کارنامه کشورها در اقتصاد سبز
رشد سبز و جداسازی ؛ فانتزی یا واقعیت؟
در دهه گذشته، توجه به رشد سبز (Green growth) به وضوح در برنامههای زیستمحیطی در سرتاسر جهان، از جمله سازمان ملل متحد، OECD، کمیسیون اروپا و بانک جهانی غالب شد. این گفتمان بر این فرض استوار بود که با جداسازیِ (Decoupling) فشارهای زیستمحیطی از تولید ناخالص داخلی میتوان به رشد اقتصادی پایانناپذیر دست یافت.
حال، سوال این است که آیا امکان برخورداری همزمان از رشد اقتصادی و پایداری زیستمحیطی بهطور عملی وجود دارد؟ در این رابطه، بسیاری از منتقدان بر این باورند که جداسازی تنها یک افسانه یا یک فانتزی است که در دنیای واقعی هیچ شواهدی از تحقق آن وجود ندارد. در ادامه این مطلب، پس از توافق بر سر مفهوم جداسازی، پایههای علمی فرضیه رشد سبز بر مبنای آخرین یافتههای موجود را مورد بررسی قرار خواهیم داد. طبق تعریف OECD، جداسازی به این معنی است که تغییرات رشد اقتصادی و آلودگی محیطزیست همزمان نباشد. برای مثال، اگر نرخ رشد اقتصادی در یک دوره معین از نرخ رشد تخریب محیطزیست ناشی از فعالیتهای اقتصادی سریعتر باشد، یک رابطه جداکننده بین آنها وجود دارد. در این زمینه برای دستیابی به جداسازی واقعی، باید چندین معیار برآورده شود:
1- در اینجا منظور از جداسازی، جداسازی جزئی یا نسبی نیست، بلکه جداسازی کلی یا مطلق مدنظر است. به این معنا که جداسازی میتواند نسبی (ضعیف) یا مطلق (قوی) باشد. بهعنوان مثال، در حالت جداسازی نسبی، بخشی از انتشار CO2 نسبت به تولید ناخالص داخلی میتواند کاهشی باشد؛ اما همچنان مجموع کل انتشار افزایشی باشد. اما در حالت جداسازی مطلق هدف این است که تولید ناخالص داخلی بیشتر با انتشار کمتر همراه باشد. به عبارت دیگر، این نوع جداسازی با پایداری مرتبط است. بر این اساس، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، رشد سبز با جداسازی مطلق تعریف میشود؛ یعنی اقتصادی که در آن هم رشد اقتصادی (افزایش تولید ناخالص داخلی) و هم در عین حال کاهش انتشار CO2 را تجربه خواهد کرد. گاهی اوقات این رشد سبز با کاهش قابل مشاهده در مصرف منابع و سایر اثرات زیستمحیطی نیز مرتبط است؛ اما این موضوع در ادبیات علمی بسیار نادر است.
2- جداسازی باید با توجه به اهداف زیستمحیطی در نظر گرفته شود. برای مثال، اگر رشد تولید ناخالص داخلی به معنای کاهش 02/ 0درصدی در انتشار CO2 باشد، جداسازی مطلق وجود دارد؛ اما این کافی نیست. در واقع، جداسازی باید نه تنها منابع استخراجشده برای رشد بلکه تاثیر کلی اقتصاد بر محیطزیست را در نظر بگیرد. بهعنوان مثال، اگر به لطف فناوری نوآورانه، انتشار کربن کاهش یابد؛ اما در عین حال میزان از دست دادن تنوع زیستی افزایش یابد، هیچگونه جداسازی واقعی وجود نخواهد داشت.
3- جداسازی باید خالص باشد. یعنی جداسازی باید واردات و صادرات را در نظر بگیرد (در این رابطه میتوان به جای انتشار گازهای گلخانهای، ردپای کربن را در نظر گرفت). در این راستا، اگر کشوری اثرات منفی زیستمحیطی را به کشوری دیگر صادر کرده باشد؛ جداسازی رشد اقتصادی از اثرات زیستمحیطی برای این کشور معنایی ندارد.
