روزی که امنیت فدای آزادی شد
آن روز که دکتر مصدق در راه بازگشت از آمریکا در پایتخت مصر فرود آمد (لبنان به هواپیمای حامل وی اجازه فرود نداد) و یک میلیون مصری از فرودگاه تا هتل محل اقامت نخستوزیر ایران به شوق استقبال از او صف کشیدند و وی را دشمن امپریالیسم (عدو الاستعمار) و نماد پیکار برای استقلال خاورمیانه خواندند، ایدئولوگ جنبش اخوانالمسلمین مصر «سید قطب» برای این میهندوست ایرانی در روزنامه معتبر «الاهرام» قصیده بلندی به نام «سلام بر مصدق» سرود. از سوی دیگر حسنین هیکل شخصیت برجسته مصری در همان نشریه الاهرام وی را ستود و در سرمقاله «شقیقتنا ایران»، سرزمین ما را شقیقه (خواهر) و مونس مصر نامید. افزون بر این، «طه حسین» چهره مشهور ادبی و فرهنگی مصر، دکتر محمد مصدق را «افتخار شرق» نامید؛ استادان و دانشجویان مصری «تندیس» وی را در ورودی دانشگاه قاهره برافراشتند و «دُرّیه شفیق»، شاعره مشهور مصر و رهبر جنبش زنان در وصف این رادمرد ایرانی چکامه زیبایی سرود.
در آن روزها و آن جلوههای کایروتیک که تبلور ملیگرایی «رُمانتیک» و جنبش استقلالی در خاورمیانه بودند که حتی ایدئولوگ اخوانالمسلمین را هم به شگفتی و ستایش از این ایرانی اشرافزاده انداخته بود، نخستوزیر خطاب به دولت مصر گفت که به پشتیبانی این ملت شما میتوانید «کانال سوئز» را ملی اعلام کنید.
چند ماهی از بازگشت دکتر مصدق نگذشته بود که کودتای افسران جوان به رهبری «جمال عبدالناصر» نظام پادشاهی را در مصر برانداخت اما دولت جدید، کانال سوئز (به مدیریت انگلیس) را ملی اعلام نکرد. مستشاران ارشد دفتر ریاست جمهوری مصر که از اعضای سابق نازیسم هیتلری بودند و پس از جنگ به مصر گریخته و تابعیت مصری یافتند، جمال عبدالناصر را از اتخاذ چنین تصمیمی بر حذر داشتند تا نخست تکلیف ملی شدن نفت ایران روشن شود. به بیانی دیگر، مستشاران آلمانی از نیروهای چپ داخلی و انگلوفیلهای مصری (مشهور به ائتلاف نعل اسب) که در مسیر ملی شدن کانال سوئز، پنهانی و آشکارا سنگاندازی میکردند آگاه بودند. بنابراین، آنها به جمال عبدالناصر از افتادن به همان دام که دکتر مصدق در آن گرفتار شد، هشدار میدادند. این مستشاران پس از اینکه طرح فروش اوراق قرضه به ملت ایران با شکست روبهرو شد، ناسیونالیسم ایرانی را نوعی ملیگرایی معنوی (Esoteric) برداشت کرده و در نتیجه این شکست، ناچار ناسیونالیسم ما را «نامرغوب» طبقهبندی کردند. مصر به یاری مستشاران آلمانی پس از چهار سال مذاکره در سال ۱۳۳۵ کانال سوئز را ملی کرد. دکتر یالمار شاخت، نابغه آلمانی و وزیر دارایی هیتلر به دکتر مصدق هشدار داده بود که تنها «خاک میهن» ناموس هر ایرانی نیست بلکه پول ملی نیز در واقع «ناموس» ملت است و ارزش خاک را دارد و باید به هر بهایی ارزش آن تثبیت شود؛ فشار تورم و آثار زیانآور آن سرانجام «اراده معطوف به ملت» را تغییر جهت داده و «دربار» پیروز میدان خواهد شد. آنگاه با کاهش ارزش پول آیا ناسیونالیسم جعلی بر کشور حاکم نخواهد شد؟ مگر سرکوب شرمآور دولت مصدق را «قیام ملی» نخواندند؟ کدام قیام؟ اردوکشی در خیابانهای تهران به رهبری عضو ایرانی نازیسم (تیمسار زاهدی که چهار سال در فلسطین زندانی بود و در مجارستان به بهانه خرید سیصد رأس اسب مرغوب مجاری به عضویت شاخه برونمرزی اطلاعات و امنیت نظامی نازیها درآمد) آیا قیام ملی خوانده میشود؟ البته یالمار شاخت آلمانی نه با شاه دیدار کرد و نه جهت مستشاری به دربار رفت؛ آن زمان او نظام سلطنت را نه ضامن آزادی و نه ضامن امنیت ایران میدانست. شاید هم چندان بیسبب نباشد که دکتر حسین فاطمی پس از فرار شاه از کشور بیدرنگ فرمان داد کاخهای مرمر، نیاوران و سعدآباد مهر و موم شوند آنگونه که در مصر قصرهای سهگانه «خاندان سلطنتی» را مهر و موم کرده و «فاروق» را همراه خانواده با کشتی به ایتالیا (همان کشور که شاه و ثریا گریختند) تبعید کردند. وزیر امور خارجه ایران با الهام از اقدام افسران جوان مصری، پشتیبان طرح اعلان «جمهوریت» از طریق رادیو سراسری شد؛ طرحی که دکتر مصدق آن را «وتو» کرد چرا که پرنسیپ و منش سیاسی و سوگند وفاداری که به نظام خورده بود او را از اتخاذ چنین تصمیمی بر حذر داشت.
پیداست راه درازی در پیش است؛ نخست باید مکانیزم تراژدی یونانی را شناخت و نرمافزار آن را بومیسازی کرد؛ آنگاه میتوان روایت اوج و فرود دولت مصدق از قاهره تا تهران را در قالب یک تراژدی ملی و مشروع و مرغوب و البته «کایروتیک» که امنیت فدای آزادی میشود را هر ساله شاهد بود.
از مقالهای به قلم علی محمد اسکندریجو