بررسی ماموریت دوم آرتور میلسپو در ایران
فراگیری نگاه غربی
میلسپو از یک سو بهدلیل پیشینه تجربه اول، بازی سیاست در ایران و قواعدآن را به خوبی میشناسد و از دیگر سو، اکنون کشور زادگاه وی دیگر بهعنوان صاحب منفعت وارد عرصه سیاست و اقتصاد در ایران شده است. از یک سو به بررسی بیطرفانه وضعیت بینالمللی، داخلی و جغرافیایی ایران میپردازد و آن را کشوری حائل که هنوز در آن حکومتی روشنفکر و موثر پدید نیامده است تلقی میکند. کشوری که هم هستی ویژهای از نزد خود دارد و هم کشوری که دیگران از آن انتظاراتی دارند. (میلسپو، ۱۳۷۰، ۴) تحلیل منصفانهای از فردگرایی ایرانی ارائه میکند و در آن ناامنی تاریخی، حکومت استبدادی، فقدان هر گونه دگرگونی، اقتصاد مبتنیبر کشاورزی ابتدایی، بیبهرگی از هر گونه استعداد سازماندهی و قابلیت رهبری و محدودیت گرایش به همکاری و مشارکت با دیگران (همان، ۱۰۹ و ۱۱۰) را دخیل میداند ولی بدون درنگ به توصیه و نصیحت میپردازد و تجربه اول خود را پشتوانه آن میکند بهطرزی که خواننده احساس میکند وی در ارائه چنان توصیههایی محق است، ایرانی را نیازمند پاکسازی شدید روحی و جسمی میداند و او را قادر به پدید آوردن حکومت مستقل ملی نمیپندارد، بلکه تنها در کمکگیری از دیگران است که شاید ایرانی بتواند قدرت پدید آوردن حکومت مستقل ملی را در خود احساس کند. (همان، ۳۳۲-۳۳۰) به شدت از ایران و ایرانی بدگویی میکند و ملت ایران را نابالغ میداند که استقلال برایشان مفهوم ندارد (همان، ۲۲۶) اکثریت را در ایران متفرق، پریشانفکر، ترسو و فاسد قلمداد میکند (همان، ۲۶۱). دامنه هوش ایرانیان را محدود به تجربیات و عادات و استعداد آموزشی ملت را محصور در حفظ و جذب و تقلید میداند (همان، ۱۰۵) ملتی که انسانهایش منطقی نیستند، فاقد بلوغ فکریاند و اصولا: «فاقد آن ساختمان مغزی است که ملل پیشرفته برای حل مسائل خود و نیل به پیشرفت لازم دارند.» (همان، ۱۰۶)
در ایران دورنمای روحی برای استقرار دموکراسی بهویژه مفهوم شأن و ارزش انسان – آن گونه که برای وی نمونه آرمانی است و تنها در غرب پدیدار شده است – تقریبا بهزعم میلسپو وجود ندارد زیرا به باور او انساندوستی و وجدان اجتماعی در انسان ایرانی وجود خارجی ندارد (همان، 111 و 112) طفره رو و تنبل است و قویا گرایش به استبداد دارد (همان، 112) – بنابراین چیرگی مستبدانه اروپاییها و آمریکاییان بر ایرانی تلازم عقلانی و طبیعی با خواستهها و خصال ذاتی ایرانیان دارد – بیحوصله است و نتیجه انتظار فوری معجزه مانند دارد. (همان، 113) خجول، حساس، متلون و فاقد احساسات ملی است و درمانده، بیهدف و غیرمسوول بار آمده و همچنان بر آن نهج باقی مانده است (همان، 116) بیدلیل و معیار، به کلیگویی خشمگینانه میپردازد و برای هیچ کدام از قضاوتهایش برهانی تاریخی و عقلانی درنمیافکند. جامعه ایران معیار درستی از نادرستی نداشت و خشم و نفرتی نسبت به فساد نشان نمیداد... بیاغراق میتوانم بگویم که حکومت ایران یک حکومت فاسد است که به وسیله افراد فاسد و برای افراد فاسد بهوجود آمده است. در سرزمین شیر و خورشید افراد درستکار یک پدیده شگرف و مخالف با اصل را تشکیل میدهند.» (همان، 119-117)
