تمدن اصیل ژاپنی

اما معنای دوم آن در وجهی گسترده‌تر نه تنها آسایش انسانی و ضرورت‌های روزمره را دربرمی‌گیرد، بلکه باعث پالایش معرفت و پرورش فضیلت انسانی برای ارتقای او به مرتبه‌ای والاتر می‌شود. در معنای اول تمدن دارای وجهی مادی و در معنای دوم وجه معنوی دارد که اولی را شکل‌های بیرونی و دومی را روح تمدن می‌نامند و دستیابی به تمدن نیازمند آن است که روح تمدن یعنی وجه دوم از اولویت برخوردار شود. البته تاکید فوکوتساوا بر دستاوردهای معنوی و فرهنگی تمدن‌هاست. او خرد جمعی یک کشور را مهم‌ترین عامل در جهت حرکت به سوی تمدن می‌داند. فوکوتساوا تمدن را امری نسبی و بی حد و مرز دانسته و معتقد است که به‌صورت تدریجی از سطحی ابتدایی پیشرفت می‌کند. او سه مرحله را برای تمدن در نظر می‌گیرد:

۱- مرحله اول انسان‌ها زندگی اشتراکی دارند و دارای مسکن ثابت و غذای معین نیستند و فاقد ادبیات بوده و نمی‌توانند بر مسائل محیط خود غلبه پیدا کنند و در نتیجه از روی ترس، تسلیم نیروهای طبیعی می‌شوند. (انسان ابتدایی)

۲- در مرحله دوم انسان به کشاورزی دست یافته و قادر به تامین نیازهای روزانه خود شده است، در نتیجه خانه می‌سازد، سکنی می‌گزیند و اجتماعاتی را پدید می‌آورد، ادبیات در این مرحله رشد کمی داشته و روابط انسانی که ناشی از سوء ظن و حسادت است در جوامع برقرار می‌شود. در این مرحله انسان‌ها محتاط، محافظه‌کار و فاقد قدرت ابتکار و نوآوری هستند. (مرحله نیمه توسعه‌یافتگی)

۳- در سومین مرحله تمدن، روح انسان‌ها آزاد می‌شود، انسان‌ها، کورکورانه به سنت‌های قدیم نمی‌گرایند، مستقل عمل می‌کنند و دانش و خرد خود را توسعه می‌دهند، برای دستیابی به پیشرفت‌های بزرگ، برنامه‌ریزی می‌کنند و اصل اختراع را اختراع می‌کنند.

وی نتیجه می‌گیرد که ما اکنون در این مرحله از تمدن قرار داریم؛ مرحله دستیابی به تمدن. او برای روشن‌تر شدن معنای تمدن می‌نویسد که ما می‌توانیم درباره جنبه‌های گوناگون تمدن گفت‌وگو کنیم؛ مانند نهاد‌ها، ادبیات، تجارت، صنعت، جنگ، حکومت و قانون، اما وقتی همه اینها را گرد هم آوردیم و درباره ارزش نسبی آنها به بحث پرداختیم، آن وقت چه معیارهایی را باید به‌کار گیریم؟ تنها معیار ما این است که آنچه تمدن را به پیش می‌برد، سودمند است و آنچه که آن را کند می‌کند زیان‌بخش است. او در ادامه متذکر می‌شود که تمدن مانند صحنه یک نمایشخانه بزرگ است، نهاد‌ها، قوانین، تجارت و مانند آنها بازیگران آن هستند. این بازیگران نقش ویژه خود را بازی می‌کنند و به این ترتیب به احساسی که تمام نمایش می‌خواهد بیان کنند، مدد می‌رسانند. وی برای مفهوم‌تر ساختن مراد خود از تمدن، آن را به اقیانوس و انبار هم تشبیه می‌کند و نهادهای گوناگون را همچون رودخانه یا لوازم می‌شمارد. با بیان اینها بر آن است که حقیقت تمدن را به تصویر بکشد و چنان‌که درمی‌یابیم، تمدن در این رویکرد فراتر از داشته‌هایی است که بشر برای رفع ضرورت‌های اولیه خود به‌کار می‌بندد. البته وی از این نکته غافل نیست که دسترسی به رفاه مادی نیز همانند اعتلای روح بشری معنابخش تمدن است.

