سه جریان نوگرا

از میان سه جریان اصلاح‌طلب و نوساز حاکمیتی در دوره قاجاریه (عباس‌میرزا، امیرکبیر و سپهسالار)، دومین جریان از هر حیث مهم‌ترین جریان محسوب می‌شود. اگرچه مهر اصلاحات بر پیشانی هر سه جریان حک شده است اما اقدامات آنها صرفا از جنس اصلاحات انجام‌شده در ادوار پیشین تا‌ریخ ایران نیستند. اصلاحات مذکور، از یک‌سو با جنس اصلاحات قدیم همانندی دارند و از سوی دیگر، اصلاحات به‌معنای حقیقی اصطلاح را شامل نمی‌شوند؛ زیرا با آنچه که به تسامح، تحت‌عنوان اصلاح یاد و از مقوله‌ای متفاوت به‌شمار می‌آید؛ فرق دارد، چراکه در اینجا نوسازی، مفهومی است که با اصلاح خلط می‌شود. از این منظر هر سه جریان از دو وجه اصلاحات به معنای قدیم و نوسازی به معنای جدید تشکیل می‌شوند. آنچه که مورد تحقیق این مکتوب است، صرفا به وجه اخیر؛ یعنی نوسازی و الگو یا صورت ذهنی آن در نزد امیرکبیر مربوط خواهد بود.

نوسازی امیرکبیر اگرچه در تداوم تا‌ریخی نوسازی عصر عباس‌میرزا بود اما از جنبه‌های گوناگون با آن تفاوت داشت. نوسازی عباس‌میرزا صرفا بر پایه شرایط واکنشی ناشی از ناتوانی در هماوردی قشون قدیم ایران در برابر ارتش جدید روسیه به ظهور پیوست و کانون اصلی آن را ایجاد «نظام جدید» یا «مدرنیزاسیون» سازمان سپاه و اسلحه تشکیل می‌داد. الگو و نقشه عملی و نظری این اقدام، حاصل مشاهده و درک عینی از ارتش مدرن روسیه یا گام برداشته‌شده از جانب دولتمردان عثمانی در تا‌سیس «نظام جدید» بود. به هر حال این اقدام فرجام شومی داشت؛ زیرا نه‌تنها به تا‌سیس ارتش مدرن منجر نشد و با توقف در حوزه نظامی و عدم‌تسری به سایر حوزه‌های اجتماعی، جنبه بخشی و جزئی پیدا کرد، بلکه فرصت تا‌ریخی بی‌نظیری را در نوسازی همه‌جانبه و تا‌سیس تمدن جدید از ایران و ایرانی گرفت.

بنابراین رویکرد امیرکبیر به نوسازی، در زمانی آغاز شد که شعله نوسازی عباس میرزا از فروغ افتاده بود و تنها کورسویی از آن در برخی از دسته‌های نظامی باقی بود. نوسازی امیرکبیر، برخلاف نوسازی عباس‌میرزا، تک ساحتی و جزئی نبود و حوزه‌های مختلفی را دربر می‌گرفت. این ادعا که وی در پی نوسازی همه‌جانبه و تمام‌عیار جامعه ایران بود، سخنی به گزاف نیست و با استناد به شواهد تا‌ریخی، می‌توان آن را به تا‌یید رساند. اما آنچه امیر کبیر در دوره صدارت خویش انجام داد، چیزی جز تمهید مقدمات اصول و لوازم نوسازی نبود و عزل و قتل وی مجال تحقق کلیت نظر و فکر او را از میان برد. با این حال همین اقدامات مقدماتی، از دید و دریافت همه‌جانبه، کل‌انگارانه و کنشگرانه وی از نوسازی حکایت می‌کند. طبیعتا امیر کبیر‌ همانند هر سیاستمدار دیگری در برابر هر تهدیدی که متوجه کشور بود، به ابراز واکنش مناسب می‌پرداخت‌ اما‌ اساس اقدامات وی نه بر واکنش که بر کنشگری استوار بود.

