درک نادرست روشنفکر عصر مشروطه از مدرنیته
جالب اینکه طی یک قرن اخیر برخلاف انتشار کتب و مقالات متعدد در داخل و خارج از کشور، هنوز نقطههای ناسازگاری میان دو حوزه تمدنی شناخته نشده یا اگر شناخته شده، روشی برای برونرفت از این چالش تبیین نشده است. دلیل اول اینکه، روشنفکر عصر مشروطه، نه بنیادها و شالودههای فکری ـ فلسفی غرب را به خوبی میشناخت و نه حتی با لایههای اجتماعی ـ فرهنگی و هویت ملی خودی آشنایی کامل داشت. درک روشنفکر ما از غرب، یک درک مدرنیزاسیونی و یک برداشت مقطعی و موردی بود زیرا با فرآیند تاریخی و سیر تکاملی تمدن غرب آشنایی تحقیقاتی نداشت؛ درحالیکه از این فهم سطحی میخواست یک الگوی نوسازی تبیین و روی جامعه سنتی خود اجرا کند؛ بدون اینکه به این دریافت مهم بپردازد که مدرنیته برآیند یک فرآیند طولانی در تاریخ غرب بوده است و این فرآیند بنیادها و کارکردهای متناسب با تحول فکری و فرهنگی همان جامعه را به بار آورده است و قابل انطباق با یک جامعه سنتی نیست.
هانتینگتون بر این باور است که چون اصلاحات و نوسازی در عرصه اقتصادی و اجتماعی، مستلزم تمرکز قدرت است و اصلاحات سیاسی به گسترش قدرت نیازمند است لذا اصلاحگر باید بین دگرگونی در ساختار اجتماعی اقتصادی و دگرگونی در نهادهای سیاسی و فضای فرهنگی توازن و ارتباط برقرار کند. هیچیک از روشنفکران مشروطه به حوزه نفوذ کانونهای قدرت و روابط میان آنان و ساختارها و گروهای اجتماعی و اقتصاد معیشتی و حتی اصول اساسی ناظر بر مناسبات مردم مثل اصل مذهبی بودن جامعه، اصل مالکیت و اصل ظلاللهی بودن قدرت شاه، اشاره نکردهاند. به همین دلیل، کمتر شاهد یک منظومه فکری منضبط و مستقل در میان روشنفکران هستیم. دلیل دوم اینکه تمدن مدرن غربی دارای ابعاد مختلف، ولی هماهنگ با یکدیگر است که در یک توالی تاریخی شکل گرفته است و همین چند بعدی بودن آن باعث فهم ناقص روشنفکر مشروطه از لایههای پنهان تمدن غرب بوده است.
جنبش مشروطه از نخستین فریادهای آزادیخواهانه در میان ملتهای شرقی بود که بهدست روحانیت و روشنفکران و از میان لایههای اجتماعی بدون رهبری مشخص و مستقل سربرآورد.دلیل سوم اینکه نطفه فرهنگ و هویت روشنفکر مشروطه از جمله آخوندزاده و طالبوف که بیشتر از دیگران خارج از کشور بودند، در ایران شکل گرفته بود. آنها سپس در منطقه قفقاز با فرهنگ ترجمه شده غرب آشنا شدند؛ آن هم فرهنگ استحاله شدهای که از طریق زبان روسی و ترکی دریافت کردند. از میان روشنفکران ما حتی یک نفر مقیم اروپای غربی نبود تا ضمن تنفس در فضای مدرن بهطور مستقیم موفق به درک مدرنیته و فهم تغییرات در مبانی نظری و ساختاری و روند تحولپذیری این تمدن شود. دلیل چهارم اینکه ما غرب را غالبا بهعنوان یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیایی میشناسیم و با یاد آن، سلطهگری تداعی میشود. درحالیکه غرب یک مفهوم درهم تنیده فلسفی است، با ابعاد کاملا متنوع و غیرقابل تفکیک؛ بهطوریکه رشد معرفتشناسی آن همزاد توسعه عقلانیت ابزاری آن بوده است. بنابراین شرط اول ورود به مدرنیته «عقلی شدن» فرد و مناسبات جمعی است و لازمه عقلی شدن آزاد شدن از قید هر آنچه غیرعقلی است. عقل نیرویی است که بهدنبال کشف دلیل بروز وقایع و قضایا است. پس خاصیت عقل جستوجوگری است و این خصلت عملی نمیشود، مگر زمانی که عقل آزاد شود.