او در بحث، تمدن را در نسبت آن با توسعه‌یافتگی در نظر می‌گیرد. برای او تمدن غربی همچون پایه تمدن و شاخص مقایسه در نظر گرفته شده است و الزاما باید تمدن اروپا را به‌عنوان پایه‌ای برای بحث و ارزیابی پذیرفت و معیار ارزیابی خود او هم در کتاب «نظریه تمدن»، تمدن غربی است. فوکوتساوا معتقد است نباید به سطح کنونی تمدن غرب اکتفا کنیم. از دید او تمدن چیزی مرده و بی‌جان نیست، بلکه چیزی پویا و زنده است و به این دلیل است که باید از مرحله‌های پی در پی بگذرد. فوکوتساوا معتقد است به هنگام به‌کار بستن تمدن خارجی در یک کشور نیمه توسعه‌یافته، باید به‌صورت منتخب عمل کرد. درباره تمدن باید بین صورت خارجی و روح درونی آن تمایز قائل شد. نخست باید دانست که همه ظواهر تمدن، جزئیات تجربی‌اند (از غذا، پوشاک، مسکن، ابزارهای و جزو آن گرفته تا تصویب‌نامه‌های حکومت و قانون). اگر فقط همین پدیده‌های ظاهری را تمدن می‌نامیدند، طبیعتا ناچار بودیم در سازگار ساختن آنها با شرایط ویژه هر کشور، به‌صورت منتخب عمل کنیم. در این رابطه حتی اگر از غرب نیز تقلید کنیم نمی‌توانیم، تقلید را تمدن بنامیم.

آنچه برای فوکوتساوا اهمیت دارد، روح تمدن است. از دید او «روح تمدن» عبارت است از آرایش معنوی یک قوم که نمی‌توان آن را خرید و نه فروخت و می‌توان آن را روح یک قوم، در ارتباط با زمان، می‌توان آن را تمایل زمان‌ها، در ارتباط با افراد، آن را احساس‌های بشری و در رابطه با یک ملت همچون یک کل، آن را می‌توان شیوه‌های یک ملت با عقیده ملی نامید. منظور از روح تمدن همین چیزهاست و همین روح تمدن است که رفتارها و رسم‌های آسیا و اروپا را از هم متمایز می‌کند. پس روح تمدن را می‌توان احساس‌ها و رسم‌های یک قوم نیز دانست. برای جذب تمدن غربی نخست باید روح تمدن آنها را از آن خود کنیم و آن‌گاه شکل‌های بیرونی آن را بپذیریم. فوکوتساوا اولویت را به روح تمدن می‌دهد که جذب آن به جذب تمدن خارجی منجر می‌شود و اصلاح آن نیز از طریق توجه به تمایلات طبیعی انسان و از میان برداشتن بدی‌ها و موانع تا رسیدن به سطح معرفت و فضیلت در میان مردمان امکان‌پذیر می‌شود.

مراحل اصلاح نیز با توجه به دگرگون‌سازی احساسات مردمان، تدریجی و مداوم خواهد بود. نخستین گام برای فوکوتساوا جذب روح تمدن غربی محسوب می‌شود. او استدلال می‌کند که بنیاد تمدن جدید موقعی گذاشته می‌شود که احساس ملی و همراه با آن نهادهای حکومت از اساس دگرگون شده باشد. وقتی که این کل صورت گرفت، شالوده‌های تمدن پی‌ریزی می‌شود و صورت‌های خارجی تمدن مادی، سازگار با آن در یک فراگرد طبیعی بدون زحمت خاصی از طرف ما، بی‌آنکه آنها را بطلبیم، خواهد آمد و بدون آنکه جویای آنها شویم، اخذ خواهند شد. اما او معتقد است تمام کشورها به هنگام اخذ تمدن غربی باید جامعه سیاسی-ملی خود را حفظ کنند. او در تعریف از جامعه سیاسی می نویسد که جامعه سیاسی-ملی به معنای گردهمایی مردمانی است که از یک نژاد با احساس‌های مشابه، به معنای تفاوت گذاشتن میان هم‌میهنان و بیگانگان است، به معنای تقویت پیوندهای صمیمانه‌تر و محکم‌تر با یک هم‌میهن است تا با یک بیگانه.