پرسش این است که امیرکبیر این درک کنشگرانه را از کجا کسب کرده بود؟ منشأ این امر را باید در آگاهی‌های امیرکبیر از اوضاع جهان و ظهور تمدن جدید، پی کاوی کرد؛ اما این مدعا به نوبه خود این پرسش را به‌وجود می‌آورد که آیا به صرف آگاهی و باخبر شدن از اوضاع جهان و پی‌بردن به‌وجود تمدنی جدید و متفاوت در فراسوی مرزهای سرزمین مادری، موجبات اعتقاد به نوسازی اختیاری و ضرورت آن فراهم می‌شود؟ اگر چنین است چرا دیگر مطلعان از اوضاع جدید جهان و ناظران تمدن مدرن از چنین درک و دیدگاهی برخوردار نگشتند؟!

پرسش اخیر به این معناست که اگرچه اطلاع از آنچه که در فراسوی مرزها رخ داده بود، شرط اصلی و لازم تفکر نوسازی اختیاری را تشکیل می‌داد، اما برای حصول آن کافی نبود. مراد این است که همه انسان‌های دارای حواس سالم، درک محسوس و یکسانی از واقعیت به‌دست می‌آورند، اما تفسیر و استنتاج آنان از واقعیت نه‌تنها یکسان نیست؛ بلکه در موارد عدیده‌ای متعارض و متناقض است. افزون‌بر این، تنها معدودی از افراد قادرند با استنتاج عقلانی از واقعیت به تفسیر و تبیین نظری و عملی آن بپردازند. بنابر‌این صرف مشاهده و ادراک حسی برای ظهور صورت خاصی از تفکر کافی نیست. چنانکه سابقه آشنایی ایرانیان با اسلحه گرم در عصر آق‌قویونلو و استفاده و توانایی فنی تولید آن در عصر صفویه نه‌تنها به شناخت و ایجاد ارتش مدرن منجر نشد؛ بلکه اساسا از درک جنبه‌های دیگر تمدن جدید غربی نیز عاجز ماندند. تنها پس از آغاز جنگ‌های دوره اول ایران و روسیه بود که ایرانیان با اسلحه گرم پیشرفته‌تر و قوی‌تر و همچنین ارتش مدرن و سازمان‌یافته، استراتژی و تا‌کتیک‌های مدرن جنگی آشنا و تصوری ابتدایی از اوضاع تغییریافته جهان به‌دست آوردند. دریافت این حقیقت که اساس قدرت روسیه را اسلحه گرم و ارتش منظم تشکیل می‌دهد، مبنای عملی نوسازی عباس‌میرزا را به‌وجود آورد.

در این شرایط عباس میرزا و قائم‌مقام، کمترین درک و تصوری از سایر وجوه تمدن‌جدید نداشتند. اما، با اعزام محصل، ماموران، سفیران، و برخی از شاهزادگان و تجار به اروپا، امکان مشاهده مستقیم ایرانیان از جوامع اروپایی و وجوه مختلف تمدن جدید و انتقال اطلاعات کسب شده به‌صورت شفاهی و کتبی فراهم آمد. اطلاعات حاصل از مشاهدات این افراد، نخستین تصاویر و صورت‌های ذهنی ایرانیان از تمدن جدید را ایجاد کرد.

میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی از نخستین ماموران ایرانی بود که با فرار وی از مرزهای ایران، مجال یافت تا تفاوت ممالک مزبور را با جوامع شرقی، از جمله ایران، در سفرنامه‌اش بازتاب دهد. با مشاهده عنوان سفرنامه وی (حیرت‌نامه) تصور می‌رود که حیرت وی ناشی از درک تمدن جدید و شکاف تمدنی میان شرق و غرب است! اما، مصادیق حیرت از نظر وی تنها «غرایب بسیار و بدایع بی‌شمار ملاحظه [شده بود].»

اهم این عجایب، غرایب و بدایع از نظر وی چنین‌اند:

- تلگراف و انتقال سریع پیام

- جهازسازی جنگی (ساخت کشتی جنگی)

- اسکناس و بانک

- قابلگی مردان

- ادواتی که از بخار آب و آتش مثل خمره درست کرده و چرخ کارخانه‌ها را به حرکت در می‌آورد [ماشین بخار]

- کارخانه بلورسازی و آینه‌سازی

- کارخانه تفنگ‌سازی و تپانچه‌سازی

- حسن عمل و مرتبه فکر و فسحت خیال ایشان

- صنایع نظامی مختلف

- تدوین سالنامه آماری

- رقم بسیار بالا و غیرقابل قیاس مداخل انگلستان با سایر ممالک

- مشاهده حبس هوای سرد و رساندن میوه‌ها [تولید میوه گلخانه‌ای]

- آزادی و رفاهیت [و] امنیت[ی که] دارند و هرچه می‌خواهند می‌گویند

- رسم آزادی

- اختراع اسباب مختلف برای تسهیل کشاورزی و...

