نظریه دولت در ایران؛ رویکردی آسیبشناختی
غلامرضا کاشی، دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی نخستین سخنران این نشست بود. وی در آغاز سخنرانی خود سیر تکوینی دولت مدرن از تاسیس تا انحطاط را تشریح کرد و به قالببندی دولت مدرن پرداخت. کاشی با اشاره به استیلای عقل در عصر جدید، نتیجه این استیلا را بلندپروازی در سازمان سیاسی جامعه دانست. بنابراین حکومتها علاوه بر نقشی که در تداوم حیات سیاسی یک جامعه داشتند، عهدهدار تمهید طرحهای بزرگ هم شدند. به تدریج اگر فرض کنیم حکومت سر دولت باشد، این سر بزرگ و بزرگتر شد و هرچه بزرگتر شد و مجال بیشتری برای رشد پیدا کرد تن این دولت ضعیف شد و جامعه را تضعیف کرد.
کاشی به بیان آسیبشناختی دولت در ایران پرداخت و آغاز این نگرش را شکست ایران در جنگ با روسیه دانست. وی در ادامه افزود: ما از آن روزی تن به منطق دولت مدرن دادیم که پس از شکست از روسها دولتمردان و روشنفکران ما از خود پرسیدند که چرا عقب ماندهایم و قرار بر این شد که عقبماندگی خود را جبران کنیم. یکباره این تصور برای ما بهوجود آمد که به انحطاط افتادهایم و قرار شد که از این انحطاط خلاصی پیدا کنیم. درست از همین لحظه خودآگاهی است که فیالواقع رسالت و مسوولیت دولت مدرن آغاز شد و موجودیت پیدا کرد. کمکم فرض دولت-حکومت و نه حقیقتا دولت، چون این مسوولیتی که بر دوش حکومت افتاد مجال سازماندهی به معنای دولت را اصلا برای ما ناممکن کرد. وی به زمینه شکلگیری رابطه قیمومت میان حکومت و ملت در پهلوی اول اشاره کرد و افزود: حکومتهای ما از دوران پهلوی اول فرض را براین قرار دادند که ما را از انحطاط نجات ببخشند و قرار است ما از عقبماندگی بیرون برویم این رسالت بزرگی بود. بار سنگینی بود. بنابراین دولتمردان ما مردان بزرگی متصور شدند. این انگاره در صورتبندی تبلیغاتی که در مورد آنها شکل گرفت باعث شد آنها خود را در قامت اسطوره ببینند تا این بار بزرگ رهایی ما از عقبماندگی را تحمل کنند و ما مردم هم منتظر شدیم تا این بزرگان ما را از چاه عقبماندگی بیرون ببرند. بنابراین رابطه مردم با حکومت از نوع قیمومت شکل گرفت.
محمدسالار کسرایی، استاد پژوهشکده مطالعات اجتماعی بحث خود را با پرسشی در رابطه با پژوهشهای صورتگرفته راجع به دولت مدرن در ایران آغاز کرد. وی با مهم دانستن زاویه نگاه پژوهشهای صورتگرفته درباره دولت مدرن در ایران به جنبه جامعه شناسی تاریخی دولت اشاره کرد. کسرایی پژوهش در رابطه با پهلوی اول را از چند جنبه حائز اهمیت دانست؛ بهطوریکه حداقل از حکومتهای ماقبل خود تفاوتهای بسیاری داشت. وی افزود: پهلوی اول نخستین حکومتی است که پایگاه ایلی و قومی نداشت. از درون یک نهاد بوروکراتیک یعنی بریگاد قزاق بیرون آمد. برای اولین بار از حمایت بخش قابلتوجهی از روشنفکران حداقل در ابتدا و بورژوازی برخوردار بود و در دورهای ظاهر شده بود که ایران وارد آوردگاه جهان مدرن شده بود. وی در ادامه گفت: پهلوی اول به هرحال یکی از سامانههای سیاسی دولت است که البته به اعتقاد من حکومت است نه دولت. پهلوی اول از نظر کار ویژه خیلی متفاوت بود با دولتهای ماقبلش و اقداماتی برای ملتسازی ناسیونالیسم انجام داد و در جهت مدرنیزاسیون هم گام برداشت که دولتهای قبلی چنین کاری نکرده بودند.
اگر بخواهیم از آثار پژوهشی راجع به دوره پهلوی اول یک دستهبندی کلی داشته باشیم، تقریبا سه رهیافت عمده دراین زمینه وجود دارد: رهیافتهایی که جامعهشناسی تاریخی در واقع کار کردهاند، رهیافتهایی که از حوزه علم سیاست هستند و آنهایی که کلا تاریخی به این قضیه نگاه کردهاند. اگر بخواهیم با توجه به آن در واقع موضعی که اعلام کردند بگوییم که اینها به لحاظ روششناسی و مبانی نظری چگونه بودند، میتوانیم سه دسته تاریخی، روانشناسی و علوم سیاسی- را نام ببریم. تاریخیها تقریبا هم فاقد مبانی نظری بودند هم فاقد روششناسی؛ به این معنا که از منظر روشهای علوم اجتماعی در واقع به این قضیه نگاه میکنیم. علوم سیاسیها مبانی نظری دارند ولی به لحاظ روش شناسی کمی ضعیفترند و کارهایی که از لحاظ جامعه شناسی تاریخی انجام شده هم به لحاظ مبانی نظری و هم به لحاظ روششناسی کارهای محکمتری بودند.رهیافتهایی که در مورد دولتسازی کلا وجود دارد چهار رهیافت عمده است؛ بعضیها بین جنگ و دولتسازی رابطه برقرار کردند. بعضی دیگر تحولاتی را که در بنیانهای اجتماعی و اقتصادی صورت گرفته است، عامل دولتسازی در نظر گرفتند. سومین رهیافت بنیانهای فرهنگی و دولتسازی است که بعضی نویسندگان رابطه بین دولت و بنیان فرهنگی را مورد بحث قرار دادند. چهارمین رهیافت، نظریههای جهان سوم هستند که پسااستعماری و بحثهای عدم دخالت نیروهای خارجی وبینالمللی هست که البته تاکید من بیشتر روی رهیافت دوم یعنی بنیانهای اجتماعی و اقتصادی برای دولتسازی است.
ارسال نظر