در نشست خانه اندیشمندان علوم انسانی عنوان شد
انقلاب مشروطه ادامه دارد
مشروطه زمانی رخ داد که ایران یک کشور پیشرفته نبود وکشوری بود که فعالیتهای عمومی فلسفی در زمینه سیاسی در آن انجام نگرفته بود؛ ولی در واقع این اتفاق به معنای «گرفتن سند مالکیت منگولهدار کشور از پادشاهان و بخشیدن آن به ملت ایران بود.» انقلاب دارای دو مبنا است: یکی مبنای مارکسیستی که مبارزه طبقاتی بر مبنای گروههای اقتصادی صورت میگیرد و آن طبقه زیرین علیه طبقه فرادست اقدام میکند؛ ولی در رخداد مشروطه این اتفاق صورت نگرفت. دوم: اعتقاد به یک تحول بزرگ در اثر توسعه فرهنگی در یک جامعه. ولی معمولا طبقه نخبه جامعه نزدیک به طبقه حاکمه بودند. بنابراین این گروه نخبگان به علت نزدیکی در حلقه حکومتی به جای دفاع از حقوق مردم معمولا از حلقه جایگاه خود و حلقه حاکمیت دفاع میکرد. در ایران میراث دولت صفوی تفکر ظلاللهی بود که باعث شد ایران از نظر فرهنگی از دنیا جدا بماند و این انزوا موجب عقبماندگی تدریجی شد بهطوری که مردم در داخل کشورخود متوجه نبودند که چقدر نسبت به جهان عقب مانده هستند؛ اما چند جنگ بزرگ ایران از روس و دیگر قدرتها ایران را متوجه این عقب ماندگی کرد. زیرا «ژوبر» در جنگها، عباس میرزا را متوجه این نکته کرد که ارتش ایران از لحاظ استراتژی علمی از دنیا عقب است. همچنین ژوبر به او گفته بود، اینک در جنگهای دنیای امروز، هماوردی علمی مطرح است نه اعتقاد قلبی سربازان برای فدا شدن در راه میهن.
امیرکبیر کشته شد ولی این اعتبار و احترام را برای ناصرالدینشاه قائل باشیم که مدرسه افتتاح نشده او را به پایان رسانید و برنامه او را ادامه داد و استادان را دعوت کرد و دارالفنون را بهعنوان نخستین دانشگاه مدرن در ایران راهاندازی کرد. ناصرالدینشاه وضع پرآشوبی در درون خودش داشت؛ وی در سفرهای متعددش به اروپا از نزدیک اوضاع مردم آنجا را مشاهده کرده بود و به اندازه کافی زبان فرانسوی میدانست و با آنها صحبت میکرد. او هنرهای اوپرا را میبیند و آرزو میکند که مملکت خویش نیز به آن دستاوردها نائل شود. اما این پادشاه در کشور خویش با مقاومت گروههای محافظهکار برای بقای کار خود و حفظ قدرت و ثروت خویش در حفظ وضع موجود روبهرو میشود؛ زیرا این محافظهکاران نفوذی در جامعه عقبمانده داشتند که اصلاحات ناصرالدینشاه ترمز بزرگی بر خواستههای آنان محسوب میشد.
دومین گروه کسانی بودند که وقتی به مرحلهای از عقلانیت رسیده بودند، بهشاه نمیگفتند که بکوشیم با یک هماهنگی بتوانیم به آن سطح برسیم، بلکه این گروه ازشاه میپرسیدند که «چرا ما مثل اونها نیستیم؟» در واقع اینها زمینههای صورت گرفتن یک تحول اجتماعی بودند. وقتی گزارشهای «حاجی واشنگتن»-که البته بعضی در اثر کوتهنظری بر آن میخندند- درخصوص نحوه حکومت بنیانگذاران آمریکا را مطالعه میکنیم متوجه میشویم که باید به خودمان پوزخند بزنیم. باری در هیات حاکمه ایران و در دیوانهای بعد از حکومت ساسانی، نوعی حکومت قانون بود؛ اما حکومت قانونی که در دفاع از حاکمیت، مطلقا حاکمیت و حاکمیت مطلق وجود داشت. در قبل از مشروطه که دیپلماتها، بازرگانان و نمایندگان ایرانی به اروپا سفر میکردند از جمله امثال میرزا ملکم خان، کسی که قانون و قانونخواهی را در گوش روشنفکران ایرانی زمزمه کرد و نوشتههای ایشان درخصوص قانون بهطور محرمانه و با رونوشتهای دستی و با مشقت بسیار در دوایر نخبگان ایران انتشار مییافت. جای تاسف دارد اگر اهمیت کار میرزا ملکم خان با امتیاز لاتاری ایشان زیر سوال برده شود و بهراحتی نمیتوان تاثیرگذاری وی را در مشروطه ایران زیرسوال برد.
ایرانیان شانس آوردند که مظفرالدین میرزا ولیعهد بود و او به سلطنت رسید؛ چنانچه پسر بزرگ ناصرالدینشاه یعنی مسعودمیرزا-چون مادرش قاجاری نبود- به سلطنت میرسید، تصور نکنید که به همین راحتی فرمان مشروطه امضا میشد. بهطور نمونه اگر کاخ مسعودیه تهران را دیده باشید، متوجه میشوید که مسعود میرزا مصمما نیت سلطنت داشت. دلایل مخالفت روسها با مشروطه ایران این بود که جنبش خود روسیه در سال ۱۹۰۵م در روسیه سرکوب شده و حالا در سال ۱۹۰۶م، در ایران مشروطهای درحال وقوع بود که آثار زیانباری برای سردمداران روسی داشت و ایرانی که از لحاظ نظامی، سیاسی از روسیه عقب بود، در وضعیتی قرار میگرفت که عملکرد مردم انقلابیاش به رخ مردم روس کشیده میشد و افکار موج مشروطه ایران برای تزار روس ترسآور بود و به همین دلیل لیاخوف روسی مجلس اول مشروطه ایران را به توپ بست.
