روایت نخستین رئیس سازمان برنامه از شیوه مدیریتش
تلاش برای جلب اعتماد مردم
کارکنان بانک و فعالیتهای سیاسی
سال ۱۳۲۵ و در دوره نخستوزیری قوامالسلطنه، وقتی موقع انتخابات شد و حزب دموکرات که قوام آن را برای مقابله با تودهایها تشکیل داده بود، سخت مشغول فعالیتهای انتخاباتی بود، بخشنامهای برای همه همکارانم در بانک ملی صادر و تاکید کردم که در این انتخابات هر کس، بهعنوان یک فرد ایرانی، حق دارد شرکت کند و به هر کس که خواست رای بدهد، اما اگر کسی از کارمندان بانک در جریان انتخابات دست به فعالیت سیاسی بزند از کار منفصل خواهد شد. انگیزه من این بود که به هیچوجه نمیخواستم اعضای بانک وارد دستهبندیهای سیاسی اعم از چپ یا راست بشوند.
چند وقت بعد به من گزارش دادند که رئیس یکی از نمایندگیهای تابع شعبه یزد در یکی از اجتماعات انتخاباتی به نفع کاندیدای حزب دموکرات سخنرانی کرده است. فورا دستور دادم او را منفصل کنند.
بهدنبال این جریان علیاکبر موسویزاده که وزیر دادگستری و در عین حال دبیرکل حزب دموکرات بود، به من تلفن کرد که چنین مطلبی شنیدهام، آیا حقیقت دارد؟ گفتم بله.
گفت چطور چنین چیزی میشود، مگر شما یک بانک دولتی نیستید؟ گفتم نه، این بانک دولتی نیست. درست است که ناشر اسکناس است، اما تابع مقررات دولت نیست. موسویزاده گوشی تلفن را گذاشت و بعد از مدت کوتاهی قوامالسلطنه تلفن کرد و مرا خواست. به دفتر قوامالسلطنه رفتم. دیدم موسویزاده هم آنجا است. قوامالسلطنه گفت وزیر دادگستری چنین مطلبی میگوید، آیا درست است؟ گفتم کاملا درست است. پرسید چطور چنین کاری کردید؟ مگر شما نمیدانید که حزب دموکرات حزب خود ما است؟ گفتم البته که میدانم، ولی قبل از شروع انتخابات طی بخشنامهای به کلیه کارمندان بانک ملی دستور دادهام از هر گونه فعالیتی در امر انتخابات خودداری کنند، زیرا اگر بنا باشد کارمندان بانک وارد فعالیتهای سیاسی شده و برای حزبی که متعلق به دولت روز است فعالیت کنند، چنین موسسهای دیگر مورد اعتماد مردم نخواهد بود.
قوامالسلطنه رو به موسویزاده کرد و گفت که حق با آقای ابتهاج است. من با شنیدن حرف قوامالسلطنه لذت بردم از اینکه نخستوزیر درباره حزبی که خود تاسیس کرده عمل رئیس بانک ملی را در برابر شکایت دبیرکل حزب خودش تایید میکند.
چرا که او به من احتیاج نداشت و صدها نفر بودند که برای ریاست بانک ملی سرودست میشکستند.
قوامالسلطنه و تقاضای وام و اعتبار
یکی از خصوصیات قابلتحسین قوامالسلطنه این بود که آدم بسیار منطقی و منصفی بود و چون نسبت به خودش اطمینان داشت، اگر نظری مخالف نظر خودش میشنید به شرطی که از روی منطق و اعتقاد ابراز شده بود آن را قبول میکرد و نمیرنجید و کینهای به دل نمیگرفت.
یکبار وقتی در بانک ملی بودم به من گفت میخواهد دویست هزار تومان به نام شخص خودش از بانک قرض کند. جواب دادم که طبق اساسنامه بانک باید امضای دومی معرفی بفرمایید. این مطلب که قوام از شخص ثالثی تقاضای تضمین بکند بهنظر او بسیار شاق آمد و گفتوگو را مسکوت گذاشت.
