میل به خودزنی
خروج، اعتراض و دستیابی
خود براندازی ممکن است در حقیقت همچون یک عبارت کلی برای سرگردانیهای فکری مناسب باشد، چنین تمایلی به خودزنی احتمالا تا حدی نامتعارف است. شاید کمی هم عجیب به نظر برسد که یک نفر مکررا بخواهد نشان دهد که لازم است تمایل به علیت یا مسیری از علیت که او پیشتر پیشنهاد کرده است، مجددا به شکل اساسی مورد بازنگری قرار گیرد و با توجه به خط مخالف و در پرتو حوادث و یافتههای بعدی تصدیق شود. از جمله دلایل آشکار آنکه اندیشمندان و صاحبنظران حوزه علوم اجتماعی به ندرت از خود انتقاد میکنند و درگیر خودزنی نمیشوند، آن است که اعتبار و حتی هویتشان را در گزارهها و یافتههایی که به خاطرشان مشهور شدهاند سرمایهگذاری میکنند. در کارهای دیگرشان نیز احتمالا در امتداد خطوط «علم نرمال» تامس کوهن، همه آن قلمروهایی را کشف میکنند که یافتههای اصلی قبلی ایشان میتواند در آن قلمروها تایید شود. در این مسیر بیشتر شواهد موید آن نظریه انباشت خواهد شد.
در جهان اجتماعی، افراد مایلند فراموش کنند که پدیدهها در هم پیچیده و مبهم هستند. در این جهان هر ارتباطی که بهطور متقاعدکنندهای میان حوادث برقرار شده، چنان است که گویی آن رابطه قانون معتبر جهانشمول باشد. درحالیکه هر قانونی میتواند همزمان در زیر بخشهای متنوع جامعه انسانی برقرار باشد یا برقرار نباشد یا حتی در شکلی کاملا متفاوت برقرار باشد. جواب چنین معمایی ساده است: بعضی فروض پایه که پیش از این تصور میشده بهطور ضمنی برقرارند و باید عمومی باشند، در یک زیربخش کاربرد دارند و در زیربخش دیگری کاربرد ندارند. پویاییهای جدیدی که هیرشمن درخصوص موضوعاتی همچون وابستگی، پیوندها و خروج- اعتراض به آن دست پیدا کرده است، در نهایت یافتههای پیشین او را ابطال یا رد نمیکند. در مقابل او به تعریف قلمروهایی از جهان اجتماعی دست مییابد که روابط اساسا منطقی در آنها برقرار نیستند.
مثال پرطرفداری از استدلالهای هیرشمن علیه گزارههای خود مربوط است به مطالعهای برای درک حوادثی که منجر به انحطاط جمهوری دموکراتیک آلمان در ۱۹۸۹ شد که با کمک مفاهیمی از کتاب خروج، اعتراض و وفاداری نگاشته شد. در کتاب «خروج،...» به تفصیل توضیح داده شده بود که چگونه خروج پنبه اعتراض را میزند و ناتوانی برای خروج میتواند اعتراض را تقویت کند. آنچه در جمهوری۱۹۸۹ اتفاق افتاد ظاهرا با این الگو در تضاد است، در آن زمان تجمع مردم دموکراتیک آلمان، در مسیر عزیمتی عظیم به آلمان غربی به نحوی قدرتمند باعث تظاهراتی انبوه علیه کمونیستها شد که در نهایت با ضربات ترکیبی خروج و اعتراض سرنگون شدند.
