زمینه‌های انقلاب مشروطه

این مقاله متن مرجع تامپسون را مبنا قرار می‌دهد تا ارزیابی کند که الگوی او تا چه اندازه می‌تواند آشوب‌های نان در ایران را تبیین کند.

 قحطی دهه ۱۸۹۰ م (۱۲۶۸ ه .ش)

 به نظر می‌رسد که اواخر قرن نوزدهم، دوران طلایی شورش‌های نان در ایران بوده است. اعتراضات نان که در دهه ۱۸۹۰م. (۱۲۶۸ ه‌ش) و اوایل دهه ۱۹۰۰م. (۱۲۷۸ ه ش) در سراسر کشور در جریان بود، در فراوانی، مقیاس و طول مدت آنها بدیع بود. نه تنها شواهدی دال بر افزایش وقوع شورش نان وجود دارد، بلکه اهمیت چنین اقداماتی نیز ظاهرا تغییر کرده بود. آنها به جای ایزوله بودن، مانند دهه‌های قبل که به راحتی با سرکوب یا امتیاز پایان یافتند، قلب بحران‌های شهری طولانی، تقریبا دائمی را تشکیل دادند. نه تنها بحران‌های نان دهه ۱۸۹۰م. (۱۲۶۸ه‌ش) قادر به جوشیدن برای ماه‌ها و حتی سال‌ها بودند و نه تنها اغلب در معرض سقوط ناگهانی به ورطه خشونت جدی قرار داشتند، بلکه در همه بخش‌های کشور فوران کردند و هم پایتخت و هم تمامی شهرهای بزرگ ایالتی را در نوردیدند. تا دهه ۱۸۹۰م. (۱۲۶۸ه‌ش)، این اعتراضات در شبکه‌ای از خصومت‌های عمیق‌تر سیاسی و اقتصادی گرفتار شده بود. در واقع، تا آن زمان شهرهای ایران و به‌ویژه پایتخت گرفتار در چنگال یک حس فراگیر بحران قریب‌الوقوع بودند.

منابع موجود از اواسط قرن نوزدهم به بعد، به‌طور مرتب به ذکر اعتراضات نان می‌پردازند. یک لیست جزئی تخمین زده است که نیمه دوم قرن، ۴۷مورد از این اعتراضات را دیده است؛ اگرچه این فهرست بر اساس منابع ناقص است و به‌طور قطع به‌صورت قابل توجهی دست کم گرفته شده است. با این حال، این فهرست به وضوح نشان می‌دهد که با نزدیک شدن قرن به پایان خود، دهه ۱۸۹۰م. (۱۳۰۷ه.ق) شاهد بیشترین فراوانی اعتراضات بوده است. در اینجا باید احتیاط کرد. این باور اغلب ابراز شده که شرایط مادی بدتر شد و اعتراضات مردمی با نزدیک شدن قرن به پایان خود افزایش یافت؛ با این حقیقت که این دوره شاهد گسترش قابل توجه منابع اطلاعاتی بوده است، پیچیده می‌شود. آیا آن زمان است که اعتراضات چند برابر شده است یا اینکه منابع درباره آنها بیشتر است؟ اولین پاسخ این است که در سال۱۹۰۵م. (۱۲۸۴ه‌ش) انقلابی رخ داد که تعداد زیادی از فقرا را به خود جلب کرد که نشان‌دهنده وجود بحران شدید اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که طبقات پایین جامعه را در سال‌های قبل تحت تاثیر قرار داده است. دوم، منابعی که اعتراضات در آن غایب بوده است. اولین پاسخ این است که منابعی که در دهه‌های اولیه به این اعتراضات نپرداخته بودند، شروع به اشاره مکرر به شورش‌های نان در سال‌های آخر قرن کردند.

