بلوای نان و شکست دولت قوام
«نقشه بلوای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به نحوی که چیده شده بود، عملی شد. آن روز صبح مصادف با روز تشکیل جلسه علنی مجلس بود. من هیچ از این توطئه خبردار نبودم. به همین جهت خودم در کاخ بهارستان بودم که اخباری بهدست آورم؛ زیرا آن روزها «روزنامه داد» را عصرها منتشر میکردم و به مجلس شورا هم خودم گاهگاهی میرفتم تا اخبار پشت پرده را از ملاقاتهای با وکلا بهطور خصوصی بهدست آورم.» من در اتاق آقای اکباتانی، رئیس بازرسی مجلس نشسته بودم که صدای هیاهو شنیدم. مثل اینکه سربازان گارد کاخ بهارستان نیز دستور داشتند نه تنها جلوی ورود جمعیت را به کاخ نگیرند، بلکه آنها را به فضای باغ بزرگ آنجا راه بدهند. به همین دلیل به سرعت جمعیتی که بیشتر آنها از جوانان بودند فضای باغ را پر کرده است، فریاد «مردهباد قوامالسلطنه» سر میدادند. در همین اثنا احمد دهقان، مدیر مجله «تهران مصور» را دیدم که با لبخند مسرتانگیزی به من گفت: «باز هم از قوامالسلطنه طرفداری کن. میخواهی بگویم الان کلک تو را اینها بکنند؟» من که چشمم به چند نفر از جوانان اطرافم خورد که از شاگردهای چند سال پیش آموزشگاه دارایی بودند که آنها نیز به من سلام کرده و احترام کردند، رو به او کردم و گفتم: «میخواهی به اینها اشاره کنم کلک خودت را بکنند؟ این جوانان از شاگردانم هستند و مرا بهتر از شما میشناسند.»
بعد از این، احساس کردم اوضاع خطرناک است و ماندن من در آن جمعیت صحیح نیست. به همین جهت خود را از آنجا کنار کشیده، دم در مجلس چشمم به ادیبالسلطنه سرداری کفیل شهربانی خورده از او پرسیدم چرا جلوی این جمعیت را نمیگیرید؟ مگر حفظ امنیت شهر با شهربانی نیست؟ از قیافه او و جواب سستی که داد استنباط کردم اگر گارد مجلس دستور دارد مانع ورود جمعیت به باغ مجلس نشود، مثل این است که شهربانی نیز دستور دارد تماشاچی اوضاع باشد که بلوا طبق نقشه پیش رود. به همین جهت فوراً خود را به دفتر کار و محل روزنامهام رسانده به تهیه اخباری برای انتشار راجع به جریانات مزبور پرداختم سپس با تلفن به ارتباط با احمد ملکی و حسین فاطمی پرداخته، دیدم آنها غائله را بالاتر از آنچه من احساس کردم نقل میکنند و به همین جهت با هم تصمیم گرفتیم بعدازظهر به کاخ ابیض که مقر نخستوزیر بود، رفته با قوامالسلطنه ملاقات کنیم.
آن روز کاخ ابیض را چنان خلوت دیدیم که مثل اینکه هیچکس جز چند پیشخدمت در آنجا نیستند؛ درحالیکه روزهای دیگر برو بیای زیادی در آنجا بود. ما به اتاق دکتر علی امینی که به تازگی معاون نخستوزیر شده بود و برای اولینبار در سیاست ایران وارد شده بود، داخل شدیم. فقط خود دکتر امینی بود و عبدالحسین سرداری ملقب به ادیبالسلطنه، کفیل شهربانی. منتها قبلا به اکبرخان، پیشخدمت مخصوص قوامالسلطنه که او را در سرسرا دیدیم اشاره کردیم به آقا بگویید ما سه نفر میخواهیم به ملاقات ایشان نائل شدیم. ما هنوز چند دقیقهای بیشتر گرفتار پرحرفیهای دکتر امینی که از خصایص اوست، نشده بودیم که اکبرخان وارد اتاق شد، گفت: «آقا شماها را میخواهد.» وقتی وارد اتاق نخستوزیر شدیم مثل این بود که روی صندلیاش چرت میزد. برای ما تعجبآور بود. پس از چند دقیقهای سکوت به سرفه پرداختیم قوامالسلطنه یکمرتبه نگاهی به ما سه نفر کرد. جلو رفتیم و با او دست دادیم. تعارف کرد در صندلیهای اطرافش که نزدیکش بود، بنشینیم. ایشان پس از احوالپرسی از ما پرسید: «در شهر چه خبر است؟» من ابتدا جریان وقایع را در مجلس که خودم صبح در آنجا بودم و... ملکی و فاطمی نیز وقایع بعدازظهر خیابان لالهزار و میدان مخبرالدوله را که عدهای لجاره ریخته بودند و مغازهها را غارت میکردند، به اطلاع نخستوزیر رساندیم.
