در گفتوگو با دکتر علیرضا ملایی توانی، عضو هیات علمیپژوهشگاه علوم انسانی مطرح شد
تقارن و تعارض جریانها در شکلگیری مشروطه
برخی محققان بر این باورند که در دوران مدرن ما شاهد گسست معرفتشناسانه از مفهوم حقیقت در غرب هستیم. و تمدن نوین غربی بر مبنای این گسست شکل میگیرد. روشنفکران و سیاستمداران غربی پس از رنسانس از اندیشه افلاطونی «حقیقتِ بالذات» (Essential Truth) به تفکر مونتسکیو «حقیقتِ موثرِ امورِ واقع» (Effectual Truth) میرسند در حالی که روشنفکران ایرانی در ناگزیری یا از سرغفلت گرفتار این دوگانه هستند و در دام «نظام حقیقت بالذات» میمانند که عامل شکست مشروطه از حیث معرفتی و ساخت اندیشگی است. نظر جنابعالی چیست؟
در تاریخ غرب طی چند سده پس از قرون وسطی، تغییرات عمیق انسانشناختی، معرفتشناختی، هستیشناختی و جهانشناختی صورت گرفت و از درون آن «تمدن غرب» یا «مدرنیته جدید» متولد شد، این انتظار که ما هم همچون روشنفکران یا اندیشمندان غربی در معرض همه دستاوردهای تمدن جدید قرار گرفته باشیم، انتظاری نادرست است. بلکه به نسبت برخورد، مواجهه یا شناختی که ما از تمدن غرب پیدا کردیم فهم ما از حقیقت، جهان سیاست، ساختارهای اجتماعی و همه آنچه که واقعیت دنیای مدرن را شکل میدهد شکل گرفت. فهم روشنفکران و متفکران ما از حقیقت جدا از فهم آنها از سایر ساحتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی تمدن جدید نیست، اما این انتظار که روشنفکران ما باید همان درکی را از حقیقت داشته باشند که در درون تمدن غرب تجلی یافته و در مدرنیته غربی شکوفا شده، و این انتظار که همین فهم باید در دوران مشروطه صورت میگرفت، منطبق با واقعیت جامعه ایران نیست. جامعه ایران یا روشنفکران، بازیگران، نخبگان و کنشگران ایرانی از سالهای منتهی به مشروطه و پس از آن به تناسب فهمی که از غرب پیدا میکردند، دیدگاههایشان کاملتر میشد و به همان نسبت، آثار و تبعات و نتایج فهم و فکر آنها در عرصههای اجتماعی، و سیاسی بروز پیدا میکرد؛ ممکن است که در واقع این نوع فهم از حقیقت بر سر پایداری و ناپایداری نظام مشروطه یا تعارضهایی که در درون این نظام بروز کرده تاثیر داشته باشد، که البته جای انکار ندارد.
بدیهی است که بخشی از روشنفکران ما تا حد زیادی میتوانستند آنچه را که در غرب گذشته بود به درستی لمس کنند، این درحالی است که در ساحت جامعه ایرانی، هرچند به لحاظ قدرت گفتمانسازی در سطح عمیقی حرکت میکردند و جامعه را تحت تاثیر قرار میدادند، اما مجبور بودند در پیوند با بازیگرانی قرار گیرند که نمیتوانستند فهم این چنینی از حقیقت پیدا کنند. نیروهایی سنتی که در کنار روشنفکران قرار گرفتند و بهطور مشخص نیروهای مذهبی، روحانیت یا بازرگانان کشور که حلقه واسط بین روشنفکران و روحانیان بودند به چنین فهمی نرسیده بودند و فهم مدرن از حقیقت طبیعی است در آن فضا ناممکن و منتفی بود، مگر برای عده بسیار معدودی از روشنفکران ایرانی بهویژه آنهایی که هم «تجربه عینی» از جهان جدید داشتند و هم در غرب «زیسته» بودند و هم «مبانی فلسفی-فکری غرب» را به درستی لمس میکردند؛ بنابراین آنها در میان بقیه کنشگرانی که مجموعا انقلاب مشروطه را شکل دادند، در اقلیت بودند.