4- جداسازی باید جهانی باشد و نه فقط محلی. ازآنجاکه انتشار CO2 مرزی ندارد؛ لذا جداسازی بر اساس کشور مطلوب نیست. البته، برآورد تغییرات مورد نیاز برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای در مقیاس ملی ارزشمند است.
5- جداسازی باید بلندمدت باشد و نه موقت. جداسازی باید طی چند سال یا حتی دههها مشاهده شود، نه فقط در طول یک یا چند سال. بنابراین، تغییرات مثبت و منفی میزان انتشار گازهای گلخانهای در سالهای مختلف به هیچ وجه با اصول جداسازی واقعی منطبق نیست.
6- جداسازی باید سریع باشد. محققان بیان میکنند که برای اینکه یک جداسازی به ما اجازه دهد تا یک رشد واقعا سبز داشته باشیم، حداقل پایبند بودن به تعهدات توافق پاریس (محدود شدن افزایش دمای کره زمین به 5/ 1درجه سانتیگراد) ضروری است. این در حالی است که بودجه کربنزدایی دولتها برای تحقق توافقنامه پاریس اندک است و این میزان نیز سال به سال کاهش مییابد. بنابراین، فرصت کمی برای دستیابی به جداسازی وجود دارد.
7- جداسازی باید از نظر اجتماعی عادلانه باشد. جداسازی باید در کشورهای ثروتمند به اندازه کافی بزرگ باشد تا شرایط زیستمحیطی لازم برای تولید و مصرف در مناطقی که نیازهای اساسی آنها برآورده نشده است، فراهم شود.
اگر یکی از پارامترهای ذکرشده در بالا وجود نداشته باشد، جداسازی را نمیتوان برای دستیابی به پایداری عملی دانست.
هیچ شواهد تجربی برای تحقق این جداسازی با ویژگیهای گفتهشده یافت نشده است. البته جداسازیهایی برای مواد، انرژی، آب، گازهای گلخانهای، زمین، آلایندهها و تنوع زیستی رخ داده است که این جداسازیها نسبی، موقت، در سطح محلی و با نرخهای کاهشی جزئی بوده است. به هر حال، بهرغم نبود پشتیبانی نمونه تجربی جداسازی از نوع مطلق، جهانی، دائمی و به اندازه کافی سریع و در نتیجه عدم موفقیت استراتژی رشد سبز هنوز نیز فرضیه جداسازی کاملا رد نمیشود. در این راستا، برخی از اقتصاددانان محیطزیست استدلال میکنند که با کاربرد مجموعهای از سیاستهای صحیح همچون سیستمهای تجارت انتشار، حذف تدریجی یارانههای سوختهای فسیلی و هدایت سرمایهگذاریها به زیرساختهای پایدار امکان دستیابی به یک جداسازی قوی وجود دارد.
با این حال، 7 عامل تحقق جداسازی در آینده را از نظر علمی با تردید مواجه میسازد. این عوامل بهقدری مورد قبول جوامع علمی است که برخی از منتقدان برای جداسازی از واژههای مانند مغالطه (Fallacy) و خیالبافی استفاده کردهاند.
1- افزایش هزینههای انرژی: هنگام استخراج یک منبع، معمولا ابتدا از گزینههای ارزانتر استفاده میشود، استخراج ذخایر باقیمانده، سپس به فرآیندی پرمصرفتر و پر انرژیتر تبدیل میشود که منجر به افزایش تخریب کل محیطزیست به ازای هر واحد منبع استخراجشده میشود. برای اینکه بتوان استدلال کرد که جداسازی ممکن است، باید نشان داد که چگونه میتوان با افزایش هزینه نهایی انرژی و استخراج مواد مقابله کرد.