خروج و اعتراض، واکنشهای متضاد مصرفکنندگان یا اعضای سازمانها به بدترشدن کیفیت کالاهایی است که مصرف میکنند. خروج، کنش ترک صرف است، معمولا بهدلیل کالا یا خدمت بهتری است که مصرفکننده باور دارد بنگاه یا سازمان دیگری میتواند ارائه کند. خروج بهصورت غیرمستقیم و ناخواسته میتواند موجب بدتر شدن وضعیت سازمان در راستای بهبود عملکردش شود. اعتراض عبارت است از کنش شکایت یا سازماندهی برای شکایت یا اعتراض با هدف دستیابی مستقیم به بهبود کیفیتی که آسیب دیده است. موضوع تکرارشونده در کتاب۱۹۷۰ اثبات این نکته بود که هیچ هماهنگی از پیش تثبیتشدهای میان خروج و اعتراض وجود ندارد، بلکه برعکس، اغلب خروج و اعتراض با مقاصد مختلفی عمل میکنند و مایل به زدن تیشه به ریشه یکدیگرند؛ بهطور خاص تیشه به ریشه اعتراض زدن از جانب خروج مد نظر بوده است.
اثربخشی اعتراض اغلب نیازمند کنش گروهی و بنابراین مشروط به همه دشواریهای شناختهشده سازماندهی و نمایندگی است. در مقابل خروج هر زمان که در دسترس باشد، نیازمند هیچگونه هماهنگی با دیگران نیست. از این رو، یکی از نکات کلیدی هیرشمن در نظریه خروج-اعتراض آن بود که: «وجود گزینه خروج میتواند...توسعه هنر اعتراض را تضعیف کند.» رابطه معکوس میان خروج و اعتراض با مثالهای زیادی از زندگی اقتصادی و اجتماعی تایید شده است. هرچند این الگو میتواند برای تشریح بسیاری از موقعیتها و تجارب معکوس بهکار گرفته شود، اما نمیتوان انتظار داشت که اعتبار جهانشمول داشته باشد. با این حال وقایع۱۹۸۹ جمهوری دموکراتیک آلمان رابطهای کاملا متفاوت را ترسیم کرد به قراری که جامعهشناس آلمان شرقی، پولاک گفت: «اینجا خروج (مهاجرت به خارج) و اعتراض (بیانات اعتراضی علیه حکومت) در یک راستا بوده و همدیگر را تقویت میکردهاند و دستاورد مشترک آنها فروپاشی حکومت است.»
جالبتوجهترین رویداد از مجموعه اتفاقات ۱۹۸۹، اشغال گسترده ایستگاه قطار درسدن از جانب مسافران عازم به خارج بود که امید داشتند قطارهای مهاجران فراری را از مرز بگذرانند. با مشاهده همراهی و همگامی با یکدیگر و بهویژه، پیرو درخواست ماموران برای تخلیه ایستگاه، زندگی شخصی مسافران عازم به خارج در درسدن عمومی شد. سرودِ «ما میخواهیم برویم» آنها را از شهروندانی شخصی به شهروندانی عمومی با یک آرمان مشترک بدل کرد. در این زمان، خروج شخصی به خروج عمومی تبدیل شد که اعتراض عمومی را به دنبال داشت. یک نویسنده آلمان شرقی گفته است در این مرحله آنهایی که در میان جمعیت قصد ترک کشور را نداشتند شعار مخالف آنها، «ما اینجا میمانیم» سر دادند و تعهد به آنچه بر زبان آمد، اجتنابناپذیر و مقاومتناپذیر شد.
اندکی بعد معنای این شعار به مفهوم پیچیدهتر «ما میخواهیم با ماندن چیزها را تغییر دهیم» بدل شد. بنابراین چهبسا اعتراض از دل خروج برخیزد، نه در نتیجه مخالفت با آن، بلکه از رهگذر ابهام و لغزش زبانی. حوادث۱۹۸۹ ناشی از یک تغییر اساسی مبهم در کارکرد فرآیندهای اجتماعی تجربه نشده بود. کسانی که در آن حوادث زندگی کردند، بهطور کلی از این حقیقت نترسیدند که خروج و اعتراض حالا دست در دست هم کار میکردند، بعد از آنکه برای چهار دهه تیشه به ریشه هم زده بودند.