کنسولگری بریتانیا در تبریز در اواخر دهه ۱۸۵۰ م. (۱۲۲۹ ه ش) به‌طور گسترده از قیمت‌های نجومی و گرسنگی گسترده گزارش داد؛ اما اشاره‌ای به شورش نکرد. با این حال، تا دهه ۱۸۹۰م. (۱۲۶۸ه‌ش) به‌طور مداوم آشوب‌های ناشی از قیمت‌های بالا گزارش می‌شود. دوم، عوامل دیگری نیز ممکن است معرفی شوند که از ایده بحران رو به رشد سیاسی، اقتصادی و مالی موثر بر فقرا حمایت می‌کنند. اولین و مهم‌ترین این عوامل، فروپاشی کلی نظام تنظیم بازار بود که نماینده‌اش مقام محتسب بود و مرگ نهایی نظام قیم‌مآبانه قاجار و تمام مفاهیم آن برای مشروعیت نخبگان بود. دیگر عوامل موثر شامل تغییرات اقتصادی گسترده‌تر در ارتباط با ورود سرمایه‌داری، به‌ویژه افزایش تعداد فقرا در قصبات و شهرها، تورم و بحران پول رایج بود.

حس رو به رشد بی‌عدالتی ناشی از هر یک از این مسائل بود که بیشترین بیان خود را در مبارزات بر سر نان و سود نشان می‌داد.

نظام نظارت بر بازار که از نظر مذهبی تایید شده بود، در سراسر جهان اسلام تا قرن نوزدهم حیات داشت؛ اما در زمان‌های مختلف و با سرعت‌های مختلف، در همه جا از هم پاشید. به نظر می‌رسد که این نظام در دوره صفویه به‌طور کامل عملیاتی شده بود. به گفته تذکره‌الملوک، کتابچه راهنمای معروف دولت صفوی، رئیس محتسبان توسط شاه منصوب می‌شد و حقوق ثابت و همچنین دستمزدهای محلی دریافت می‌کرد و او به نوبه خود نمایندگانی را در ایالات منصوب می‌کرد. هر ماه، بزرگان هر صنفی درباره قیمت‌هایی که باید توسط محتسب تایید می‌شد، متعهد می‌شدند. بازرگانان و تجار در بازار مجبور می‌شدند که از این قیمت‌ها تبعیت کنند تا آرامش در میان رعایا و اهالی و ساکنان شهرها برقرار شود و مردم برای مقدس‌ترین فرد یعنی پادشاه دعا کنند.

این نظام اگرچه ممکن است در اوایل حکومت قاجار رو به ضعف گذاشته باشد، اما تا اواسط قرن، فهرست قیمت‌ها به‌صورت ماهانه توسط رئیس دایره احتساب با مشورت اصناف تهیه می‌شد و هنوز هم در مجله اعلانات رسمی تهران منتشر می‌شد و هم توسط جارچیان شهر به‌طور مستقیم به جمعیت وسیع‌تری انتقال داده می‌شد. با این حال در اواخر قرن، شهرها شروع به ازدست دادن محتسبانشان کردند. آخرین باری که از یک محتسب در شیراز نام برده شد، مربوط به سال ۱۸۸۰م. (۱۲۵۹ ه ش) است و ظاهرا این منصب از سال ۱۸۷۷م. (۱۲۵۸ه‌ش) در اصفهان از بین رفته بود. در تبریز این منصب تا آغاز دهه ۱۸۹۰م. (۱۲۶۸ه‌ش) حضور داشت. تصمیم برای لغو نظارت بر بازار، به نظر می‌رسد که عمدی بوده است.

محتسب صرفا در نتیجه انحطاط نظام اداری حکومت قاجار از بین نرفت. در مقابل، در اواخر قرن نوزدهم به‌نظر می‌رسد که نقش او در تامین نظم عمومی رسما به نیروی پلیس جدید، نظمیه واگذار شده است؛ درحالی‌که نقش او در نظارت بر بازار به سادگی از بین رفته است.در تهران، آخرین اشاره به یک محتسب در سال۱۸۵۳م. (۱۲۶۱ه‌ش) صورت گرفت؛ اگرچه به نظر می‌رسد که منصب او هنوز باقی مانده بود. در پایتخت، به نظر می‌رسد که محتسب قربانی ایده‌های جدیدی شده است که در میان اصلاح‌طلبان درباره مطلوب بودن جایگزین کردن ساختارهای اسلامی قدیمی دولت شهری با یک مدیریت غیر مذهبی مدرن، یعنی بلدیه، در جریان بود که البته هیچ نقشی در تنظیم قیمت‌ها یا احتکار نداشت.

