وقتی هایک به دیدار پینوشه میرود
اکثریت، دنبالهرو اقلیت!
با ماشین بهسمت ساحل اقیانوس آرام رفتند و برای صرف غذا در رستورانی در شهر کازابلانکا* توقف کردند که خوراک مرغ آن معروف بود. پس از صرف غذا، مسیر شمال را در پیش گرفتند و به طرف بینیا دلمار رفتند، شهر ساحلی تفریحیای در استان بالپارایسو که در آنجا هایک در ساحل پیادهرویهای طولانی میکرد و هر از گاهی میایستاد تا به سنگهای توی شن نگاهی بیندازد. ناظر غیرمتخصص قطعا این را یک سفر پاییزی معمولی میدانست، از آن سفرهایی که پژوهشگران برجسته در اواخر دوران کاری خود میروند. اما این سفر هدفی ناخوشایندتر داشت.
کاسرس، علاوه بر اینکه هوادار هایک بود، عضو هیات مشاوران آگوستو پینوشه هم بود، دیکتاتوری نظامی که ۴سال قبل طی کودتایی خشونتبار سالوادور آلنده، رهبر سوسیالیست منتخب مردم را سرنگون کرده بود. کاسرس بعدها رئیس بانک مرکزی، وزیر اقتصاد و وزیر کشور پینوشه شد. او در طراحی قانون اساسی این کشور در سال۱۹۸۰ نیز نقش داشت که اقتصاد نئولیبرال را در دل حکومت تمامیتخواه تثبیت کرد. کاسرس، مثل بسیاری از همکاران حکومتیاش که ذهنیت بازارگرایانه داشتند، دلش میخواست تمام دنیا این دیکتاتوری را (که از آدمربایی، شکنجه و قتل ابایی نداشت) مثل خودش ببینند: جادهای بهسوی آزادی. دیدار هایک، این نظریهپرداز نامدار سرمایهداری و آزادی، میتوانست کمک زیادی کند.
هایک اگر هم تردیدی درباره نقش خود داشت، چیزی بروز نداد. اتفاقا بالعکس: پس از دیداری شخصی با پینوشه، به خبرنگاران گفت برای «پیشوا» توضیح داده که «دموکراسی نامحدود نتیجه نمیدهد.» پینوشه «با دقت گوش کرد» و از هایک خواست نوشتههایش درباره این موضوع را برایش بفرستد. هایک از منشی خود خواست فصلی از کتاب آیندهاش، جلد سوم کتاب
«قانون، قانونگذاری و آزادی» را که حاوی بحثی درباره حاکمیت در شرایط اضطراری بود، برای او ارسال کند. هایک، پس از ستایش دیکتاتوری بابت اینکه «اصلا دلمشغولِ تعهدات عمومی و انتظارات سیاسی» نیست، به رسانهها گزارش داد که «اقتصاد شیلی به سمتوسوی خیلی خوبی میرود» و«برای دنیا الگوست». کاسرس بعدا به هایک گفت که صحبتهای او به مذاق رژیم خوش آمده است. طی سالهای بعدی، هایک همچنان از این رژیم دفاع میکرد و رهبرانش را «مردانی تحصیلکرده، معقول و بابصیرت» و پینوشه را «ژنرالی شریف» میخواند. اقتصاددان اتریشی، برای جماعت ناباور، توضیح داد که دیکتاتورها میتوانند دموکراسیها را از «ناپاکیها»یشان بیالایند و به منتقدان اطمینان داد که «در شیلی که اینهمه از بدیاش میگویند، حتی یک نفر را هم پیدا نکردم که نگوید آزادی تحت حکومت پینوشه بسیار بیشتر از دوران آلنده است.» این از معدود مواردی بود که ادراک او از شیلی با واقعیت همخوانی داشت. به قول یکی از منتقدان «این همنظریِ مطلق فقط زمانی وجود دارد که مخالفان، زندانی، تبعید، ساکت یا نابود شدهاند.»
