شب  در آلمان خوابیدیم  و صبح  در لهستان بیدار شدیم

روزهای جنگ جهانی اول به طرز عجیبی دوران آرامی از زندگی من به شمار می‌آیند. به‌عنوان یک لهستانی، جنگ شانس تولدی دوباره را به ملت من داد. اثری که این جنگ در لهستان باقی گذاشت از دیگر نقاط اروپا متفاوت است.

«من شاهد شلیک گلوله، نبرد یا کوچک‌ترین خونریزی نبودم و پایان جنگ؟ ما شب در آلمان خوابیدیم و صبح در لهستان بیدار شدیم. به همین سادگی.هیچ جشنی گرفته نشد. مقامات تغییر کرده بودند؛ همین‌طور پرچممان و مسوولان ادارات. در آن زمان من با خانواده‌ام در بیدگوشچ در خانه‌ای نزدیک ریل راه‌آهن زندگی می‌کردم. از دیدن قطار‌ها از پنجره خانه‌مان لذت می‌بردم. یک ‌بار شاهد حمله ارتش لهستان به یک درایزن (وسیله نقلیه سبکی که روی ریل حرکت می‌کند – خط‌رو) آلمانی بودم. خط‌رو، بیدگوشچ را ترک کرد تا سربازان به همرزمانشان در ناکلا (در شمال لهستان) بپیوندند. سربازان ما پنهانی سوار قطار می‌شدند. آلمانی‌ها متعجب به نظر می‌رسیدند. آنها بدون هیچ مقاومتی تسلیم می‌شدند. لهستانی‌ها آنها را خلع سلاح می‌کردند؛ ولی نمی‌دانم پس از آنچه بر سرشان می‌آمد.»

تاثیرات آلمان پس از جنگ نیز باقی ماند. «معلم من در مدرسه آلمانی بود، او به زبان لهستانی مسلط نبود؛ ولی مرد بسیار خوب و معلم خوبی بود. ما در کلاس بسیار می‌خندیدیم و به لطف او من توانستم به زبان آلمانی مسلط شوم. سال‌ها پس از جنگ، هنگامی که تصمیم گرفت به آلمان بازگردد دانش‌آموزان با چشمانی اشک‌بار او را تا ایستگاه قطار بدرقه کردند. هیچ‌کس او را به خاطر ملیتش قضاوت نکرد؛ البته آلمانی‌هایی بودند که در لهستان استقلال‌یافته احساس راحتی نمی‌کردند. آنها دعوا می‌کردند و به دنبال انتقام‌جویی بودند. در کودکی با پسر قصاب که وولف نام داشت دشمنی داشتیم. او می‌خواست مرا به خاطر اینکه لهستانی صحبت می‌کردم، کتک بزند. خوشبختانه او و خانواده‌اش خیلی زود به شهر گدانسک نقل مکان کردند. بسیاری از آلمانی‌ها در بیدگوشچ باقی ماندند و به این ترتیب تا زمانی که جنگ جهانی بعدی شکل گرفت، ما در صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی می‌کردیم.»

ترجمه شیدا قماشچی