چند هفته بعد قوامالسلطنه مجددا موضوع را مطرح کرد و پرسید برای امضای دوم اکبرخان (پیشخدمت شخصی قوامالسلطنه) چطور است؟ گفتم بدیهی است بانک نمیتواند امضای اکبرخان را قبول کند. گفت به دکتر آشتیانی (داماد وثوقالدوله) میگویم که امضا کند. گفتم دکتر آشتیانی آهی در بساط ندارد. گفت علی امینی چطور است؟ گفتم اوکه تاجر نیست. قوامالسلطنه با کمال تعجب پرسید یعنی میگویید من بروم از یک تاجر امضا بگیرم؟ گفتم چارهای نیست، مقررات این طور حکم میکند. گفت میدانید اگر الان بگویم به بانک شاهی تلفن کنند و از آنها چنین تقاضایی بکنم، فورا قبول خواهند کرد؟ گفتم اگر پانصد هزار تومان هم بخواهید بانک شاهی در اختیارتان میگذارد.
تفاوت من با آنها این است که بانک شاهی مانند بانک ملی ملزم به رعایت اساسنامه نیست، بلکه آزادیعمل دارد. قوامالسلطنه دیگر اصراری نکرد.
مورد دیگری که قوامالسلطنه از من تقاضایی داشت مربوط به درخواست اعتباری برای دولت بود. یک روز در سال ۱۳۲۵ یا ۱۳۲۶، در دوره فترت مجلس شورا، قوامالسلطنه که در عین داشتن سمت نخستوزیری عضویت شورایعالی بانک ملی را نیز داشت، در جلسه شورا در بانک حضور یافت.
قبل از این جلسه من به قوامالسلطنه گفته بودم که بانک بدون تصویب مجلس نمیتواند به دولت وام بدهد. قوامالسلطنه میگفت که دولت سخت در مضیقه مالی است و من به اساسنامه و قانون تاسیس بانک استناد میکردم و در جواب او، که میگفت بودجه کشور را برابر تصویب نامه هیات وزیران به موقع اجرا گذاشتهایم و برای استقراض هم هیات دولت تصویبنامهای صادر خواهند کرد، گفتم عمل دولت در مورد بودجه هر چه باشد مربوط به بانک ملی نیست. معهذا قوامالسلطنه لازم دانسته بود که توضیحاتی به شورای بانک بدهد. شورا با شنیدن توضیحات نخستوزیر و نظرات من، عقیده مرا تایید کرد. قوامالسلطنه با آن که نخستوزیر مقتدری بود و خود او مرا به ریاست بانک ملی انتخاب کرده بود و آن همه به من محبت داشت، از اینکه من تقاضایش را نپذیرفته بودم نرنجید. هر کس دیگر به جای او بود از من میرنجید و عکسالعمل نشان میداد.
ماجرای رئیس شعبه بندر پهلوی
قوامالسلطنه با آن همه محبتی که به من کرده بود، نامهای به من نوشت که حسن مهری رئیس شعبه بندر پهلوی را اخراج کنید. پرسیدم به چه علت؟
گفت نادرست است و با شورویها ساخته است.
گفتم غیرممکن است قبل از رسیدگی او را منفصل کنم. وقتی رسیدگی کردم معلوم شد عبدالحسین مسعود انصاری، استاندار گیلان، شخصا به بندر پهلوی رفته و از مهری خواسته است ریاست انجمن ایران و شوروی را قبول کند. مراتب را به اطلاع قوامالسلطنه رساندم و از انفصال او خودداری کردم.
ماجرای امیرحسین خان ایلخان بختیاری
یک روز امیرحسین خان ایلخان بختیاری، وکیل مجلس که بعد هم سناتور شد و از رفقای نزدیکم بود، تقاضای ۶۰۰ هزار تومان وام کرد.
امیرحسینخان این وام را میخواست که بتواند دین خود را به دولت بپردازد تا املاکی را که در زمان رضاشاه از او گرفته بودند، پس بگیرد.
او به بانک آمد و به عبدالله دفتری که معاون من بود متوسل شد. گفتم به او بگویید که اگر نتواند مقررات را رعایت کند نمیتوانیم به او وام بدهیم. بالاخره پیش خود من آمد و خیلی اصرار کرد.
گفتم متاسفم که نمیتوانم به تو این وام را بدهم، برای اینکه مقررات بانک اجازه نمیدهد. ولی مطمئن باش اگر میتوانستم میدادم.
چند وقت بعد یک روز امیرحسینخان با عجله به دیدن من آمد و پیغام داد که کار خیلی فوری دارد و دو دقیقه بیشتر طول نمیکشد. گفتم بیاید. آمد و گفت الساعه از پیش شاه میآیم.
رفتم به شاه گفتم اعلیحضرت استدعا میکنم به ابتهاج امر بفرمایید که این وام را به من بدهد.