حذف کامل منصب محتسب و سیستم تنظیم بازار که وی نماینده آن بود، ورود غیررسمی به بازار آزاد با گسترش شورش‌های نان در ایران همزمان شد. برای فقرا، مقررات رسمی بازار صرفا یک خاطره دور نبود، بلکه هنوز یک واقعیت زنده بود. در واقع، حذف منصب محتسب، پس از بیش از هزارسال نظارت بر بازار، در یک بازه زمانی بسیار کوتاه؛ یعنی طی چند سال در نیمه دوم قرن نوزدهم رخ داد. فروپاشی نظام اسلامی تنظیم بازار با از بین رفتن قیم‌مآبی سلطنتی همراه شد که در گذشته آموزه دینی را تکمیل کرده و اکنون از کار افتاده بود. آخرین عملکرد یک نظام قیم‌مآبی سنتی توسط دولت قاجار و سلطنت ممکن است مربوط به شورش‌های جدی نان در سال۱۸۶۱م. (۱۲۴۰ه.ش) باشد. در واقع، شورش نان ۱۸۶۱م. (۱۲۴۰ه.ش) نشانه مرگ نمادین نظام قیم‌مآبی قاجار است. نظام قیم‌مآبی اشرافی و سلطنتی متکی به مشروعیت متقابلش بود. رعایا و همچنین حاکم، هرکدام مسوولیت‌های خاص خود را داشتند. فقرا، هنگامی که طاقتشان طاق می‌شد، حق داشتند که عدالت و نان را مطالبه کنند؛ اما شاه به همان اندازه و به‌صورت حیاتی و سرنوشت‌سازی موظف بود وارد عمل شود. در سال۱۸۹۱م. (۱۲۷۰ه.‌ش)، آخرین شورش جدی نان در تهران روی داد که در آن شاه این صحنه را مشاهده کرد.