وقتی برایش شرح دادیم چگونه عدهای به مجلس و عدهای به خیابانها ریخته، بلوا راه انداختهاند و امنیت وکلای مجلس و مردم را مورد تهدید قرار دادهاند، قوامالسلطنه با قیافه تاثرآوری سری تکان داد و گفت: «این کارها تحریک ایشان است که نمیتوانند مملکت را آرام ببینند. بله این جوان (منظور محمدرضا شاه) آرام نیست و از سرگذشت پدرش پند نگرفته است. من از دو روز قبل احساس کردم نقشهای علیه مملکت و جان خودم کشیده شده است به همین جهت برای جان خود به احتیاط پرداختم؛ زیرا دو روز قبل بود که دیدم قراولی که طبق معمول دم خانه شخصیام داشتم برچیده شده دیگر نظامیای به منزلم نیامد. من فورا دستور دادم بساط زندگی شخصیام را به کاخ ابیض انتقال دهند. نهار و شام و خوابم نیز در همین عمارت باشد.» من گفتم قراولهای گارد مجلس شورای ملی هم ممانعتی از ورود جمعیت به باغ کاخ بهارستان نکردند و این خود نشانه دیگری است از اساس این بلوای مصنوعی و تجهیزی! در همین حین بود که تلفن روی میز قوامالسلطنه صدا کرد و مکالمه بسیار جالبی شد. قوامالسلطنهِ جا سنگین که کمتر عادت به تلفن کردن و گفت و شنود داشت از طرز گوش دادن به تلفن و سکوتش پیدا بود با مقام مهمی ارتباط تلفنی گرفته است. به همین جهت از طرف ما سه نفر با دقت مورد توجه قرار گرفت تا وقتی که او به جواب پرداخت من فهمیدم طرفِ دیگر تلفن کاخ مرمر و شخص شاه است و موضوع گفتوگو هم راجع به حادثه امروز است.
پیرمرد پس از ادای این جمله گوشی را بدون اینکه انتظار جوابی داشته باشد، روی تلفن گذارده سپس رو به ما کرد و گفت: بله این جوان کار خود را کرد. بلوا را راه انداخت و به من تلفن میکند که الان خبر رسیده است عدم امنیت تهران به جایی رسیده است که علاوه بر چاپیدن مغازههای خیابانهای بالای شهر از قبیل لالهزار و اسلامبول، جمعیتی به منزل شخصیتان ریختهاند آنجا را آتش بزنند و جان خانمتان هم در خطر است. صلاح میدانم برای نجات مملکت و خودتان از کار استعفا دهید. او خیال کرد من از آن بیدهایی هستم که با این بادها بلرزم. سپس زنگ زد دکتر امینی را احضار کرد و دستور داد فورا سپهبد امیراحمدی را بخواهید و حکم فرمانداری نظامی تهران را برایش صادر کنید که با توپ و تانک و قدرت نظامی جلوی بلوا را گرفته، شورشیان را سرکوب و محرکان آنها را دستگیر و زندانی کند. سپس پیرمرد سکوت کرد، ما هم از او خداحافظی کردیم، اتاق نخستوزیری را ترک کردیم، یکسره از کاخ ابیض خارج شدیم و منتظر حوادث بعدی این مبارزه خطرناک شاه و نخستوزیرش شدیم.» به دنبال بلوای نان دولت قوام استعفا داد و علی سهیلی بار دیگر توسط محمدرضا پهلوی بهعنوان نخستوزیر به مجلس معرفی شد و تشکیل کابینه داد.