شاه گفت به ابتهاج؟ او به خواهر من پول نداد. میخواهی به تو وام بدهد؟ گفتم آقای امیرحسینخان، حالا دیدی که من بیهوده نمیگفتم. من به هیچ کس حتی به خواهر شاه هم، اگر مخالف مقررات باشد، پول نمیدهم.
موضوع تقاضای اشرف پهلوی این بود که وقتی به دعوت دولت هند به آن کشور رفته بود به چند نفر، از جمله رزمآرا و هژیر و پیشکارش علی ایزدی، تلگراف زده بود که بیایند پیش من و صد هزار روپیه پول برای او بگیرند و به هندوستان حواله کنند. رزمآرا در این مورد با من صحبتی نکرد ولی بعدها که نخستوزیر شد به من گفت که والا حضرت اشرف به من هم تلگراف زده بود، ولی من چون شما را میشناختم به شما چیزی نگفتم. هژیر با من صحبت کرد و ایزدی را پیش من فرستاد که اگر این پول را فورا حواله نکنیم والاحضرت نمیتوانند به ایران برگردند. پرسیدم معادل ریالی این مبلغ کجاست؟ ایزدی گفت من اطلاعی ندارم، ایشان تلگراف کردهاند که بروید از آقای ابتهاج بگیرید.
گفتم بر فرض که ریال آن را هم داشته باشید من نمیتوانم این کار را بکنم، چون بانک فقط در موارد خاص و معینی اجازه دارد ارز بفروشد و این از آن موارد نیست. روز بعد شاه را دیدم، گفت میدانید اشرف تا قرضش را نپردازد نمیتواند از هند خارج شود؟ آیا امکان ندارد این پول را به او برسانید؟ جواب دادم مطمئن باشید اگر میتوانستم تا بهحال این پول را حواله کرده بودم. ولی متاسفانه امکانپذیر نیست.
بالاخره ناچار شدند بروند از بازار آزاد ارز بخرند و حواله کنند.
رنجش سهیلی
رویه من در اداره بانک گاه موجب رنجش دوستانم میشد. وقتی سهیلی وزیر خارجه بود یک روز به بانک نزد من آمد و گفت که علاقه دارم پسرم در بانک ملی استخدام شود. گفتم که خیلی خوشوقت خواهم شد. چون من سعی دارم جوانان تحصیلکرده در بانک استخدام شوند. پسر شما هم وقتی امتحان ورودی بانک را گذراند اسمش مانند دیگران در نوبت قرار خواهد گرفت. سهیلی با تعجب پرسید نوبت؟ گفتم بله. گفت نه، لازم نیست، او را به وزارت خارجه میبرم و همانجا مشغول خواهد شد. مطمئن هستم که سهیلی بهخاطر این کار از من رنجید.
ماجرای عبدالقدیر آزاد
در زمان نخستوزیری قوامالسلطنه یک روز عبدالقدیر آزاد که نماینده مجلس شورا بود، پیش من آمد و گفت که رئیس شعبه شما در سبزوار در کارهای سیاسی دخالت میکند. با تعجب گفتم مگر چه کار سیاسی خاصی در سبزوار وجود دارد که رئیس شعبه ممکن است در آن دخالت داشته باشد؟ معذالک اگر این موضوع صحت داشته باشد اخراج خواهد شد، ولی باید اول به موضوع رسیدگی کنم. آزاد گفت احتیاجی نیست رسیدگی کنید، من به شما میگویم این شخص در امور سیاسی مداخله میکند. گفتم که قول شما کافی نیست. رئیس بازرسی بانک را فرستادم. به موضوع رسیدگی کرد و گزارش داد که موضوع دخالت رئیس بانک ملی سبزوار در کارهای سیاسی مطلقا صحت ندارد و وکیل سبزوار میخواهد با این حرفها کسی را بهجای این شخص بفرستد که در زمان انتخابات تحت نفوذ او باشد. چنانکه در مورد سایر ماموران دولت در سبزوار هم همینطور عمل کرده است. با اینکه رئیس شعبه سبزوار هفت سال بود در این محل خدمت میکرد و قبلا هم گفته بودم او را به جای دیگری منتقل کنند، وقتی این جریان پیش آمد دستور دادم او را عوض نکنند و نتیجه را هم به آزاد نوشتم. او باور نمیکرد که من در مقابل درخواست او تسلیم نشده باشم و در نتیجه در مجلس شروع کرد به بدگویی و انتقاد از کارهای من. اصولا سیاست یک دسته از رجال آن زمان مخصوصا نمایندگان مجلس این بود که سعی میکرند هنگامی که انتخاباتی در پیش بود به هر وسیلهای که میشد ماموران دولت را از آدمهایی انتخاب کنند که تحت نفوذ خودشان باشند و برای این کار دستگاههای دولتی را به بهانههای مختلف زیر فشار قرار میدادند و در بسیاری از موارد این دستگاههای بیاراده و ناتوان هم در مقابل آنها تسلیم میشدند.