هر یک از بازیگران در اجرای این شورش به خوبی نقشی را که انتظار می‌رفت بازی کنند، درک می‌کردند. مشکلات اواسط فوریه (رجب- شعبان) آغاز شده بود، زمانی که قیمت نان۲۰۰درصد افزایش یافت. شاه در تهران در محاصره جمعیت قرار گرفت و هو شد و تلاشی صورت گرفت که حاکم شهر را از اسب خود به زیر بکشند. فروشگاه‌های نانوایی به زودی و برای تامین نان توسط گرسنگان در محاصره قرار گرفتند. در ۲۸فوریه (۱۷شعبان)، شاه در بازگشت از شکار توسط چندین هزار زن که برای نان فریاد می‌زدند، احاطه شده بود. آنها نانوایی‌ها را غارت کردند و چنان خشن شدند که همین که شاه وارد کاخ شد، دستور داد که دروازه‌های ارگ را ببندند. روز بعد، هزاران زن به زور وارد ارگ شدند و شروع به حمله به نگهبانان با سنگ‌های بزرگ کردند و از سوی شوهرانشان مورد حمایت قرار گرفتند. شاه، محمودخان نوری، کلانتر تهران را احضار کرد؛ نوری قول داد شورش را فرونشاند و خود به میان جمعیت رفت و با ترکه‌های بزرگی شروع به تهدید زنان کرد. زنان در این هنگام لباس‌های خونین خود را به نمایش گذاشتند و شاه را به عدالت فراخواندند. این تقاضا از سوی روحانیون در میان جمعیت مورد حمایت قرار گرفت که به‌شدت می‌توانستند بر التزام به عمل شاه تاثیرگذار باشند. شاه که ظاهرا به این نتیجه رسیده بود که فشار بیشتر غیر عاقلانه است، روش خود را تغییر داد. او کلانتر را احضار کرد و دستور داد که او را در همان‌جا خفه کنند. جسد کلانتر لخت شد و سپس در میان هزاران معترض در خیابان‌ها کشیده شد و در نهایت به چوبه‌دار یکی از دروازه‌های شهر آویزان شد و به مدت سه روز در آنجا باقی ماند. با این حال، اعتراضات روز بعد ادامه یافت. شاه با ردای بلند قرمز به نشانه خونریزی بیشتر در ملأ عام ظاهر شد و دستور داد که همه کدخداهای سران مناطق شهری شهر تهران را فلک کنند. وی با باز کردن همه انبارهای غله سلطنتی، این غائله را خواباند جمعیت که در نهایت از حمایت سلطنتی مطمئن شد، آرام گرفت. این آخرین باری بود که شاه برای تحت انقیاد در آوردن و درس عبرت دادن به دیگران نسبت به تنبیه بدنی یکی از مقامات ارشد در ملأ عام اقدام کرد و همچنین آخرین‌باری بود که در همبستگی نمادین با گرسنگان نسبت به توزیع نمایشی محتویات انبارهای سلطنتی در راستای سخاوت مشروعیت بخش اقدام کرد. از این به بعد، محتکران دیگر نیازی نداشتند که از خشم شاه بترسند. از این به بعد، توازن عمل متقابل که اقدام سنتی شورش نان به آن وابسته بود، دیگر عملی نبود. برعکس، شاه بیش از اینکه در اجرای همبستگی نمادین شرکت کند، به‌طور فزاینده‌ای به‌عنوان فردی شناخته می‌شود که با حلقه‌های سوداگران در ارتباط است و اینکه او خودش اصلی‌ترین احتکارکننده است. ناتوانی جمعیت در برانگیختن پاسخی مشخص از سوی مقامات به تغییر ذهنیت آنها و افزایش خشونت در هر دو طرف کمک کرد. آخرین بقایای قیم‌مآبی در طول دهه‌های بعد ناپدید شد. با توجه به کاهش درآمدها در شرایط واقعی و نیاز شاه به پول، تا حدی برای تامین بودجه پروژه‌های مدرن‌سازی، به‌ویژه یک ارتش منظم و تا حدی برای تامین بودجه گرایش شخصی شاه به مدرنیته از طریق واردات لوازم لوکس و سفرهای خارجی، توزیع استراتژیک و بعضا نمایشی غذا به‌صورت رایگان توسط شاه متوقف شد. معافیت از پرداخت مالیات که به‌طور معمول توسط شاه در مواقع سختی اعطا می‌شد، کاهش یافته و سرانجام متوقف شد. تحریم صادرات مواد غذایی که برای اقتصاد پیشامدرن طراحی شده بود، دشوارتر شد؛ زیرا قدرت اجباری حکومت در حال کاهش بود و تمایلی هم به مقاومت در برابر انگیزه‌های قدرتمند تجارت منطقه‌ای و بین‌المللی نداشت؛ به‌ویژه در برابر مخالفت شدید مقامات بریتانیایی که به نام تجارت آزاد عمل می‌کردند. نیمه دوم قرن نوزدهم دوره تغییرات سریع اقتصادی در ایران بود. تولید محصولات دارای ارزش تجاری برای صادرات به سرعت جایگزین کشاورزی معیشتی و تولید برای سود جایگزین تولید برای مصرف شد و پول به‌عنوان مهم‌ترین ابزار فعالیت اقتصادی از دادوستد کالایی پیشی گرفت. در نتیجه فراگیرشدن تجاری‌سازی کشاورزی، زمین به کالایی قابل خرید و فروش تبدیل شد و مالکیت از نخبگان نظامی و دیوانی به بازرگانان و علما، انتقال پیدا کرد. جست‌وجو برای محصولات دارای ارزش تجاری‌سازی و سود نقدی بسیار فوریت پیدا کرده بود؛ چراکه کسری تجاری به واسطه گشوده شدن اجباری دروازه‌های ایران روی کالاهای اروپایی به‌عنوان نتیجه شکست‌های نظامی ایران در اوایل قرن نوزدهم، افزایش یافته بود.

