اهمیت اندیشهها بر تحولات اقتصاد سیاسی ایران
اختلاف میان مشروطهخواهان به جریتر شدن استبدادیون و در رأس آنها محمدعلیشاه منجر شد که از تهدیدهای افراطیون به هراس افتاده و به فکر بستن دفتر مشروطه افتاد. مشروطه اول به دو سال نکشید و شاه با دستور به توپ بستن مجلس و کشتار و حبس مشروطهخواهان کشور را دچار آشوب کرد. استبداد محمدعلیشاه هم یک سال بیشتر دوام نیاورد و با فتح تهران به دست مشروطهخواهان دوباره مشروطه و مجلس به ایران بازگشت و شاه مستبد از سلطنت خلع و تبعید شد. اما مشروطه دوم که با خونریزی و جنگ داخلی بهدست آمد، نتوانست بر کشمکشهای داخلی پایان دهد و ثبات و آرامش را در کشور برقرار کند. در این میان مداخلات دو قدرت امپریالیستی بزرگ آن زمان یعنی امپراتوری روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا که از شمال و جنوب ایران را دربرگرفته بودند و منافع اغلب متعارض در ایران داشتند، مزید بر علت شد و بر بیثباتی و ناامنی کشور دامن زد. ضعف قدرت مرکزی بهعلت منازعات و چنددستگیهای داخلی کار را به جایی رسانده بود که همسایه سلطهطلب شمالی عملا به جدا کردن خطههای شمالی ایران دست یازیده بود و اگر جنگ جهانی اول در نمیگرفت، چه بسا تمامیت ارضی کشور به مخاطره جدی میافتاد. با ادامه جنگ و بهویژه پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه که امپراتوری تزاری را برافکند، خطر تجزیه ایران موقتا برطرف شد. اما سال ناامنی، از بین رفتن اقتدار حکومت مرکزی، مداخلات پنهان و آشکار در امور سیاسی داخل کشور و خطر از میان رفتن کامل حاکمیت این موضوع را در جامعه و بهویژه در اقشار تحصیلکرده و تجددخواه تقویت کرد که نخستین سیاست باید ایجاد حکومت مرکزی مقتدر باشد. به این ترتیب، طبیعتا برخی از آرمانهای مهم مشروطیت مانند حکومت قانون و دموکراسی به تدریج تحتالشعاع یک هدف قرار گرفتند و آن اقتدار حکومت مرکزی، برقراری حاکمیت ملی و ایجاد امنیت بود حتی اگر از طریق دیکتاتوری یا «استبداد منور» باشد. بسیاری از مشروطهخواهان و روشنفکران و تجددخواهان جوان به سوی نوعی ناسیونالیسم گرایش پیدا کردند تا با ایجاد وحدت قومی و ملی، ایران را از خطر اضمحلال نجات دهند. پانزده سال پس از مشروطیت، به نظر میرسید همه به دنبال ناجی وحدت ملی و «دیکتاتور منور» باشند. در این میان قرعه به نام رضاخان میرپنج از افسران دیویزیون قزاق افتاد تا با قدرت نظامی خودسریها و یاغیگریها را سرکوب کرده و با ایجاد قدرت نظامی متمرکز حاکمیت ملی و امنیت را برقرار سازد. رضاخان با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که با پشتیبانی انگلیسیها صورت گرفت، مدارج ترقی را به سرعت طی کرد و نهایتا با خلع ید از قاجاریه به مقام سلطنت رسید. رضاشاه که حداقل در سالهای اولیه حکومت خود از پشتیبانی کامل تحصیلکردگان، نخبگان و تجددخواهان برخوردار بود با تکیه بر نظریهپردازیهای برخی از آنها درباره عظمت ایران باستان و ارزشهای ملی، نوعی سیاست ناسیونالیستی را در ایران پیش برد که نتیجه منطقی آن نظام اقتصادی دولتمدار بود. اقتصاد دولتی در ایران در زمان وی پایهریزی شد و سلسله گستردهای از شرکتهای دولتی در عرصه تجارت و صنعت در آن زمان شکل گرفتند. دیکتاتوری فزاینده رضاشاه بهویژه در سالهای آخر حکومتش موجب خانهنشینی و سرخوردگی بسیاری از نخبگان تحصیلکرده و تجددخواهی شد که در آغاز کار نظریهپردازان حکومت ناسیونالیستی وی بودند.