اگرچه مشاهده اختراعات و عجایب و غرایب و بدایع بر حیرت میرزا ابوالحسن‌خان می‌افزود، اما تاثیر چندانی بر نحوه تفکر و ادراک وی برجا نمی‌گذاشت. زیرا، وی همه چیز را از پس دستگاه فکری خویش می‌دید که همچنان در مدار مناسبات فرهنگی و تمدنی دوران کهن سیر می‌کرد و لاجرم درکی از ظهور تمدن جدید و شئون مختلف آن نداشت. به‌دلیل درنیافتن تفاوت‌های بنیادین و مبنایی تمدن جدید با تمدن‌های قدیم، مشاهدات جدید را با مشاهدات قدیم همسان می‌انگاشت. از این‌رو، آنچه وی می‌دید، امور پراکنده و بی‌ارتباط با یکدیگر بود که حاصل تفاوت فردی و شخصی استادان و سیاستمداران انگلیس با همتایان آنها در سایر ممالک بود. بنابراین، براساس درک وی، تفاوت‌های ملاحظه شده ربطی به اساس و بنیان‌های جامعه نداشت بلکه، افراد با یکدیگر متفاوت بودند. او «عقل معاش» آن سرزمین را در «سرحد کمال» یافته بود و با مشاهده صنایع و کارخانجات و اختراعات آنان به نیکی خبر می‌داد که «فکر ایشان غالب اوقات در اختراع تازه‌ای است.» اما قادر به فهم تغییرات بنیادین ناشی از آن اختراعات در اوضاع جهان و روابط و مناسبات بین‌الملل نبود. زیرا، چنان که اشاره شد، تفاوتی بین جهان قدیم و جدید ملاحظه نمی‌کرد. به‌عنوان مثال، در فهم و نظر وی آنچه که از صنعت انگلستان شایسته انتقال به ایران بود، در این بیان خلاصه می‌شد: «من با یاران گفتم شاهنشاه ایران طالب ارباب صنعت است، به تخصیص (مخصوصا) اعتقاد تامی به صنعت میناکاری دارد. اگر استاد میناکار با ما سفر ایران اختیار می‌نمود، بسیار بجا و مناسب بود.» ایلچی نه‌تنها از صنعت جدید چیزی درنمی‌یافت بلکه، به‌رغم لطمات و صدمات وارد شده به قشون و مردم ایران توسط ارتش مدرن روسیه، قادر به درک تفاوت ارتش مدرن و قشون قدیم و علم جنگ هر یک از آن دو نبود. وقتی سر دیوید ونداس - «سپهسالار کل سپاه انگریز (انگلیس)»  - گفت که در پی تالیف کتابی در «تعلیم جنگ پیاده و سوار» برای عباس میرزاست، با استغنایی جاهلانه گفت: «الحال آن ولیعهد بی‌محال در فنون لشکرکشی و دشمن‌کشی اسفندیار روزگار است. اما، کتاب فرستادن شما باعث ازدیاد وداد می‌گردد.» بنابراین، ابوالحسن‌خان ایلچی با مشاهده «فسحت خیال ایشان» اعم از سیاستمدار و کارگزار دولت و «دارا بودن عقل معاش در سرحد کمال» و «صنعت و نیرنگ استادان»، صرفا برتری افراد را ملاحظه می‌کرد و در ملاحظه برتری نظام سیاسی، اداری، و نظامی جدید، نظام تولید ماشینی و غلبه آن بر صنعت دستی قدیم، نابینا و از درک مناسبات مبتنی بر آن عاجز بود. به همین دلیل، از ملاحظات و مشاهدات وی هیچ گشایشی حاصل نشد و اطلاعات و اخباری که از اروپا منتقل کرد، راه جدیدی پیش پای جامعه و حاکمیت قاجار برای رهایی از دو مساله اساسی پیشِ‌رو، یعنی تهدیدهای قدرت‌های استعمارگر و فروپاشی ارکان تمدن قدیم و سقوط در دام دوگانگی تمدنی، ارائه نداد.