2- اثرات برگشتی: بهبود کارآیی منابع احتمالا رایجترین استدلالی است که در دفاع از جداسازی ارائه میشود. با این حال، هر اقدامی که به صرفهجویی در منابع پاسخ میدهد، مستعد اثرات بازگشتی است. یعنی افزایش مصرف مطلق انرژی بهدلیل اجرای فناوری صرفهجویی در انرژی. برای مثال، کاهش مصرف بنزین بهدلیل تکنولوژی مناسب به استفاده بیشتر از خودرو منجر خواهد شد یا مثلا با افزایش بهرهوری مصرف آب در کشاورزی، آب صرفهجوییشده به سطح زیر کشت بیشتری اختصاص خواهد یافت و در نتیجه میزان مصرف آب مجددا افزایش مییابد. بهعنوان مثال دیگر، رانندگی با یک وسیله نقلیه کممصرف یا تصمیم به استفاده کمتر از آن میتواند باعث صرفهجویی در هزینه شود که این افزایش سود میتواند برای محصولات یا خدمات با آلودگی بیشتر سرمایهگذاری شود.
3- مساله انتقال: راهحلهای تکنولوژیک برای یک مشکل زیستمحیطی میتواند مشکلات جدیدی ایجاد کند و یا مشکلات دیگر را تشدید کند. بهعنوان مثال، تولید خودروهای الکتریکی بر منابع لیتیوم، مس و کبالت فشار وارد میکند یا تولید سوخت زیستی نگرانیهایی را درباره استفاده از زمین ایجاد میکند. همچنین تولید انرژی هستهای باعث ایجاد خطرات هستهای و نگرانیهای لجستیکی درباره دفع زبالههای هستهای میشود. از منظر دیگری، اینگونه بحث میشود که جایگزین کردن یک مشکل مانند تغییر آب و هوا به جای مشکل دیگر مانند از دست دادن تنوع زیستی نمیتواند حل مشکل تلقی شود. برای اینکه بتوان گفت که جداسازی ممکن است، باید نشان داد که جداسازی در یک نوع فشار محیطی به افزایش قابل توجه نوع دیگری از فشار منجر نخواهد شد.
4- تاثیر نادیده گرفتهشدن خدمات: برخلاف تصور عموم اقتصاد خدمات دارای ردپای قابل توجهی است و تولید آلاینده بیشتر را تقویت میکند که منجر به افزایش کلی فشارهای محیطزیستی میشود.
5- پتانسیل محدود بازیافت: بازیافت یک استراتژی رایج برای جداسازی است که اغلب با ایده اقتصاد دورانی مرتبط است. با این حال، بازیافت محدودیتهای بسیار مهمی دارد. در حال حاضر، نرخ بازیافت پایین است و به آرامی در حال افزایش است و فرآیندهای بازیافت عموما هنوز به مقدار قابل توجهی انرژی و مواد خام بکر نیاز دارند. مهمتر از همه، توانایی بازیافت برای تامین منابع برای اقتصاد در حال گسترش بهشدت محدود است. ازآنجاکه مواد بهطور اجتنابناپذیری در طول زمان تجزیه میشوند (قانون دوم آنتروپی)، آنها را فقط میتوان برای دفعات محدودی در همان محصولات بازیافت کرد؛ قبل از اینکه مجبور شویم برای تولید محصولات دیگر با کیفیت پایینتر استفاده کنیم. علاوه بر این، در اقتصادی که مصرف مواد بهطور مستمر افزایش مییابد، بازیافت تنها میتواند کاهش منابع را با تاخیر مواجه کند.
6- تغییر تکنولوژیک ناکافی و نامناسب: پیشرفت فناوری عموما با پایداری اکولوژیک همراستا نیستند و همچنان برای برخی از فناوریهای نامطلوب تولید جایگزینی یافت نشده است. به عبارت دیگر، تمرکز بیشتر نوآوریها بهویژه در یک اقتصاد سرمایهداری و رشد محور معطوف به افزایش تولید ناخالص داخلی است و تعداد کمی از تکنولوژیها به تعدیل فشارهای وارده بر محیطزیست مساعدت کردهاند.