اقتصاد پولی جدید انگیزه‌های فراوانی را برای سفته‌بازی فراهم کرد. از طرف دیگر، بازدارنده‌هایی چون رسوایی یا مجازات توسط محتسبی قدرتمند، یا در واقع از طرف خود شاه، از میان رفته بود. تا زمانی که در بعضی اوقات قیمت‌ها پایین بود و می‌شد گندم را با قیمت پایین خریداری و برای یک سال ذخیره کرد و در زمان کمبود به قیمت بالاتری فروخت، احتکار به‌عنوان مساله همیشگی نیز وجود داشت. این یک ویژگی چندین ساله از چرخه کشاورزی بود که در زمان برداشت فراوان و همچنین در زمان کمبود، اتفاق می‌افتد. با این حال، در اواخر قرن نوزدهم، انگیزه‌های مالی به‌صورت تصاعدی افزایش یافت. قیود اعمال‌شده بر سود و کاستی‌های یک اقتصاد پیشامدرن، مبتنی بر مبادله پایاپای و محلی شروع به از بین رفتن کرد؛ درحالی‌که موسسات بانکی جدید و امکانات برای تجارت بین‌المللی انباشت ایمن ثروت مالی را هم ممکن و هم ارزشمند ساخت. صاحبان زمین و مقامات در تشکیل حلقه‌های پیچیده با بازرگانان تجاری همراه شدند و هر چیزی که قیمت بازاری داشت، به‌ویژه نان را در نظر گرفتند که منجر به بحران تقریبا دائمی در سیاست غذا شد. به نظر می‌رسد که این تحولات منجر به یکسری قحطی‌های ویرانگر شده است که ایران طی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم متحمل شده است و اگرچه تهیه آمار دقیق مرگ‌ومیرها دشوار است، اما این آمار به‌طور حیرت‌انگیزی بالا ارزیابی می‌شود. در واقع، قحطی بزرگ سال ۱۸۷۲-۱۸۷۰ ظاهرا شدت بی‌سابقه و مقیاس ملی داشت. بدیهی است که ایران همراه با دیگر اقتصادهای عمدتا روستایی از آشفتگی زیست محیطی اواخر قرن نوزدهم رنج می‌برد؛ اما به نظر می‌رسد که موارد مستندتر یعنی چین و هند تایید می‌کنند که تنها آشفتگی زیست محیطی در قالب خشکسالی نبود، بلکه شرایط اقتصادی و سیاسی، به‌ویژه بازاریابی آزاد غلات همراه با کاهش درآمدهای محلی است که قحطی سال‌های ۱۸۷۲-۱۸۷۰  در ایران را در مقیاسی فاجعه‌آمیز به‌وجود آورد. قحطی‌ها با سرشت منظم و سیاسی شورش نان مغایر بودند. با وجود این وقوع قحطی از دو جنبه با شورش مرتبط است. از یکسو این امر به تجمع تعداد زیادی از افراد گرسنه و خشمگین در قصبات و شهرهای پرجمعیت ایران کمک کرد و از سوی دیگر تاثیر آن بر آگاهی عمومی، ایجاد یک حالت دائمی از ترس و افزایش احساس آگاهی طبقاتی نیز عمیق بود. درد و رنج در طی «قحطی بزرگ» به حافظه مردم وارد شد و ترس ناشی از آن پایدار و فراگیر بود. همان‌طور که ای.پی.تامپسون اظهار کرد فقرا، به‌ویژه در فرهنگ‌های شفاهی، خاطرات طولانی دارند و تجربه قحطی، به‌ویژه گرسنگی بزرگ سبب شد که آنان به هرگونه کمبود نان و افزایش قیمت‌ها واکنش‌های شرطی‌گونه داشته باشند. قصبات و شهرهای ایران بر اثر قحطی به‌ویژه قحطی بزرگ تغییر شکل یافتند. بسیاری از افراد قحطی‌زده به سوی مناطقی فرار کردند که امید می‌رفت مواد غذایی ارزان‌قیمت در آنها یافت شود. گروه‌های گرسنگان، تا جایی که رمقی برای آنان باقی بود، از مناطق روستایی به قصبه‌ها، از قصبه به شهر و در نهایت به سمت پایتخت حرکت می‌کردند و هر جا که آنها می‌رفتند در بهترین حالت به‌صورت ناراضی حضور پیدا می‌کردند و در بدترین حالت به‌عنوان تهدید محسوب می‌شدند.

مقیاس این تغییر مکان و جابه‌جایی جمعیت بسیار قابل توجه و معمولا دائمی بود. پناهندگان به‌طور دائم زندگی پیشین خود، کار یا تجارت خود و هر قطعه زمین‌هایی را که ممکن است کرده باشند، ترک کرده‌اند و در میان جمعیت تازه‌واردان در قصبات و شهرها مستحیل شدند. به‌ویژه پس از قحطی ۱۸۷۲م. (۱۲۵۱ه.‌ش) مراکز شهری توسط قربانیان قحطی که صدمات ناشی از گرسنگی و از دست دادن زمین، دارایی، معیشت و خانواده را حمل می‌کردند و کاملا وابسته به بازار غذا بودند، متورم شدند.