با اشغال نظامی ایران از سوی نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم، سلطنت رضاشاه در شهریور۱۳۲۰ فروپاشید و او که روابط نزدیکی با آلمان نازی برقرار کرده بود، مجبور به استعفا و ترک ایران شد. رضاشاه با صرف هزینههای هنگفت از بودجه کشور، نیروهای نظامی و ارتش را به نماد ناسیونالیسم خود تبدیل کرده بود. شکست برقآسای این ارتش در برابر اشغالگران خارجی ضربه هولناکی به ناسیونالیسم رضاشاهی وارد آورد و غرور ملی ایرانیان را جریحهدار کرد. با فروپاشی دیکتاتوری، فضای سیاسی جامعه به یکباره باز شد و گروهها، احزاب و مطبوعات جدید از چپ و راست سر برآوردند. مدافعان سابق رضاشاه به منتقدان سرسخت وی تبدیل شدند و در آشفتهبازار ناشی از حضور نیروهای اشغالگر خارجی، اندیشههای افراطی مجال تبلیغ یافتند. برآمدن رضاشاه کار انگلیسیها قلمداد شد و سیاستهای ناسیونالیستی وی بهعنوان تبلیغات دروغین مورد نفی و انتقاد قرار گرفت و به جای آن بر ملیگرایی حقیقی مستقل از نفوذ خارجی تاکید شد. از سوی دیگر چپگرایان و مارکسیستهای ایرانی که در دوره دوم حکومت رضاشاه بهشدت سرکوب شده بودند با سقوط رژیم وی و باز شدن فضای سیاسی کشور فعالیتهای سیاسی و تبلیغی خود را از سر گرفتند. دهه۱۳۲۰ در حقیقت نقطه عطف مهمی در رشد و تاثیرگذاری ایدئولوژیهای چپ در کشور ما است. اندک زمانی پس از سقوط دیکتاتوری در شهریور۱۳۲۰، حزب توده ایران در پاییز همان سال تاسیس شد. موسسان و کادرهای اولیه آن را عمدتا مارکسیستهای معروف به ۵۳نفر تشکیل میدادند که در زمان شاه مستعفی زندانی بودند. حزب توده در آغاز خود را بهعنوان حزب چپگرای ناسیونالیست معرفی میکرد و سخن از ایدئولوژی مارکسیستی یا کمونیستی خود به میان نمیآورد؛ گرچه از همان ابتدا از طریق برخی رهبران خود روابط بسیار نزدیکی با حزب کمونیست شوروی برقرار کرده بود. اندیشههای اقتصادی که حزب توده تبلیغ میکرد، از تقسیم اراضی و محو «فئودالیسم» گرفته تا نفی سرمایهداری امپریالیستی غرب و تاکید بر نوعی دولتمداری اقتصادی، تاثیر تعیینکنندهای بر تحولات اقتصادی ایران در دهههای بعدی حتی پس از انقلاب اسلامی در ایران گذاشت؛ البته هواداری این حزب از منافع شوروی بهویژه در جریان حوادث فرقه دموکرات در آذربایجان در سالهای۱۳۲۴ و ۱۳۲۵، ضربه مهلکی به وجهه ناسیونالیستی آن وارد کرد و موجب انشعاب درون آن شد. اما همین مارکسیستهای انشعابی که بعدا به «نهضت ملی کردن صنعت نفت»پیوستند اندیشههای اقتصادی چپ درون آن را بهشدت تقویت کردند و در واقع یک جریان فکری یا ایدئولوژیکی به وجود آوردند که میتوان آن را مسامحتا ملیگرایی سوسیالیستی نامید. به نظر میرسد این ایدئولوژی، در اشکال مختلف که در طی زمان به خود گرفته است، سرنوشت اقتصادی سیاسی ایران را از آن زمان تاکنون رقم زده باشد.
از کتاب: اقتصاد و دولت در ایران
(پژوهشی درباره ریشهها و علل تداوم اقتصاد دولتی در ایران) دکتر موسی غنینژاد، نشر دنیایاقتصاد