7- تغییر هزینه: آنچه در برخی موارد محلی مشاهده و از آن بهعنوان جداسازی یاد میشود، عموما تنها جداسازی ظاهری بود که عمدتا ناشی از بیرونی کردن تاثیرات زیستمحیطی از کشورهای پرمصرف به کشورهای کم مصرف است که توسط تجارت بینالمللی امکان پذیر شده است. بهطوریکه حسابداری بر اساس ردپای اکولوژیک تصویر بدبینانهای را نشان میدهد و احتمال جداسازی مداوم در آینده را با تردید بیشتری مواجه میکند.
هابرت و همکاران (2020) با استفاده از روش فراتحلیل 835 مقاله را ارزیابی کردند که نتایج نشان داد که تنها جداسازیهایی در سطح ملی و به صورت جزئی مشاهده شده است. حامیان رشد سبز بر همین جداسازی جزئی و موقتی اشاره میکنند و ادعا میکنند که وقتی نمونههایی از جداسازی مشاهده شده است، پس میتوان به تحقق جداسازی در آینده امیدوار بود. اما واقعیت این است که هیچ یک از این جداسازیها معیارهای توضیح داده شده در بالا را ندارند. علاوه بر این، پس از کاهش قابل توجه انتشار جهانی در نتیجه رکود ناشی از همهگیری کووید-19، رویاپردازی در این زمینه شروع شد و بسیاری از طرفداران پایداری گفتند ببینید پس کاهش انتشار امکانپذیر است.
با این حال مطابق نمودار (1) کاهش موقتی انتشار CO2 جهانی ناشی از منابع فسیلی برای دورههای همچون فروپاشی شوروی و وقوع بحران مالی جهانی در سال2008 هم اتفاق افتاده است. اما در نهایت، روند صعودی رشد انتشار CO2 همچنان ادامه داشته است. برآوردها نیز از رشد مجدد اقتصاد جهانی و افزایش تقریبا یکسان در انتشار گازهای گلخانهای پس از پایان پاندمی کووید-19 در سال2021 حکایت دارد. برای رسیدن به کربن خنثی تا سال2050 و در نتیجه تحقق رشد سبز یا جداسازی اقتصادی، راهحلهای زیادی وجود ندارد.
شاید تنها راهکار، پایان وابستگی اقتصاد جهانی به سوختهای فسیلی است. در این راستا ولزبی و همکاران (2021) میگویند که برای حفظ احتمال 50درصد رسیدن به دمای 5/ 1+ درجه سانتیگراد، 90درصد زغال سنگ و 60درصد نفت و گاز شناختهشده باید در زمین باقی بماند. در نمودار (2) نیز میزان انتشار ناشی از مصرف چهار منبع (زغالسنگ، نفت، گاز و سیمان) سوختهای فسیلی طی سالهای گذشته ارائه شده است.
مطابق نمودار مشاهده میشود که کاهش میزان انتشار کربن در سال2020 بهدلیل رکود ناشی از همهگیری کووید-19 موقتی بوده است و در سال2021 انتشار ناشی از مصرف سه سوخت فسیلی زغال سنگ، نفت و گاز رشد بسیار قابل توجهی را تجربه کردهاند. البته نباید از این آمار تعجب کرد؛ چراکه چین اعلام کرده بود تا سال2060 به کربن خنثی دست خواهد یافت، همچنان به افزایش بهرهبرداری از معادن ادامه میدهد. روسیه و آمریکا نیز همچنان از سرپا نگهداشتن سوختهای فسیلی حمایت میکنند. همین موضوع درباره اروپاییها نیز صدق میکند.
در نمودار (3) روند و میزان انتشار CO2 ناشی از منابع فسیلی در برخی از کشورها و مناطق جهان مشخص است. مطابق نمودار (3)، میزان انتشار برای چین، هند و خاورمیانه از روند صعودی برخوردار است و نرخ کاهش میزان انتشار برای آمریکا و اتحادیه اروپا نوسانی و اندک است و نمیتوان نسبت به ادامهدار بودن روندهای کاهشی امیدوار بود. علاوه بر این، تنها در 50سال، مصرف جهانی مواد معدنی تقریبا چهاربرابر شده و از رشد جمعیت پیشی گرفته است. در زمان گزارش باشگاه رم (Club of Rome) در سال1972 و با ظهور مفهوم محدودیتهای رشد، مصرف مواد در جهان 6/ 28میلیارد تن بوده است. این میزان تا سال2000 به 9/ 54 میلیارد تن و تا سال2019 از 100میلیارد تن فراتر رفته است. همچنین، از زمان توافق پاریس، اقتصاد جهانی 500میلیارد تن مواد بکر مصرف کرده است. این در حالی است که نرخ بازیافت نهایی تنها 6/ 8درصد بوده است. این آمار و ارقام قطعا در تضاد با رشد سبز و احتمال تحقق جداسازی است.