سفر هایک به سانتیاگو ۲۵سال بعد از آن دورانی اتفاق افتاد که در جلد دوم کتاب زندگی هایک به تصویر کشیده شده بود. این کتاب نیمه اول زندگینامهای بود که بروس کالدوِل و هانسیورگ کلاوزینگر قصد داشتند در دو جلد درباره هایک بنویسند. جلد اول تا سال۱۹۵۰ را پوشش میدهد و طبیعتا سفر هایک به شیلی در آن نیامده است، اما این سفر عملا در تکتک جملات مربوط به تحول اندیشه و هستی هایک حضور دارد. او چند دهه پیش از گام نهادن بر خاک شیلی، آزادی اقتصادی را نوعی سلطه نخبگان میدانست. اقتصاد او برای اینکه اجباری باشد، نیازی به مداخله حکومت تمامیتخواه نداشت. به خودی خود، اجباری طراحی شده بود. سوالی که در انتهای سال۱۹۵۰ برای ما بیجواب میماند این نیست که هایک، نظریهپرداز آزادی، چگونه ممکن است به کمک پینوشه بیاید، اتفاقا سوال این است که با توجه به نظریه اقتصادیاش مگر میشد به کمک او نیاید.
فریدریش اوگوست اِدلر فونهایک، هشتم مه ۱۸۹۹، در خانه والدینش در وین به دنیا آمد. دو مایل آنسوتر، زیگموند فروید مراحل پایانی کار روی کتاب تفسیر خواب را سپری میکرد. «وینِ پایان قرن» تصویر شهری سوار بر گُرده دو قرن را به ذهن متبادر میکند که تحول خشونتبارش، از نگین سبز امپراتوری اتریشمجارستان به پایتخت جمهوری اتریش، موجب شکلگیری آشفتهبازار خاصی از روانکاری و پوزیتیویسم منطقی و فاشیسم و موسیقی آتونال شد. نوشتههای هایک، گرچه معمولا از فهرست آثار مهم این شهر حذف میشوند، اما جزو متون ماندگار آن هستند.
داستان خانواده او همچون رمانی از یوزف روت یا توماس مان است. پدربزرگ پدریاش که در شهر موراویا تولیدکنندهای در حوزه نساجی بود، در اواخر قرن هجدهم لقب اشرافی گرفت؛ پسرش ثروت او را در قرن نوزدهم به باد داد. پدر پدربزرگ هایک از سمت مادری نیز بابت خدمت به امپراتور در ماجرای محاصره آراد لقب شوالیه گرفت.
هر دو سمت این خانواده یکقرن از سیستم اعطای القاب بهره بردند، سیستمی که تا زمان فروپاشی امپراتوری در سال۱۹۱۸، به ۸هزار نفر از طبقه بورژوازی لقب «فون» داده بود. با آنکه جمهوری استفاده از این القاب و عناوین را در سال۱۹۱۹ ملغی اعلام کرد، هایک تا ۱۹۴۵ همچنان از لقب خود استفاده میکرد و تازه آن وقت هم به این دلیل کنارش گذاشت که در مباحثاتش با چپها برایش نقطهضعف به حساب میآمد.
معمولا به این شاخههای بورژوازی اتریش لیبرالیسم آزاداندیشانه را نسبت میدهند، اما تزیینات فاشیستی و شبهفاشیستی آراینده شجره خانوادگی هایک بودند. پدربزرگش دو بار بهعنوان پیرو کارل لوگر، کسی که آدولف هیتلر او را منبع الهام خود میدانست، نامزد مقامهای سیاسی شد.
مادر هایک نبرد من میخواند و حامی آنشلوس بود. برادرش هاینتس که سال۱۹۲۹ برای کار به آلمان رفته بود، در ۱۹۲۹ به اسآ و در ۱۹۳۸ به حزب نازی پیوست، دلایلش هم اعتقادی و هم شغلی بود و سپس بعد از جنگ طی فرآیند نازیزدایی محاکمه شد.
هایک اعتقاد داشت آنچه در اقتصاد میبینیم و آنچه میتوانیم بدانیم، محدود و محصور است.
واقعیاتی جزئی را میدانیم: چطور کلید فلان دستگاه را در دفتر کارمان بزنیم؛ آخر هفته چهکسی در دسترس است تا بیاید آن قطعه را که مدام از کار میافتد تعمیر کند؛ وقتی دیگر درستشدنی نبود کدام تامینکننده میتواند جایگزینش را بیاورد. اگر در این دنیا فقط ما یا گروه کوچکی از ما بودیم و این واقعیتها، یعنی چیزی مثل رابینسون کروزو در جزیرهاش، در آن صورت ممکن بود کل اقتصاد را درک کنیم؛ ولی وضعیت اینطور نیست.