در دوره مشروطه با تضاد نظرگاههای علما هم مواجه هستیم. مثلا شیخ فضلالله نوری در رساله «حرمت مشروطه» گفته است، «یکی از مواد آن ضلالتنامه (قانوناساسی) این است که افراد مملکت متساوی الحقوقند. در این طبع آخر، به این عبارت نوشته شد: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود و این کلمه مساوات یکی از ارکان مشروطه است که به اخلال آن مشروطه نمیماند.... بدانید! مملکت اسلامیه مشروطه نخواهد شد؛ زیرا که محال است با اسلام حکم مساوات.» حال آنکه میرزای نائینی در «تنبیهالامه و تنزیهالمله» بر این باور است که «حریت و آزادی در کنار مساوات از مقومات حکومت است.» این تناقض در نظرگاه هنوز نیز ادامه یافته. به نظر شما راهی برای فراروی از این تناقض وجود دارد؟
شاید به دو شکل بتوان به این پرسش پاسخ داد: اول اینکه آیا این تناقضها را در ذات و ماهیت آموزههای دینی در نظر گرفتهایم و با این دید به آن نگاه میکنیم یا در نوع خوانش و برداشت ما از آموزههای دینی وجود دارد. این شاید بیانگر راز اصلی اختلاف نظرهایی باشد که بین روشنفکران، روشنفکران دینی، اصلاحطلبان دینی، جریانهای نوگرا و سنتگرا و حتی جریانهای بنیادگرای دینی وجود داشته است. اگر اینها را جزو «ذات و ماهیت دین» تلقی کنیم به این معنی که در «کنه و حقیقت دین» یک زبان مردانه و مذکر حاکم است و کلیه مفاهیم، آرمانها و مضامین با این زبان بیان میشود، راهی برای برونرفت نمیتوان پیدا کرد، اما آنچه که در عرصه تجربه تاریخی بروز پیدا کرده، فهمها و برداشتهای متفاوتی است که حتی از درون یک حوزهای که دو روحانی در آن تحصیل کردهاند یا در میدانی که دو روشنفکر دینی که از آن بیرون آمدهاند، خوانشهای مختلفی پدید آمده است. حتی هنگامی که به میراث پیامبران برمیگردند از این میراث فهمهای متفاوت صورت میگیرد و این، مبنای پیدایش گفتمانهای مختلف، فرقههای مختلف، جریانهای مختلف از یک دین شده است.
زمانی که در درازنای تاریخ اسلام به این مفاهیم نگاه میکنیم، انواع نگاهها اعم از نگاه صوفیانه، فقهی، تاریخی و کلامی به دین را مشاهده میکنیم که ادامه پیدا کرده است. در این میان وقتی تاویلهای فقیهانه مدرن در دوره مشروطه را میبینیم متوجه میشویم که از درون حوزه علمیه نجف دو نگاه کاملا متفاوت و متعارض وجود دارد، یک نگاه بنیادگرایانه و در مقابل یک نگاه کاملا سنتی و متمایل به جریان اخباری، یک جریان عقلگرای نوآور که خواهان خوانش دین در مناسبت با مفاهیم مدرن است. بنابرین این تناقضها جزو ذات دین نیست، بلکه منتج از فهمها و خوانشهایی است که از آن صورت میگیرد. بنابراین اگر این پیشفرض را بپذیریم میتوان راههای برونرفت از آن را نیز پیدا کرد؛ اما آیا این راههای برونرفت از چنین تلقیهای متضادی در چارچوب گفتمان دینی امکانپذیر است؟ من این را بعید میدانم؛ به این دلیل که شما هر نوع فهم دینی را که بخواهید مبنا قرار دهید نهایتا در درون آن جریانها،کنشها و نگرشهای متفاوت و متعارض صورت میگیرد، شاید تنها نگاهی که میتواند به این موضوع کمک کند، «نگاه عارفانه به دین» باشد.