با این وصف، ابوالحسن‌خان در سال ۱۲۲۹ قمری در سمت ایلچی‌گری رهسپار روسیه شد. دلیل‌السفرا، شرح گزارش این سفر است که به‌رغم اشتهار به نام وی، توسط محمدهادی علوی‌شیرازی منشی او نوشته شده است.

اما به‌رغم اینکه علوی، برخلاف ایلچی، برای اولین بار وارد خاک اروپا می‌شد و با توجه به اینکه پیشرفت‌های روسیه با انگلستان قابل قیاس نبود، درک وی از اوضاع جهان جدید بسی فراتر از ایلچی بود. وی در شهر تول پس از ملاحظه کارخانه بزرگ اسلحه‌سازی، ضمن توصیف مفصل از مراحل عملیات صنعتی در تولید سلاح، به طرح تفاوت‌های بنیادین تکنولوژیک اروپا و ماوراء اروپا پرداخت: «در این کارخانه‌ها، چرخ‌ها و اسباب‌ها هست که خود به خود گردش می‌کند و پای هر دستگاهی استادی نشسته، چیزی می‌سازد و اصل اینها از یک کوره آتش و خمره آهنی آب است که از بخار آن هزار بلکه دو هزار چرخ و دستگاه گردش می‌کند و احتیاج به آدم ندارد و این مقوله چیزها از تحریر و تقریر چندان دستگیر نمی‌شود و موقوف به دیدن است.»  علوی تولید سالانه ۱۵۰ هزار تفنگ و اسباب دیگر در کارخانه مزبور را توصیف و هوشمندانه به نقش کوره آتش و خمره آب گرم در تولید انبوه و جایگزینی قدرت ماشین بخار به جای قدرت عضلات انسان، اشاره می‌کند و می‌نویسد، در غیر‌ این صورت «پنجاه هزار عمله هم این کارخانه‌ها را کفاف نمی‌داد.» وی فراتر از درک حسی، مشاهده صرف، ارائه توصیف و اظهار حیرت، به دریافت‌های جدیدی رسید که آن را در استنتاج مهمی بیان کرده است. استنتاجی که البته در این موضع صورتی خام دارد، اما بعدها، چنان که توضیح داده خواهد شد به یکی از ارکان اساسی آگاهی ایرانیان درباره اوضاع جهان جدید تبدیل شد. این نکته چیزی جز توجه به فرآیند و سازوکار نوسازی در روسیه نیست: «این عمل را در میان ایشان، شخصی انگریزی برپا داشته و حال ملازم پادشاه اروس شده، و این کارخانه‌ها تمام به دست آن [او] است، و الا اروس خود صاحب این‌گونه افکار و اعمال نیستند. آنچه از این مقوله امورات در میان ایشان برپا شده، از جماعت انگریز است که به ولایات آنها آمده، هر یک هر حرفه که داشته‌اند به آنها آموخته‌اند و بالفعل هم در کارند.»  برخلاف میرزا ابوالحسن‌خان، علوی همان‌گونه که خود اشاره می‌کند با فراروی از مشاهده و ادراک صرف حسی، مقدمات قابل‌توجهی برای مواجهه و درک مسائل اساسی به‌دست می‌آورد: «به‌خاطر رسید که هرگاه هر روزه در روزنامه به تحریر شرح امورات اتفاقیه پردازد، تفصیل اساس سلطنت و مملکت‌داری و آیین و قانون روسیه و وضع اصل شهر پتربورغ و سایر گزارش‌های[کذا] و بناهای روس، به کلی از نظر خواهد رفت و حال اینکه مطلب اصلی و مقصد کلی در این رساله، مطلع بودن از همین فقرات است.» معنای اشاره مذکور این است که علوی شیرازی به‌عنوان ماموری دولتی برآن است تا به‌عنوان نماینده ایران، با شناخت شیوه سلطنت و کشورداری در روسیه و بناهای سلاطین روسیه، دریابد چه تغییراتی در روسیه ایجاد کرده‌اند و رمز تفوق آنان بر ایران و عثمانی و دیگران در چیست؟ از این‌رو، می‌کوشد در ۱۰ مقاله دریافت خود را از شالوده جامعه روسیه ارائه دهد. از منظر نظر این مکتوب؛ مقاله نخست مهم‌ترین مقاله به‌شمار می‌آید. زیرا، وی به بازتاب دگرگونی‌های اساسی در روسیه تاکید می‌ورزد و سه نکته اساسی را مورد بررسی قرار می‌دهد:

- یکم، خروج از ملوک‌الطوایفی و نیل به یکپارچگی ارضی و سیاسی.

- دوم، نوسازی روسیه یا به تعبیر وی «آموختن نظام فرنگی»

- سوم، برآمدن روسیه و تبدیل آن به قدرتی بزرگ و حملات پیاپی به ایران از عصر صفویه به بعد.

با خبر شدن از اوضاع روسیه و چگونگی تحولات سریع در حوزه‌های مختلف اجتماعی، اگرچه در وهله نخست و در دستگاه فکری متعلق به فرهنگ و تمدن قدیم، به مثابه آثار و مآثر پادشاهی بزرگ به نام پطرکبیر فهمیده می‌شد و بالطبع از زاویه نحوه ورود روسیه به تحولات دنیای مدرن مورد توجه قرار نمی‌گرفت اما، اهمیت این آگاهی از آنجا ناشی می‌شد که زمینه‌ساز آگاهی تاریخی ایرانیان از تحولات جهانی به‌شمار می‌آمد؛ اگرچه، روند تبدیل این نطفه به جنین، بسیار طولانی و تولد نوزاد از همان آغاز با بحران همراه بود. بنابراین، آنچه که در نوشته علوی از اهمیت بی‌چون‌وچرایی برخوردار است، تاکید چندباره وی بر فقر ماده تاسیس تمدن و به‌ویژه تمدن جدید در میان روس‌هاست. اما، به‌رغم این فقر ماده، آنها به سرعت در مسیر تمدن جدید به پیش می‌تازند: «این طایفه خود ماده نداشتند که بتوانند اختراع نظامی یا صنعتی کرده باشند و هر بنایی که گذاشته‌اند، از یوروپ کسب کرده‌اند و آموخته‌اند.»

اشارات مکرر علوی در این باره، معنای دیگری جز دریافت وی از فاصله تمدنی میان روسیه با دیگر دول اروپایی مثل انگلیس، فرانسه، آلمان، نمسه (اتریش) و ایتالیا تا‌ پیش از ظهور پطر کبیر ندارد. اما ترویج صنعت در میان روس‌ها با آغاز فرآیند نوسازی یا به تعبیر علوی «جاری کردن نظام فرنگی» توسط پطر‌کبیر و تداوم آن توسط جانشینان او، از جمله کاترین مشهور به خورشید کلاه، به کاهش فاصله مذکور منجر نشد. علوی با توجه به این نکته می‌نویسد: «از آن وقت تا‌ حال... تمام نظام فرنگ را در میان خود جاری کرده‌اند. اما ظاهر آنها چنین است و باطن به همان قسم جنگلی اول خود باقی هستند.»

بالطبع علوی، نیز مثل همه ایرانیانی که به تا‌زگی با تمدن جدید مواجه شده بودند، فاقد آگاهی‌های مقدماتی نظری و عملی لازم برای توضیح و تبیین علل یا دلایل ظهور تمدن جدید در اروپای غربی و ظهور نکردن آن در سایر نقاط جهان از جمله روسیه بود، اما نکته مهم در اشارات وی، درک وی از تلاش بی‌حد و حصر روس‌ها در پر کردن شکاف مزبور از مجرای انتقال تمدن جدید بود. راهی که با پطر کبیر آغاز شد، اما با مرگ او خاتمه نیافت زیرا با نهادینه شدن و استمرار، به آیین مدنی روس‌ها تبدیل شد. چندان که از دیگر اروپاییان پیش افتادند: «اصل مطلب این است که آنچه مشخص می‌شود، جماعت اروس از یوروپ دیگر بیشتر در بند آبادی مملکت و کثرت و جمعیت و آموختن هر حرفه و هر چیزی می‌باشند و اخراجات بسیار می‌کنند که هر چیزی که هرجای عالم است، آنها نیز آموخته و خود به عمل آورده باشند.»