با چنان قضاوتهای کلیگرا و فاقد استدلالهای منطقی، زمانی و تاریخی است که به تعیین تکلیف میپردازد و با لحنی که حاکی از پذیرش قطعی و نهایی استیلای غرب است نصایحی آقا بالاسرانه و از سر پیوند مالک و مملوک میکند: ایران همچنان باید کشور حائل بماند زیرا صلح جهانی و ملاحظات عملی، اخلاقی و عاطفی چنین اقتضا میکند. (همان، 319) – و در این میان هیچ از خواست و اراده یک ملت خبری نیست – معتقد است طرز تفکر و اخلاق عمومی مردم و طبقات حاکم هیچ شباهتی به کیفیات فکری و ویژگیهای اخلاقی که لازمه رهبری و شهروندی یک حکومت مستقل است، ندارد. (همان، 324) و البته معلوم است که آن کیفیات و خصال تنها در کشورهای پیشرفته و غربی نمودار گشته و نکتهای را زیرکانه القا کرده: «ایران هنوز شایستگی خود را برای حکومت مستقل ثابت نکرده است.» (همان، 323)
بنابراین سیاست به حال خود گذاشتن ایران اکنون بیهوده بهنظر میآید و ایرانی به هر حال باید در پرتو استعمار و استثمار، شایستگی خود را اثبات کند: «بهعنوان یک پیشنهاد عملی ایران نمیتواند به حال خودش واگذار شود ولو اینکه روسها دستشان را از این کشور کوتاه کنند. آمریکاییان برای خودشان تساوی فرصت و تساوی دسترسی به مواد خام را تقاضا خواهند کرد؛ درحالیکه سرمایهگذاران خارجی به رقابت برای کسب امتیازات و منافع ادامه خواهند داد. حقوقی که قبلا کسب شده یا در آینده کسب خواهند شد نیاز به حمایت دارد. انگلستان با سرمایهگذاری عظیمی که در نفت جنوب کرده است نمیتواند دستش را از ایران بشوید. اصولا یک کشور کوچک نباید بیش از یک کشور بزرگ انزواطلب باشد و در عمل هیچ کشوری بهخصوص ایران نمیتواند سیاست انزوا در پیش گیرد. روسیه در دست درازی به ایرانی که به حال خود واگذار شده باشد، تردید نخواهد کرد.» (همان، 323)
میلسپو نگاهی غربی دارد و حتی هنگامی که میخواهد مشکل ایرانی را حل کند، تعینی غربی به آن میبخشد زیرا در ذهن، زبان و قلم وی چیرگی غرب جاری است و چیرگی خود به خود مبنای برهان و استدلال شده و حتی به جای آن نشسته است، بنابراین اگر دموکراسی را که صرفا یک الگوی زمامدارانه متجددانه است راهحل مشکل جامعه ایران تلقی کند (دوم، 9) به گمان خود وی راهی به خطا نرفته است و در این زمینه حتی شک و تردید هم روا نمیدارد که: «ایرانیان آرزوی اصلاحات مالی، پیشرفت اقتصادی، پیروی از الگوی غربی یا درستتر بگوییم تحقق استقلال کشورشان را داشتند.» (همان، 33)
بنابراین به زعم وی کاملا بدیهی است که هدف ایران باید دموکراسی باشد. (همان، 103) و در آن هیچ شک روا نمیدارد که الگوی ایران باید همانی باشد که غربیان چیره بر وی برای او ترسیم کردهاند گرچه ایرانیان هنوز نتوانسته باشند مبانی اساسی ناسیونالیسم دموکراتیک را بهوجود آورند، (همان، 111) حکومتی که تنها در غرب پدید آمده و هیچ نمونهای از آن در آن زمان در هیچ کشور غیر اروپایی نمیتوانسته است پدیدار شود باید الگوی نهایی و فرجامین زمامداری در همه کشورهای تحتسلطه و استیلا شود. ایران را کودکی نابالغ و زودرس تلقی کرده که ناچار شده است زودهنگام پا بر عرصه سیاست جهانی گذارد، ولی چه بخواهد و چه نخواهد همان راهی را طی خواهد کرد که غربیان مدتها پیش طی کردهاند و چنین سرنوشتی محتوم است. (همان، 126 و 127)
منبع: از مقالهای به قلم محسن خلیلی، فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه الزهرا، 1385، شماره 60