برخی از منتقدان نیز بیان میکنند که محیطزیست فقط انتشار گازهای گلخانهای نیست. بنابراین تا زمانی که مفهوم جداسازی به کاهش میزان انتشار CO2 تقلیل یابد، نباید از دستیابی به رشد سبز سخن گفت. بهنظر میرسد بسیاری از دولتها و سیاستمداران در دنیای موازی زندگی میکنند و همچنان معتقدند که دستیابی به رشد سبز فراگیر امکانپذیر است. آنان دستیابی به کربن صفر (Zero Carbon) و کربن خنثی (Carbon neutral) تا سال2050 را بهعنوان وعدهای از سوی دولتها برای رسیدن به رشد سبز مبنا قرار میدهند. ابتدا توجه به این نکته ضروری است که هنوز درباره عبارات انتشار صفر و صفر خالص سردرگمی وجود دارد. در هر صورت، هدف کربن خنثی انتشار صفر خالص است. به این معنی که بین انتشار گازهای گلخانهای توسط فعالیتهای انسانی و حذف این گازها از جو تعادل برقرار شود.
به زبان ساده، هراندازه که دیاکسید کربن در نتیجه فعالیتهای انسانی روانه اتمسفر کره زمین میشود، به همان اندازه از میزان دیاکسید کربن انتشاریافته کاسته شود. این به آن معناست که اگر راهی برای جبران اثرات انتشار وجود داشته باشد، کشورها میتوانند بهطور بالقوه به افزایش انتشار گازهای گلخانهای ادامه دهند. این یکی از خطرات تفکر کربن خنثی است که سعی دارد از طریق برنامههای جبران کربن یا تامین اعتبار پروژههای پایدار و زیستمحیطی به افزایش انتشار کربن ادامه دهد. به همین دلیل است که وقتی از رهبران اقتصادی و سیاسی جهان پرسیده میشود که برای تحقق رشد سبز چه باید کرد؟
تنها خواهند گفت درخت بکارید یا از حملونقل عمومی استفاده کنید تا زندگی بهتری داشته باشید. علاوه بر این، بهطور کلی اقتصاد جهانی در حال کربنزدایی نیست؛ چراکه کربن اتمسفر به بالاترین حد خود رسیده است. بر این اساس، برخی ایده کربن خنثی را یک رسوایی میدانند که زمینه عدم پاسخگویی رهبران و عادی شدن انتشار جهانی و گرمایش زمین را فراهم خواهد کرد.
هر یک از مباحث مطرحشده در این مقاله، احتمال جداسازی و در نتیجه امکانپذیری رشد سبز را مورد تردید قرار میدهد. با در نظر گرفتن همه این عوامل، فرضیه جداسازی اگر به وضوح غیرواقعی نباشد، بسیار به خطر افتاده به نظر میرسد. فلچر و رامل (2017) نیز استدلال میکنند که جداسازی بهعنوان یک فانتزی منحرفکننده عمل میکند که یک مسیر مخرب را تضمین میکند که هم وعده موفقیت و هم اثبات غیرممکن بودن آن را به آینده موکول میکند. اما با ناکام ماندن فرضیه جداسازی، منابع طبیعی کاهش مییابد و اکوسیستمها از بین میروند. از این منظر میتوان گفت که جداسازی یک فرصت نیست، بلکه یک تهدید است. به هر حال، معتقدان به فرضیه رشد سبز و جداسازی باید دلایل کافی و قانعکننده در برابر هر یک از استدلالهای ذکرشده ارائه دهند.