نگاهی به دلایل و پیامدهای حاشیهنشینی شهری در ایران
جزایر فقر
برخی از این کمربندها بعدها به شهرهای کارگرنشینی تبدیل شدند که اثرات آن هنوز در کشورهایی مثل فرانسه و شهر پاریس باقی است. همین فرآیند تقریبا با همین دلایل را از بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل رشد صنعتی و تخریب ساختارهای سنتی تولید و توزیع و زیستگاههای سنتی در کشورهای در حال توسعه شاهد بودهایم. این فرآیند است که اغلب «شهر جهان سومی» نامیده شده است: شهری عموما آلوده، پرجمعیت، با امکانات بسیار کم و آکنده از آسیبهای اجتماعی و خشونت که باید آن را میراث مستقیم فرآیند استعماری دانست. در کشور ما، این فرآیند از دهه ۱۳۳۰ و با افزایش درآمد نفتی آغاز شد و پس از انقلاب و از دوره پایان جنگ تحمیلی شدت بیشتری گرفت.
از لحاظ حاشیهنشینی، ایران بهرغم شباهت با سایر حاشیهنشینیهای شهری در کشورهای در حال توسعه، تفاوت عمدهای با آنها دارد و آن، این است که به دلیل رشد بسیار بالای بافتهای شهری به صورت افقی، در موارد زیادی حاشیههای قبلی در مدتی نسبتا کوتاه، به جزئی از شهر تبدیل میشوند، بنابراین مسائل خاصی در مورد مالکیت زمینها و سازماندهی آنها در چارچوب زمینهای شهری به وجود میآید. از سوی دیگر در مقایسه با حاشیهنشینیهای کشورهای فقیر نظیر پاکستان، هندوستان و آمریکای لاتین، وضعیت حاشیهنشینی در ایران قابل مقایسه نیست و اغلب این حاشیهها از موقعیتهای بهتری برخوردارند و از امکانات شهری استفاده میکنند. اما باید توجه کرد که این امر دارای آسیبهای خود است، به این معنا که اولا ایران کشوری ثروتمند است که قاعدتا نباید در آن با پدیده حاشیهنشینی روبهرو باشیم. از طرف دیگر، حاشیهنشینی موجود هر اندازه هم از موقعیت بهتری نسبت به نقاط فقیر شهری در جهان سوم برخوردار باشد، به دلیل تفاوت فاحشی که با نقاط نزدیک شهری خود در آنها مشاهده میشود، قابلیت زیادی برای تنش و شورش شهری ایجاد میکند.
از این لحاظ شاید بتوان گفت که حاشیهنشینی در ایران بیشتر با حاشیهنشینیهای شهرهای اقماری کشورهای توسعهیافتهای نظیر فرانسه، آلمان و بریتانیا قابل مقایسه است تا با کشورهای جهان سومی. البته تمام آنچه گفته شد در دیدگاههای کلی است و وقتی به سطح خرد برسیم، باید مورد به مورد بحث و تحلیل کنیم.
اجبار به اقامت
حاشیهنشینی به معنای اجبار به اقامت و مسکنگزینی در حاشیه شهرها با محرومیت مطلق یا نسبی از مجموعهای از امکانات شهری و سطح پایینتری از رفاه و امنیت و سطح بالاتری از تنش و عدمامنیت شهری و خشونت، موقعیتی است که بیش از هر کس، جمعیتهای تازهوارد به شهر، یعنی مهاجران روستایی یا مهاجران از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تهدید میکند. این مهاجران معمولا به دنبال سقوط در وضعیتهای ورشکستگی و فقر مطلق به شهرهای بزرگ پناه آوردهاند
و فاقد سرمایههای قابلتوجه هستند؛ از اینرو تقریبا همیشه یا به گتوها یا جزایر فقر درون شهری پناه میبرند که پیش از آنها دوستان یا اقوامشان در آنجا ساکن شدهاند یا به نقاط حاشیهای شهر که بتوانند از مسکن ارزانتری برخوردار شوند و امیدشان آن است که در اولین فرصت از این وضعیت نجات یابند، در حالی که این امر گاه یک یا چند نسل به طول میانجامد و گاه هرگز اتفاق نمیافتد. افزون بر این، حاشیهنشینی، جمعیتهای درون شهری فقیر را نیز تهدید میکند. با افزایش قیمت زمین شهری که خود حاصل توسعه و بالا رفتن تراکم درون شهری است، بخشهای کمتر توسعهیافته از شهر گرایش به آن مییابند که به گونهای پهنه فقر تبدیل شوند.
از این پهنهها با عناوینی همچون «گتوهای شهری»، «جزایر فقر»، «بافتهای فرسوده» و... نام برده میشود. ساکنان این پهنهها همواره با این خطر روبهرو هستند که زیر تهدید مسوولان شهر یا بخش خصوصی از زیستگاه خود اخراج و به بیرون از شهر و نقاط حاشیهای آن رانده شوند. البته این مساله که عموما با بهانههایی همچون «بهبود زیستگاه» و «تفویض مسکنهای مناسب تر» انجام میشود، فرآیندی شناختهشده در شهرهای بزرگ است که در سالهای اخیر تشدید شده است.