برخی مشروطهخواهان مانند میرزا ملکمخان و آخوندزاده یکسره ضمن اینکه حامل و واضع نظریههای غربی مربوط به مفاهیمی از قبیل مشروطیت، حق حیات و مساوات و... هستند به غربی شدن همه مظاهر زندگی اجتماعی و سیاسی ایران توجه نشان میدهند؛ حال آنکه کسی چون طالبوف تقریبا رویکردی متفاوت دارد و از «حب وطن» و «اداره ملی» سخن میگوید. این ناسازگاری، ریشه در شیوه و ماهیت دانش و روشنفکری آنها دارد یا برآیند یک دوره پیچیده است؟ و آیا علت ناپایداری مشروطه همه مواجهه منفی روشنفکران نبود؟
در پاسخ به این سوال هر دو ساحتی که مطرح شد مهم است به این دلیل که هم ملکمخان یک دیپلمات کارکشته بود و تجربه عمیقی از زندگی نسبتا طولانی در غرب داشت و سفرهای متعددی که به نقاط مختلف اروپا کرده بود و هم آخوندزاده و شماری از همنسلان معاصر با او اساسا در یک محیط شبه اروپای غربی متولد شده بودند و در آنجا دسترسی آسانی به منابع فکری تمدن جدید داشتند، طبعا فهم آنها از فهم اشخاصی مانند طالبوف که برخاسته از شرایط خانوادگی-اجتماعی و سیاسی دیگری بود متفاوت بود؛ ضمن اینکه تمدن غرب هم در آن دوران مدام در حال پوستاندازی بود، اینکه تصور کنیم که ماهیت تمدن غرب یا مدرنیته غربی همان بوده که اکنون هم ادامه دارد، این تصور نادرست است،؛ چنانچه این هم در متن تاریخ انکشاف پیدا کرده و هر روز ساحتها و ابعاد پیچیدهتر خودش را بروز داده است و این روشنفکران بر حسب نوع مواجههای که با این تمدن پیدا میکردند، نوع تجربه زیستهای که در آنجا داشتند یا نوع مطالعاتی که میکردند، طبیعتا دریافتها و فهم متفاوتی از هم داشتند. زمینه خاندانی، نوع تربیت خانوادگی و علقههای دینی و ملی و مطالعات پیشینی که در متن فرهنگی ایرانی داشتند روی کنش، فهم و رفتار آنها اثر میگذاشت.
از نظر شما چه کسانی در ساخت اندیشه مشروطهخواهی و تبدیل آن به یک جریان عمومی نقش مهمتری داشتند؟
سه نیروی اجتماعی وجود داشتند که ائتلاف بزرگ مشروطهخواهان را شکل میدهند و در این فرآیند دخالت دارند،روشنفکران، روحانیون و بازرگانان، نخستین جریان، «جریان روشنفکران» است، روشنفکران، ایدئولوگها و نظریهپردازان انقلاب مشروطه هستند، ایدههای مشروطهخواهانه، ایدههای دموکراسیخواهانه، ایده حاکمیت قانون و این نوع مفاهیم مدرنی هستند که در انقلاب مشروطه متبلور میشوند، اما به دلیل ساخت اجتماعی-فرهنگی جامعه ایران در آن روزگار و اینکه روشنفکران به علت بیسوادی عمومی جامعه ایران و زمینههای فرهنگی قادر به گفتوگو با این جامعه نبودند بنابراین کنشگری آنها تنها در سطح گفتمان باقی میماند، اما اگر میخواستند این گفتمان و این جریان را به درون جامعه منتقل کرده و یک پشتوانه اجتماعی-سیاسی ایجاد کنند و طبقات مختلف جامعه ایران را درگیر این موضوع کنند به کارکرد دو جریان مهم دیگر نیاز داشتند، یکی جریان روحانیون که نفوذ اجتماعی بسیار گستردهای در جامعه ایران بهویژه پس از تشکیل نهاد مرجعیت داشتند؛ در واقع پس از تشکیل نهاد مرجعیت با یک تمرکز در دین هم در امور فتوا و هم در رهبریت و مرجعیت دینی مواجه هستیم، این موضوع در واقع با نهاد سلطنت یک تقابلی را شکل میدهد که از آن به دوگانه «سلطنت-مرجعیت» یاد میشود، چنانچه که اگر مثلا نهاد سلطنت مالیات دریافت میکند این نهاد وجوهات دریافت میکند، اگر در سلطنت سلسله مراتب وجود دارد در مرجعیت هم سلسله مراتب وجود دارد، اگر نهاد سلطنت مبتنی بر زور است و مشروعیت خود را از آن طریق بهدست میآورد نهاد مرجعیت از طریق رضا و تمایل مردم، موجودیت خود را ثابت میکند؛ بنابراین این دوگانه وجود داشته و تنها نیروی اجتماعی که میتواند در برابر نهاد خودکامه سلطنت ایستادگی کند روحانیت بوده است، بنابراین روشنفکران هم در آن دوره این را درک کرده بودند و به همین دلیل هم برداشتهای خود را به زبان دینی بیان میکردند و طبیعتا تا زمانی که نیروهای روحانیت وارد صحنه نمیشدند این روند نمیتوانست فراگیر شود.