ماجرای رضوی، نماینده مجلس
در دوره دوم نخستوزیری ساعد، روزی متوجه شدم که پشت در اتاقم داد و فریاد یک نفر بلند شده است. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند آقای رضوی نماینده مجلس میخواهد شما را ببیند.
عبدالله دفتری، یکی از معاونان بانک را خواستم و گفتم ببینید ایشان چه تقاضایی دارد. آمد و گفت آقای رضوی عازم مسافرت به فرانسه است و هیات وزیران تصویبنامهای صادر کرده است که به او دلار بدهند ولی کمیسیون ارز تقاضای پرداخت دلار را رد کرده است. به دفتری گفتم کمیسیون ارز کاملا مطابق مقررات رفتار کرده است؛ زیرا طبق موافقتنامه مالی که بین ایران و انگلیس منعقد شده است فروش دلار فقط در مورد ورود کالا از آمریکا و هزینه زندگی ماموران و دانشجویان ایرانی در آمریکا و کسانی که به آمریکا مسافرت میکنند مجاز است. رضوی از بانک رفت. ۱۰ دقیقه بعد نخستوزیر به من تلفن کرد و پرسید راست است که شما تصویبنامه هیاتوزیران را اجرا نمیکنید؟ گفتم اگر آقای رضوی را میگویید بله درست است. طبق تصویبنامه دیگری هیات دولت موافقتنامه مالی بین ایران و دولت انگلیس را تصویب کرده است و چنانچه در مورد آقای رضوی بانک خلاف مفاد موافقتنامه رفتار کند مقامات انگلیسی حق فسخ آن را خواهند داشت. ساعد گفت درست است، حق با شماست.
دزدی از حساب جمال امامی
جلب اعتماد مردم کارآسانی نبود و من سعی کردم قبل از هر چیز ریشه دزدی و نادرستی را در بانک از بین ببرم. یکی از مواردی که به نادرستی یکی از کارمندان بانک ملی برخورد کردم موضوع حساب جاری جمال امامی بود. جمال امامی، نماینده مجلس، بعد از مرگ پدرش خانه پدری را فروخته و صد و هشتاد هزار تومان پول آن را به حسابش در بانک ملی گذاشته بود.
او روزی پیش من آمد و گفت من آمدهام از بانک پول بگیرم میگویند پول ندارید، درحالیکه من صد و هشتاد هزار تومان در بانک دارم و مدتی قبل هم که آمدم و مانده حسابم را از بانک پرسیدم گفتند صد و هشتاد هزار تومان در حساب موجودی دارید.
امامی اتفاقا تکه کاغذی که یکی از کارمندان موجودی حساب او را روی آن نوشته بود در جیب داشت و آن را به من نشان داد. گفتم من به کار شما رسیدگی خواهم کرد و نتیجه را اطلاع خواهم داد.
بعد از اینکه شخصا دفاتر را بررسی کردم دیدم که مبلغ ۱۸۰ هزار تومان از حساب جمال امامی به حساب شخصی در بانک شاهی انتقال داده شده است. درحالیکه چند روز بعد از انتقال این پول و هنگام مراجعه جمال امامی به بانک ملی موجودی او بدون کسر ۱۸۰ هزار تومان به او اعلام شده بود. آن جوانی را که موجودی حساب جمال امامی را روی آن تکه کاغذ نوشته و به او داده بود خواستم.
معلوم شد که این جوان، با همدستی یک نفر از کارمندان بانک شاهی، حسابی با اسم مستعار در آن بانک باز کرده و بعد چک تقلبی از طرف جمال امامی نوشته و پول را به آن حساب قلابی در بانک شاهی انتقال دادهاند. پس از انتقال پول نیز همه موجودی را از حساب بانک شاهی برداشت کردهاند.