قحطی در مقیاس اواخر قرن نوزدهم منجر به مرگ و میر انبوه شد؛ اما برای پیوندهای اجتماعی نیز مخرب بود. این وضعیت ظاهرا بقایای تعاملات بین طبقات را نابود کرد و این در حالی بود که هرگونه احساس مسوولیت‌پذیری در میان افراد ثروتمند به‌واسطه تمایلات آنها برای حفظ خود یا حتی سودجویی، از بین رفته بود. اگرچه برخی تلاش‌های محلی برای انجام امور خیریه وجود داشته است، اما آنها این کارها را به‌صورت اتفاقی و کاملا نامرتب انجام می‌دادند. ثروت در سال‌های قحطی با احتکار غلات، یعنی از طریق گرسنگی دادن به بخشی از مردم، به‌دست می‌آمد و سرمایه مورد نیاز برای شیوه‌های مصرف جدید و ظاهرا مدرن توسط نخبگان تامین شد. سرمایه و اموال را ممکن بود به زور از شهرنشینان گرسنه دریافت کرد؛ اما همین عامل در مناطق روستایی سبب می‌شد که دهقانان گرسنه به شهرها بگریزند؛ چراکه به واسطه دریافت پول با نرخ بهره گزاف از صاحبان زمینشان در برابر محصولاتی که در آینده کشت خواهد شد، به بدهکار مبدل شده بودند. نمونه‌هایی از مرگ ثروتمندان، حتی طی قحطی‌های شدید، در واقع نادر هستند؛ درحالی‌که گزارش‌های بسیاری از فقرا و گرسنگی آنان در میان مراسم پر زرق و برق، شام‌های پرهزینه که در تهران برگزار می‌شود در مقابل شورش‌های نانی در خارج از این مکان‌ها برگزار می‌شود، سخن می‌گویند. مصونیت ثروتمندان از گرسنگی با تاثیر بلای دیگر قرن نوزدهم یعنی بیماری واگیردار در تضاد است. هم غنی و هم فقیر از امراض مسری بیمناک بودند؛ هرچند فقرا بیشتر از شیوع بیماری‌های مسری آسیب می‌دیدند؛ زیرا فاقد وسایلی برای گریز از نواحی آلوده بودند و گریز مهم‌ترین واکنش مقامات و ثروتمندان بود. با این حال، بیماری‌های مسری، ظاهر بی‌طرفی خود را در انتخاب قربانیان حفظ کرده بودند و ثروتمندان گاهی به اندازه فقرا در خطر مرگ بودند.

فقرای قحطی‌زده از اینکه می‌دانستند ذخیره غذایی فراوان وجود دارد، به ستوه آمده بودند. تلخی گرسنگی با ترس ثروتمندان برابری می‌کرد. فقرای گرسنه در ایران نیز، مانند هرجای دیگر، توسط جامعه محترم به‌عنوان یک تهدید تلقی می‌شدند، به‌عنوان افرادی که مستعد جرم و جنایت هستند یا به‌عنوان گروه‌هایی که قدرت مخرب غیر قابل تصوری دارند که در هر دو مورد باید ترسید و آنها را کنترل کرد و دور نگه داشت. گرسنگی و ناامیدی فقرا آنها را هم در تصور و هم در واقعیت برای اغنیا خطرناک کرده بود. قحطی تعداد فقرا را در شهرهای بزرگ و کوچک افزایش داد، کمبود را بدتر کرد و باعث افزایش بیشتر قیمت‌ها شد و تعداد افراد آماده برای اقدام ناامیدانه را افزایش داد. فقرا همیشه التماس‌کننده و لابه‌گر نبودند. اگرچه خشونت جمعی شاید به طرز شگفت‌آوری نادر بود، اما گروهی از گداها ممکن بود به آسانی از مزاحمت به تهدید تبدیل شوند.

بخشی از مقاله‌‌ای به قلم استفانی کرونین  ترجمه: علیرضا علی صوفی و فرشید نوروزی