بنابراین مدرنیته محصول آزادی تفکر فرد و جامعه از حوزه هر قید و قیمی است. این مساله مهمی است که روشنفکر ما با کمترین عنایت به این اصل میخواهد بدون کوچکترین کوشش در بسترسازی عقلی شدن و تغییر در مبانی معرفتی جامعه ایران، کشور را به سمت نوسازی و مدرنشدن هدایت کند. به همین دلیل است که هم روشنفکر مشروطه و هم محافل سیاسی ما حتی امروز در فهم غرب دچار بلاتکلیفی اندیشگی و چالش در کاویدن تاملات فلسفی غرب شدهاند.
دلیل پنجم اینکه فهم و دریافت روشنفکر ما از غرب تابع یک داوری منطقی و عقلی نبوده است، بلکه روشنفکر مشروطه به جهت فقدان منظومه فکری و عدم استقلال از قید و بند کانونهای قدرت یا به اندازه دریافت خود از مدرنیته، یا از پشت ارزشهای خودی به قضاوت در مورد غرب نشسته، یا تحتتاثیر محافل قدرت نگاهی تحسینآمیز یا تنفرانگیز به غرب داشته است و هیچگاه قدم در وادی غربشناسی معقول و منطقی نگذاشته است؛ بلکه یا اسیر دلباختگی به غرب مدرن یا دلزدگی صرف از آن شده که هر دوگونه آن حاکی از واکنش ذائقهای و عاطفی او بوده است به این ترتیب این دو نگرش متناقض هر روز پیچیدگی چالش با غرب را گستردهتر و عمیقتر میکرد و میکند و تا زمانی که روشنفکر دیروز و امروز ما خود را صرفا بر پایه آرمانهای «خودی» در ستیز و تقابل با ارزشهای غرب ارزیابی میکند، در چالش با تمدن مدرن باقی خواهد ماند. احتمالا راه برونرفت از این بنبست، ناگزیر خودشناسی برمبنای شناخت «غیر» است. به همین دلیل ایرانیان ناخواسته به بنبست تعریف «خود» برمبنای «غیر» رانده شدهاند. بنابراین هرگونه درک و شناخت واقعی از غرب باید لزوما متکی بر معرفتشناسی و هستیشناسی مدرن باشد و تنها این شیوه است که میتواند به فهم منطقی روشنفکر ما از غرب مدرن کمک کند. فرنگی مآبی و غربزدگی یا غربگرایی روشنفکر مشروطه، ضرورتا ناشی از غرب فهمی او نبود، بلکه ناشی از معرفت سطحی و موردی او نسبت به چیستی تمدن غرب بوده است.
آخوندزاده، مدرن شدن را در تغییر الفبا میدانست؛ طالبوف در داشتن راهآهن و برق و ملکمخان در داشتن قانون. این شکل از داوری نشان میدهد که روشنفکر ما در پی درک ظاهر و صورتهای مادی مدرنیته حرکت میکرد. گرچه اینگونه پدیدهها جلوههایی از تمدن غرب هستند، ولی شناخت و درک تمدن نوین غرب در گرو درک چگونگی تغییر مبنای نظری، مبانی ساختاری و مبانی رفتاری این تمدن است. مگر میتوان بدون درک مبانی معرفت شناسی و هستیشناسی یک تمدن، آن تمدن را شناخت و در مورد آن داوری کرد؟ متقابلا مگر بدون اصلاح مبانی معرفتی و بدون عقلانیشدن مناسبات اجتماعی و فراهم آوردن بسترهای نوسازی، روشنفکر ما میتوانست ایران را به سوی مدرنیته هدایت کند؟ شاید یکی از راههای شناخت مدرنیته، مطالعه فرآیند تحولگرایی سختافزاری و نرمافزاری فنی ـ فلسفی آن باشد و در این راه میتوان حداقل دلایل و نتایج بروز چهار انقلاب پراهمیت را که بنیانهای فکری و ابزاری تمدن نوین را پیریزی کردند، مورد بررسی قرار داد.
ارسال نظر