اقتصاد را با افراد بیشماری شریکیم که در سراسر جهان ساکن هستند. نمیتوانیم واقعیات بسیار جزئی آنها را بدانیم، همانطور که آنها نمیتوانند واقعیات ما را بدانند. هریک از ما، در حصار زمان و مکان خود، فقط «معرفت خاصی از شرایط لحظه گذرایی» داریم که «بر دیگران آشکار نیست». این پارههای معرفت اقتصادی معمولا ناخودآگاهند؛ نمیتوانیم آنها را بهصورت گزاره یا واژه درآوریم. ممکن است مدیر زبردست بتواند به کارکنانش انگیزه بدهد تا خوب کار کنند، اما نتواند توضیح بدهد که چطور به آنها انگیزه داده است.
اما اگر تمام این دانش و معرفت محلی و منحصربهفرد باشد، اگر بخش زیادی از آن ناگفته و استنباطی باشد، چطور در مقیاسی جهانی تولید و مصرف میکنیم؟ چطور خریداران و فروشندگانی در فواصل هزارانمایلی معرفت مرا درمییابند؟ و اگر واقعیتهای وضعیت اقتصادی من تغییر کند؛ اتفاقی که بیبروبرگرد میافتد، آن خریداران و فروشندگان چطور از آن تغییرات خبردار میشوند و بهتناسب واکنش نشان میدهند؟
هایک پاسخ این پرسشها را در نوسانات قیمتی میدانست. بازار هایک گویی خالق نوعی دموکراسی شگفتانگیز است که مشخصهاش فقدان خرد است. هیچکس چشمانداز جامعی ندارد: در آن بدون هیچ نظارت یا بینشی همکاری میکنیم. ولی سوالی را نیز به ذهن متبادر میکند: چیزی همچون نوآوری از کجا برمیخیزد؟ نمیتواند از سوی تودهها یا اکثریت باشد، کارگران مزدبگیری که افقهای دیدشان محدود است. تبعیت از ارزشهای آنها احتمالا «باعث رکود و چهبسا زوال تمدن شود». هایک میگوید برای اینکه نوآوری پیش بیاید عده قلیلی «باید رهبری کنند و بقیه دنبالهروی».
ازقضا، معرفت در بازار هایک توزیع نابرابری دارد: «مجموعه بعدی نیازها و امکانها فقط از جایگاههای عالی قابلرؤیت است.» عده قلیلی، با ایدهها و اهداف متمایز، در این جایگاه قرار میگیرند و خواست خود را بر اکثریت تحمیل میکنند. «انتخاب اهداف جدید» به دست نخبگان انجام میشود، آن هم «مدتها پیش از آنکه اکثریت بتوانند برای رسیدن به این اهداف تلاش کنند.»
نابخردی زیاد است و دموکراسی کم. آزادی هم کم است. هایک اهمیت زیادی به آزادی میدهد؛ اما باور دارد که آزادی هم وظیفه مهم خود را در محافل انحصاری به انجام میرساند: «آزادیای که از هر یک میلیون نفر به دست یک نفر استفاده شود شاید برای جامعه مهمتر و برای اکثریت مفیدتر باشد تا آزادیای که همه ما از آن استفاده کنیم.» در اقتصاد هایک فقط عده قلیلی میتوانند با قدرتی در حدواندازه طبیعت، کنش انجام دهند و بقیه ما فقط آماج آن کنشها قرار میگیریم.
* علاوه بر مراکش، شیلی هم شهری به نام کازابلانکا دارد.
تکمله: در انتخابات ریاستجمهوری ۱۱ مارس ۲۰۲۲ گابریل بوریک بهعنوان نامزد جناح چپ شیلی با اکثریت آرا بر نامزد جناح راست پیروز شد و بهعنوان رئیسجمهور این کشور کار خود را آغاز کرد. این اتفاق پایانبخش چهاردهه سیطره نظم پینوشهای در کشور شیلی بود.
بخشی از یک مقاله
منبع: نیویورکر/ ترجمان
نویسنده: رابین کوری، استاد دانشگاه بروکلین
مترجم: علیرضا شفیعینسب