این فرآیند را باید بخشی از حرکتی عمومیتر نامید که به آن نام «بازاشرافی شدن» را (gentrification) دادهاند؛ یعنی بازگشت یا استقرار اقشار ثروتمند در مراکز شهری که تا چند دهه پیش مراکز صنعتی را در خود جای داده و آلوده بود و به همین دلیل سبب شده بود که گروهی از ثروتمندان، شهر را ترک کنند. این بازگشت سبب میشود که در کنار استقرار مراکز شرکتهای بزرگ و ادارههای بزرگ دولتی، قیمتهای زمین شهری بهشدت افزایش یابد و ساکنان محلههای فقیر یا جزایر فقر، تهدید به اخراج از شهر شوند. نمونههای بارزی از این قضیه را در کشورهای ثروتمند طی چند دهه اخیر برای مثال در پاریس و لندن و کشورهای در حال توسعه از جمله تهران دیدهایم.
دلایل خروج جمعیت روستایی
دلیل حاشیهنشینی در ایران از زمان اصلاحات ارضی، فقر روستایی بوده است. البته این دلیلی عمومی است که در کشورهای توسعهیافته در قرون هجدهم و نوزدهم نیز همین بود. فقر روستایی، اما به دلایل مختلفی ایجاد میشود. در کشورهای توسعهیافته صنعتی دلیل اصلی فرآیندی بود به نام «حصارکشی» (enclosure) که منظور از آن، حصار کشیدن به دور زمینهای با مالکیت خصوصی بود که از خلال آن بسیاری از زمینهای عمومی روستاها نیز از دسترس روستاییان خارج و امکانات زیست برای روستاییان فقیر تقریبا ناممکن شد و فقر ابعادی غیرقابل تحمل برای آنها پیدا کرد؛ بنابراین همه آنها را روانه شهرها کرد.
در ایران، مساله با اصلاحات ارضی شروع شد که با تکهتکه کردن زمین به واحدهای بسیار کوچک در شرایطی انجام شد که این امر با ساختار کشاورزی در ایران در تضاد قرار داشت و به ورشکستگی کشاورزان خردهپا و کوچ آنها به شهرها منجر میشد. اما در کنار این مساله، جذابیتهای شهری نیز نقشی اساسی داشت؛ به این معنا که شهرها با ورود عناصر مدرنیته درونشان، نه فقط میتوانستند امکانات بسیار بیشتری برای رفاه و اوقات فراغت به مردم بدهند، بلکه با تمرکز ثروت در خود سبب میشدند تعداد مشاغل «انگلی» و غیرتولیدی ولو شکننده و غیرمستمر زیاد شوند. بنابراین انتخاب چندان سخت نبود.
مساله بر سر آن بود که روستانشینها در روستاهایی رو به ویرانی از فقر و بدون جذبه باقی بمانند یا روانه شهری پرزرق و برق شوند و شانس خود را در آنجا بیازمایند؛ شهرهایی که در آنها آنقدر افراد ثروتمند زندگی میکردند که با خدمتگزاری به آنها میتوانستند حداقل درآمدی بیشتر از روستای خود داشته باشند و در عین حال از برخی مزایای رفاه شهری نیز برخوردار شوند. در ابتدای انقلاب، جهاد سازندگی تلاش کرد که به گونهای «توسعه روستایی» دامن بزند و با آبادکردن روستاها از مهاجرت آنها به شهرها جلوگیری کند. این تلاشها تا مدتی و بیشتر تا اواخر جنگ تا حدی موثر بودند، اما تاثیر خود را بعد از این زمان از دست دادند؛ زیرا از یک طرف بودجه لازم برای تداوم ساختوسازهای روستایی وجود نداشت؛ ثانیا، رشد شهرها به دلیل ثروت بسیار وسیع نفتی به حدی بود که اغلب روستاها را درون خود میگرفتند و به بخشی حاشیهای از خود تبدیل میکردند. روستاهایی هم که فاصله زیادی با شهرها داشتند، به دلیل ورود به منطق شدیدا لیبرالیستی فاقد ارزش برای سرمایهگذاری به حساب میآمدند و در نتیجه رو به ویرانی میرفتند.
از طرف دیگر سوداگری بر زمین از نیمه دهه ۱۹۷۰ و ابتدای دهه ۱۹۸۰ به حدی بالا گرفت که خرید و فروش زمینهای روستایی و حرکت شهرنشینان برای استقرار و اقامت در روستاها و ویلاهای شخصیشان آغاز شد. به این ترتیب با پهنههایی همچون بسیاری از زمینهای شمال کشور و مناطقی مانند کلاردشت و لواسانات روبهرو شدیم که شهرنشینان جای روستاییان را گرفتند و آنها چارهای نداشتند جز آنکه روانه شهرها و حاشیههای فقرزده آنها شوند؛ به جز گروه اندکی از روستاییان که با فروش زمینهایشان به درآمدهای خوبی رسیدند و روانه شهرها در مناطق بهترشان شدند.