یعنی تحت حکومتی واحد زیستن. از خرد فرمانروایی برخوردار بودن و از فکر تبعیت از فرمانروایی بیگانه بیزار بودن، شامل استقلال و مسوولیت برای رفاه مادی میهن خودی می‌شود و جامعه ملی-سیاسی تنها با وفاداری نسبت به امپراتور که در حکم چشم‌های کشور ژاپن است تحقق می‌یابد؛ ‌گرچه از دید فوکوتساوا جامعه ملی- سیاسی باید، راه تکاملی و اصلاحی خود را در پیش گیرد. این اصلاح تدریجی باید در نهادهای سیاسی صورت پذیرد؛ اما در هر صورت نباید درصدد بر هم زدن نظم امپراتوری بود؛ چون دودمان امپراتوری و مشروعیت سیاسی آن می‌تواند امپراتوری را به‌صورت واحد یکسانی درآورد و در این صورت است که ژاپن می‌تواند همراه دیگر کشورهای مدرن جهان، جای خود را بازیابد.

بازسازی و احیای تمدن از منظر فوکوتساوا

 او ضمن بررسی اجمالی تاریخ ورود اندیشه‌های غیربومی به ژاپن معتقد است قدیمی‌ترین یورش از جانب اندیشه‌های بودایی و آموزش‌های کنفوسیوسی صورت گرفته و در عصر حاضر نیز جدیدترین آن، ورود اندیشه و فرهنگ و آموزش آمریکایی است. از دید او رویارویی ژاپن با تمدن غرب در تاریخ این کشور یک نقطه عطف محسوب می‌شود و ژاپن باید نسبت به این مساله رفتاری خردمندانه داشته باشد. فوکوتساوا معتقد است باید به دور از تعصب و دشمن‌تراشی تلاش کرد و فرهنگ و تمدن غرب را مورد بازشناسی قرار داد. از دید او باید به جای مظاهر تمدن غربی در پی شناخت «روح تمدن» یا همان معنای زندگی غرب بود که فراتر از جنبه‌های مادی تمدن است.

او بر آن است که آنچه باعث می‌شود ملتی به‌صورت پیشاهنگ قافله تمدن باشد یا عقب بماند، تمنیات، خواسته‌ها و ارزش‌های قلبی آن ملت است. ژاپن باید از آموزه‌های صحیح تمدن غربی بهره گیرد؛ اما در عین حال فرهنگ ملی و ارزش های قومی خود را نیز حفظ کند. ملتی که به دنبال بازسازی تمدن است، باید بیماری‌های تمدن خود را خوب بشناسد و تلاش کند با آنها مبارزه کند. از دید او عمده بیماری ژاپن بیماری جهل، بی‌فضیلتی و نابرابری بوده است و فقط یک حکومت صالح و شایسته می‌تواند این بیماری‌ها را برطرف کند. فوکوتساوا تلاش می‌کند نقش سیاست را در اصلاح تمدن شرح دهد؛ چون او برای حکومت و سیاست اهمیت زیادی قائل است و بر آن است که خرد تمام مردم یا به اصطلاح «روح زمانه» است که کشوری را به سوی تمدن می‌راند و در نظر او مردان بزرگ و قدرت‌های حکومتی به تنهایی کاری از پیش نمی‌برند. از این رو معتقد است گناه مشکلات تمدنی را نمی‌توان صرفا برعهده حکومت‌ها گذاشت.

