در جامعه سرمایه‌‌داری، دقیقا همین وضع جاری است؛ اما در جوامع سلسله‌‌مراتبی ماقبل سرمایه‌‌داری این‌‌گونه نبود. خاندان‌‌هایی که زمانی خاندان‌‌های اشرافی بزرگ اروپا شمرده می‌‌شدند، هنوز هم هستند یا به تعبیر دیگر، خاندان‌‌های امروزی اعقاب همان خاندان‌‌های قدیمی اروپا هستند که هشتصد سال پیش، هزار سال پیش یا قبل از آن می‌‌زیسته‌‌اند. بوربون‌‌ها که مدت‌های مدیدی هم بر آرژانتین حکم می‌‌راندند، دودمانی سلطنتی در اوایل قرن دهم میلادی بودند. شاهان این دودمان، نسل ‌‌اندر ‌‌نسل بر سرزمینی حاکم بودند که امروزه متروپولیتن پاریس نامیده می‌‌شود. حال آنکه در جامعه سرمایه‌‌داری، مدام تحرک اجتماعی رخ می‌‌دهد و تهیدستان به ثروتمندان تبدیل می‌‌شوند و ثروتمندان به تهیدستان. من امروز در یک کتاب‌‌فروشی در بوئنوس‌‌آیرس زندگی‌نامه یک کارخانه‌‌دار اروپایی قرن نوزدهمی را دیدم. این کارخانه‌‌دار آنقدر بزرگ و مهم بوده است که نسخه‌هایی از زندگی‌نامه‌‌اش در جایی هم که این همه از اروپا فاصله دارد، فروخته می‌‌شود. دستِ‌‌برقضا، من نوه این کارخانه‌‌دار اروپایی را می‌‌شناسم. وی همنام پدربزرگش است و هنوز حق استفاده از عنوان اشرافی پدربزرگش را دارد. پدر بزرگ، آهنگری بود که هشتاد سال پیش به سلک نجبا در آمد و نوه‌‌اش امروز عکاس بی‌‌نوایی است که در نیویورک زندگی می‌‌کند.

در همان زمانی که پدربزرگ این عکاس به یکی از بزرگ‌ترین صنعتگران اروپا تبدیل شد، تهیدستان دیگری هم زندگی می‌‌کردند که امروزه از گردانندگان صنعت به‌‌شمار می‌‌روند. در جامعه سرمایه‌‌داری، همگان آزادیِ تغییر وضع اجتماعی خود را دارند. تفاوت جوامع سلسله‌‌مراتبی با جامعه کاپیتالیستیِ مبتنی‌بر نظام اقتصاد آزاد، همین است. در جامعه کاپیتالیستی اگر کسی به مرتبه‌‌ای که می‌‌خواهد نرسد، مقصر خود اوست. مهم‌ترین صنعتگر قرن بیستم، تا امروز، هنری فورد است. فورد چند صد دلار از دوستانش قرض گرفت و کارش را با آن آغاز کرد و ظرف مدت کوتاهی یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین بنگاه‌های اقتصادی جهان را برپا کرد. هر روز صدها مورد مشابه این رخ می‌‌دهد.

روزنامه نیویورک‌‌تایمز، هر روز درباره درگذشتگان مطالب بلندی منتشر می‌‌کنند.

در میان این زندگی‌نامه‌ها، شاید نام صنعتگر یا بازرگان بزرگی را ببینید که کارش را با روزنامه‌‌فروشی در کنار خیابانی در نیویورک شروع کرده باشد. یا کارش را با کارمندی ساده بانک آغاز کرده باشد و موقع مرگ، رئیس همان بانکی بوده باشد که روزی در پایین‌‌ترین سطوح آن کار می‌‌کرده است. البته همه نمی‌‌توانند به چنین جایگاهی برسند. همه افراد نمی‌‌خواهند به چنین جایگاهی برسند. کسانی هستند که علایقی دیگر دارند و راه رسیدنشان به چیزهای دیگری که می‌‌خواهند، باز است. چنین راه‌هایی در جامعه فئودالی و سلسله‌‌مراتبی وجود نداشت.

از کتاب سیاست اقتصادی شش‌گفتار درباره سوسیالیسم، کاپیتالیسم، اقتصاد و سیاست

 نوشته: لودویگ فون‌میزس

ترجمه: محمود صدری، انتشارات: دنیای‌اقتصاد