به‌رغم چنین دریافتی که چند گام به جلو محسوب می‌شود، علوی درک درستی از مساله ندارد و میان دوران قدیم و جدید سرگردان است. از یکسو، با شیفتگی از تحولات و پیشرفت سریع روسیه سخن می‌گوید و از دیگر سو، قادر به تبیین نسبت جامعه کهن ایران با وضعیت جدید روسیه و دیگر دول اروپایی صاحب تمدن مدرن نیست. به عبارت دیگر نحوه مواجهه وی با صنعت و دیگر نهادهای مدرن روسیه، بیان‌کننده این حقیقت است که وی قادر به دریافت ضرورت‌ها و الزامات دوران جدید نبوده است؛ زیرا به‌رغم مشاهده گسترش روزافزون سلطه دول استعمارگر و صاحبان تمدن جدید بر جامعه ایران و تغییرات ناشی از آن، در آرزوی ورود دستاوردهای تمدن جدید به ایران بود. وقتی که برای نخستین بار در اتاقی بخاری‌دار نشیمن ساخت، نوشت: «کاش این طریق پیچ و بخاری در ایران مصطلح می‌شد.» همچنین پس از مشاهده یک کارخانه بزرگ ریسمان‌ریسی، از زبان ایلچی نوشت:

در ملاحظه این دستگاه و چابکی آن که در دقیقه این‌قدر پنبه را ریسمان تا‌ب می‌دهد و آماده می‌نماید حیرتی برهمگی دست داده، الحق جای حیرت هم داشت. صاحبی ایلچی فرمودند که کاش چنین اساس و دستگاهی در مملکت ایران خاصه در اصفهان برپا می‌شد که به این سهولت در روزی این‌قدر پنبه را ریسمان به این صفا و نزاکت کرده باشد.  به این ترتیب ایلچی و منشی‌اش - علوی - همچنان مستغرق در حیرت بودند و مشاهدات آنان همچنان در مرتبه ادراک حسی متوقف شد و راهی فراروی جامعه نگشود. به‌رغم مشاهده مکرر صنایع نظامی و فنون جدید که با اتکا به قدرت ماشین بخار انبوه محصول را تولید می‌کرد، تا‌ثیری در ذهنیت آنان و دریافت ضرورت انتقال صنایع جدید، به‌عنوان کلیت شیوه و فنون تولید، برجا نگذاشت. اثر مکتوب بعدی که در افزایش آگاهی ایرانیان از اوضاع آن روز جهان جدید نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا کرد، سفرنامه میرزا صالح شیرازی - یکی از اعضای پنج نفره نخستین گروه محصلان اعزامی به اروپا- یا به تعبیر مجتبی مینوی «نخستین کاروان معرفت» بود که یک سال پس از میرزا ابوالحسن خان ایلچی از طریق روسیه عازم انگلستان شد. این گروه علاوه‌بر مشاهده اوضاع روسیه از نزدیک، در سن پترزبورگ با هیات همراه ابوالحسن خان ایلچی ملاقات کرد و در ایام توقف در آنجا، از اطلاعات ایلچی و همراهانش درباره روسیه بهره‌مند شد. اگرچه میرزا صالح درنگ کمتری در روسیه داشت؛ اما با آموختن سفرنامه‌نویسی از برادران اوزلی (سرگور و ویلیام)  و به‌عنوان محصل و طالب علم رهسپار فرنگ، با دقت نظر بسیار بیشتری به امور نگریست. چنان که اطلاعات ثبت شده توسط وی از نظر کمی و کیفی، با دو سفرنامه ایلچی قابل قیاس نیست. افزون بر تفاوت مذکور، میرزا صالح درک تا‌ریخی وسیع‌تری از ریشه‌های تغییرات و تحولات روسیه و تا‌حدی اروپای غربی به دست آورد؛ آگاهی‌هایی که نخستین آگاهی‌های ایرانیان درباره سیر تا‌ریخی تحولات اروپا را شکل می‌دهد.

از مقاله‌ای به قلم دکتر قباد منصوربخت