او پس از سیاست از فضیلت و معرفت سخن به میان می‌آورد و تلاش می‌کند تمدن را با کمک این دو واژه تبیین کند. از دید او تمدن را نباید به اعتبار یک فرد، مورد بحث و بررسی قرار داد، بلکه فقط به اعتبار تمام مردم یک ملت قابل ارزیابی است، پس تمدن امری مربوط به معرفت و جهالت افراد نیست و به روح تمام ملت بستگی دارد و این روح تجلی معرفت و فضیلت تمامی مردم است. برابر با این نگاه معرفت و فضیلت یک ملت، حاصل جمع معرفت و فضیلت توزیع شده در سراسر کشور است.

فوکوتساوا فضیلت را به معنای اخلاق و درست‌کاری دانسته و معرفت را نیز فهم و عقل تلقی می‌کند. کارکرد معرفت اندیشیدن، فهمیدن و چیزهای مرتبط با آن حوزه است. در عین حال فضیلت را نیز به دو دسته فضیلت خصوصی (صداقت، پاکی، فروتنی و درستی) و فضیلت عمومی (شرم، عدل، راستی، شجاعت که با دیگران مرتبط است) تقسیم می‌کند و همین تقسیم را درباره معرفت هم به‌کار می‌برد. معرفت خصوصی که فرد تلاش می‌کند به کنه چیزها برسد و نسبت به آنها واکنش نشان دهد و معرفت عمومی که فرد و افراد می‌توانند رویدادها را ارزیابی و درباره زمان و مکان‌های مناسب داوری کنند. هر گاه فضیلت (اخلاق) با معرفت (عقل) همراه شود، این واقعه تمدن‌سازخواهد بود. درواقع معیار فهم سطح تمدن یک کشور از راه بررسی میزان تعامل معرفت و فضیلت مورد سنجش قرار می‌گیرد.

فوکوتساوا پس از آن تمدن را میراث گذشته و هدیه‌ای برای آینده می‌داند. در نظر او پیشرفت تمدن یعنی گرفتن این میراث و رشد دادن آن. او در سراسر اثر خود، آیین شینتو، کنفوسیوس، بودا و دین مسیحیت را نهادهایی می‌داند که‌ گرچه به گذشته مربوط هستند، اما عوامل شکل‌دهنده تمدن آینده نیز محسوب می‌شوند؛ اما از دید او این نهاد‌ها باید خود را با روزگار جدید هماهنگ کنند و از تحول درونی خود هراس نداشته باشند. فوکوتساوا در مخالفت با پذیرش بی چون و چرای تمدن غرب معتقد است که نباید همه رسم‌های کهنه ژاپن کنار گذاشته شود. به‌نظر او آنچه باید از جامعه ژاپن رخت بربندد، رسم‌های زیان‌آور است. او بر خلاف نظریه‌های غربی تنها ثروت (بعد مادی) را به‌عنوان ارزش مهم در تمدن نمی‌پذیرد و ‌گرچه بر ارزش آن صحه می‌گذارد، اما معتقد نیست که تنها ثروت است که وجود انسان را تعیین می‌کند. او ‌گرچه رفاه و شکوفایی زندگی مادی را در شمار ضرورت‌های شکل‌گیری و بنیان‌گذاری تمدن محسوب می‌کند، اما بر دستاوردهای معنوی تاکید ویژه‌ای دارد.

در کل «یو کیشی فوکوتساوا» در تلاش بود جامعه ژاپن به تمدن اصیل ژاپنی دست یابد. او با طرح نظریه‌ای عام پیرامون تمدن، به تحلیلی خاص از تمدن ژاپن رسید و به بیانی دیگر صرفا دستیابی به نظریه‌ای بومی و محلی را برای پیشرفت ژاپن مناسب می‌دانست.

 

بخشی از مقاله‌‌ای به قلم حمید محمودیان عطاآبادی