موضوع را در شورایعالی بانک مطرح کردم و پیشنهاد کردم که پول جمال امامی را بانک بپردازد. بعضی از اعضای شورا میگفتند به چه مناسبت باید بانک این پول را بدهد؟
استدلال من این بود که مردم با اطمینان و اعتماد به بانک پولشان را به ما میسپارند و اگر بنا باشد پولشان را زیر تشک منزلشان بگذارند و دزد آن را بزند و به بانک هم بسپارند یک نفر آن را بدزدد و دست آنها به جایی بند نشود دیگر چرا پولشان را بیاورند به بانک بدهند؟
بالاخره اعضای شورا حرف مرا قبول کردند و پول جمال امامی پرداخت شد و پرونده کار آن جوان هم به دیوان کیفر رفت و خودش هم از بانک اخراج شد.
وقتی میخواستند پول جمال امامی را بپردازند نورالدین کاتوزیان را که مشاور حقوقی بانک بود خواستم و به او گفتم که از جمال امامی نامهای بگیرید به این مضمون که اگر روزی کسی ثابت کرد که این کار خود جمال امامی بوده است جمال امامی موظف است به محض مطالبه بانک پول را بپردازد.
بعدها که در زمان مصدق، سفیر ایران در پاریس بودم شنیدم که برای کوبیدن جمال امامی که با مصدق مخالف بود پروندهای درست کردهاند مبنی بر اینکه جمال امامی خودش تقلب کرده و بانک هم پول را بدون رسیدگی و به ناحق، به او پرداخته است و علیه او اعلام جرم کردهاند. من فورا نامهای به تهران نوشتم و گفتم که اعلام جرم لازم نیست. شما اگر مطمئن هستید که جمال امامی خودش این کار را کرده است او را بخواهید و پول را از او بگیرید؛ چون او تعهدی به بانک ملی سپرده است که به استناد آن میتوانید بدون اعلام جرم پول را از او وصول کنید.
مخالفان جمال امامی هم که میدانستند او واقعا این کار را نکرده و میخواستند به این وسیله او را بکوبند، دست از سر او برداشتند.
ماجرای جعل چک شرکت کامساکس
مورد دیگری که در بانک ملی پیش آمد مربوط به شخصی است که از خانوادههای سرشناس ایران بود. من وقتی که کار شرکتهای دولتی را در زمان داور اداره میکردم با پدر این جوان آشنا بودم و موقعی که معاون بانک ملی بودم پدر این جوان از من خواهش کرد پسرش را در بانک ملی استخدام کنم.
چون این شخص به درستی معروف بود با کمال میل پسرش را که در حدود بیست سال داشت، استخدام کردم. یک روز به من اطلاع دادند چک شرکت «کامساکس» را جعل کرده و مبلغ نسبتا مهمی از حساب آن شرکت برداشتهاند.
چکهای شرکت کامساکس با دوامضا و یک مهر بود. چک را خواستم و دیدم امضاها و مهر شرکت پای چک وجود دارد. آقاخان بختیار را، که با خود از بانک رهنی آورده بودم و در اداره بازرسی بانک ملی مشغول به کار شده بود، خواستم و گفتم که فورا بروید و به این موضوع رسیدگی کنید. رفت و به فاصله یکی دو ساعت آمد و گفت که این کار را همان جوان انجام داده است و تمام مدارک را هم پیدا کرهاند و مهری را که درست کرده بود در کشوی میزش یافتهاند. من آن شخص را خواستم و با تغیر به او گفتم چطور به خودت اجازه دادی چنین کاری بکنی؟ با خونسردی جواب داد که بیخود مرا تهدید نکنید، این کار دو ماه بیشتر زندانی ندارد. معلوم شد قبلا رفته و قانون را هم مطالعه کرده و این کار را با علم به عواقبش انجام داده است. به شهربانی تلفن کردم و آمدند او را بردند. چند ساعت بعد پدرش تلفن کرد و با داد و فریاد اظهار کرد که آقا شما با پسر من چرا چنین رفتاری کردید؟ به قدری از این حرف تعجب کردم که حد نداشت. آدمی که به درستی معروف بود به من تلفن میکند و با عصبانیت میپرسد که چرا پسر دزد او را به شهربانی تحویل دادهام. گفتم که اگر من پسری داشتم و در بانک بود و چنین کاری میکرد شخصا از بانک تقاضا میکردم که او را تنبیه کنند و تحت تعقیب قرار بدهند؛ ولی شما از من مواخذه میکنید که چرا این کار را کردهام؟
پسر شما تازه بیست و یک سال دارد و اول کار اوست،انتظار دارید چکار بکنم؟ یعنی چون پسر شماست باید از گناه او بگذرم؟
بعدها این شخص با شاه خیلی نزدیک شد و نماینده و دلال شرکتهای خارجی در ایران شد و ثروت سرشاری جمعآوری کرد.