول یا به صورت خرید خدمات یا پرداخت برای تامین کالاها عمومی یا بر قانون برای فراهم کردن چارچوب قواعد برای هدایت زندگی خصوصی یا عمومی متکی است.
هگل تاکید کرده بود که هر دوی اینها کیفیت درونی جهانی را که نیاز به هرگونه معادل کیفی شخصی یا ذهنی داشتند، حذف کردهاند.
او نوشته بود، «در واحد سازماندهی قدرتهای خود دولت این موضوع صراحت دارد که یک روح بر جهان حکم میراند و آن را به فعلیت جبری برای اجرای آن درمیآورد.»