این درحالی است که در این میان نیاز به یک حلقه وجود داشت، به این معنا که روشنفکر به دلیل ماهیت و کارکردش، نوع رفتار و نوع زبان و آرمانی که دنبال میکرد با نیروهای سنتی تعارض پیدا میکرد، آن حلقه واسط که این دو را به هم نزدیک میکرد بازرگانان بودند. بازرگانان آگاهترین طبقه جامعه ایران بعد از روشنفکران بودند، به دلیل اینکه تجربه زیستهای در غرب داشتند، به دلیل ارتباطات گستردهای که با تمدن غرب داشتند، بهدلیل تجارت، نوع آگاهی و تجربه عینیتری که از زیستن در غرب داشتند که این تجربه را روحانیت نداشت ولی روشنفکران ما داشتند، این درحالی است که بازرگانان از دانش روحانیت برخوردار نبودند ولی مورد اعتماد هر دو جریان بودند.
فعالیت روشنفکران در اروپا، نشریاتی که منتشر میکنند یا آثاری که مینویسند نیاز به پشتیبانی مالی دارد، این پشتیبانی را چه کسی میتواند انجام دهد؟ بازرگانان. این قشر تامین مالی میکنند، روزنامهها را با قیمت [نزدیک به] رایگانی میخرند و در داخل ایران توزیع میکنند، مورد اعتماد روحانیت هستند، این قشر هستند که وجوهات میپردازند و امور مالی را به گردش درمیآورند، بنابراین این قشر دقیقا نقش واسطه را به درستی ایفا کردهاند، نقشی که در تاریخ ایران کمتر به آن پرداخته شده چرا که بیشتر به نقشهای مالی این قشر پرداخته شده است، هرچند که نقشهای مالی این قشر البته در تحصنها، عزاداریها، هیاتهای مذهبی و در تامین مالی بسیاری از فرآیندها و کنشهای انقلاب مشروطه مهم است.
قشر بازرگان، هم در «نهادسازی» و هم در «تدوین قوانین» نقش تعیینکنندهای داشتهاند، این قشر هستند که دغدغه روشنفکران را بهتر میفهمیدند و میتوانستند آرمانهای بلند دوران مدرن را به زبانی نزدیک سازند که روحانیون آگاه را به کنش وادار کنند.
بله، بنابراین مجموع این سه جریان میتوانست این حرکت بزرگ را ایجاد کند، البته در درون این فضا، ما با بخش روشنفکران حکومتی نیز سر و کار داریم آنها در مقام وزارت یا مدیر نهادهای اداری، یا دیپلماتهای ایرانی در خارج از کشور، با جریان مشروطهخواهی همراه شدند و در واقع به فهم نزدیکی از این موضوع دست پیدا کردند و مجموعه این عوامل، آن ائتلاف انقلابی را شکل میدهد، همه اینها در یک چیز اشتراکنظر داشتند و آن «نفی وضع موجود» و «تلاش برای اصلاح وضع موجود» بود، اما اینکه چگونه و چه نظامی باید جایگزین این وضع بشود، در آنجا اختلافنظرهایی وجود داشت و این اختلافنظرها بعدا بروز پیدا کرد، چنانچه تا مرحله هدایت انقلاب تا مرحله بستنشینی، تحصن و صدور فرمان مشروطیت همه آن جریانهای روحانی که بعدا دچار تعارض میشوند - مانند شیخ فضلالله- با این قشر همراهی میکنند.
همه کنشگران مذهبی بهگونهای به این فهم رسیده بودند که این قشر قرار است که یک جامعه متفاوت دیگری را در ایران طراحی کرده، رقم بزنند و پیش ببرند چنانچه مجموعه بحثهایی که در روزنامه قانون مطرح شده نشانگر این مدعا است، در واقع روزنامه قانون تحت تاثیر اندیشههای سیدجمال و روشنفکرانی که در اروپا بودند سعی میکرد، کنشگران و نیروهای مذهبی، روحانیت و مرجعیت را به شکلی در فرآیندهای آتی کشور، در اصلاحاتی که بعدا شکل میگیرد یا قرار است که شکل گیرد دخالت دهد و به همین خاطر در نهادسازیهای بعدی موثر بود، اما در مرحله نهادسازی اولیه در مرحله پساانقلابی، در مرحله تحقق وعدههای انقلاب و در مرحله نهادینه کردن شعارهای انقلاب است که اختلاف نظرها، تنشها و کشمکشها بروز پیدا میکند، کشمکش بین روشنفکران و روحانیون، بین روحانیون سنتگرا و روحانیون نوگرا، بین بنیانگذاران حکومتی و بقیه بازیگران و بین بازرگانان و طیفهای دیگر بهوجود میآید و در آنجا است که روشنفکران براساس شناخت و فهمی که از تمدن جدید داشتند به کمک بازرگانان توانستند قوانین بسیار مترقی در ایران طراحی و تدوین کنند.
ارسال نظر