اما مشروطه ایران هیچگاه شکست نخورد. در واقع هدف مشروطه ایرانی این بود که استبدادزدایی کند. واژههای خودکامگی، استبداد و دیکتاتوری، مفاهیمی هستند که در درجهبندی قدرت مطلقه متمایز و کمرنگ میشوند. مثلا دیکتاتوری نرمتر از استبداد است. در استبداد، شاه مالک جان و مال و ملک و... مردم است. بنابراین هیچکسی برشاه صفی دوره صفوی خرده نمیگیرد و تا دوره ناصرالدینشاه اتهامی برشاه مبنی بر حقکشی مردم وارد نیست؛ اما از بعد از مظفرالدینشاه کمکم از این اتهامات بر شاهان وقت وارد میشود زیرا از این دوره به بعد اینها دیگر دیکتاتور بودند. در واقع دیکتاتوری به نوعی حکومت قانون است منتها قانونی است که بهطور مثال بهطور غیرمستقیم توسط ابزارهایی که قانوناساسی در اختیار وی گذاشته است به اعمال قانون میپردازد؛ قوانین مشروطه دست و پا گیر قدرت مطلقه او شدهاند. جالب است که بدانید که بسیاری از دیکتاتورها بسیار قانونمدار بودهاند و کسی جرات نمیکرد بر خلاف قوانین مملکت عمل کند.مثلا لویی چهارده که ملقب بود به «پادشاه آفتاب»، میگفت: «قانون من هستم.» این استبداد مطلق است اما حال آنکه در دیکتاتوری قضیه جور دیگری است.
وقتی داور مجموعه قوانین ایران را تنظیم و وضع میکرد، گلشائیان جوان به استخدام مجموعه دایره قوانین داور درآمد. گلشائیان از اینکه زمان زیادی را به کار کردن مشغول بوده و استراحت کمی داشته است، به داور اعتراض میکند. داور به گلشائیان و دیگر پرسنل آن اداره میگوید:آیا میدانید کاپیتولاسیون چیست؟ هیچ کس جوابی برای داور نداشت؛ زیرا داور مفهوم آن را میخواست نه معنی لغوی آن را. همچنین داور از آنان میپرسد به چه دلیل اصل کاپیتولاسیون در مفاد قرارداد ترکمانچای بر ایران تحمیل شد؟ هیچکسی جوابی نداشت و داور خود در جواب میگوید: «ایران آن زمان قانون نداشت و روسها نمیتوانستند نمایندگان خود را به کشوری بیقانون بفرستند. و اگر آن نمایندگان مرتکب جرمی میشدند نمیتوانستند به قاضیانی با قانون نانوشته متکی باشند... و روزی که ایران قانونمدار شد به شما قول میدهم که طرحی را مبنی بر لغو کاپیتولاسیون که در واقع اعلام استقلال قضایی و حقوقی کشور خواهد بود، به مجلس خواهم برد... شما سربازان حقوقی مملکتان هستید و هریک ساعت که شما این کار را انجام دهید، یک ساعت زودتر مملکتتان به استقلال قضایی میرسد... پس دیگر نبینم که برای چند ساعت بیشتر ماندن روزانهتان در این اداره، شکایت کنید؛ زیرا حیثیت و آینده کشورتان بسته به همین چندساعت اضافهای است که شما بر آن شکایت دارید.» گلشائیان میگوید بعد از آن ما صدایمان درنیامد.
جنبه اقتصادی مشروطه در ایران فراموش شده است. کرامول با این شعار که «ما مردم انگلیس که مالیات میپردازیم و یک ثروت ملی محسوب میشود، باید با تصویب نمایندگان ما هزینه شود، قبل از آن مالیاتها برای بقای حکومت و هزینههای نظامی و استراتژیک بود ولی از این به بعد درآمدها متعلق به ملت است» در انگلیس پیروز شد. گاندی هم در استقلال هند از انگلیس به این جمله استناد کرد که پول هند باید با نظر نمایندگان هند هزینه شود. هند سیصد میلیون نفر است و انگلیس چهل میلیون نفر جمعیت دارد و در این صورت اگر قرار به برتری تعداد نفرات باشد پس انگلیس آن زمان باید مستعمره هند شود. پس انقلاب مشروطه ایرانی بهخاطر دموکراسیخواهی نبود بلکه جامعهای که ۹۵ درصد آن بیسواد است نمیتواند دموکراسی داشته باشد و آن گروه بالا که دموکراسی میخواستند فریب شعارهای خود را خوردند. دموکراسی احتیاج به زیربناهای فرهنگی-بالا رفتن سطح سواد- دارد و حال اکنون که صد و سیزده سال از مشروطه ما گذشته است، مردم ایران یک سواد نود درصدی دارند و چنانچه فقط دارندگان مدرک دیپلم به بالا حق شرکت در انتخابات ایران را داشته باشند، این یک امر عاقلانه و کارگشا خواهد بود. دموکراسی فرانسه هم صد سال بعد از انقلاب فرانسه و در اثر شکست از آلمان رخ داد، که آن هم یک دموکراسی نیم بند بود و در ادامه به دموکراسی واقعی رسیدند.
نتیجتا قطار انقلاب مشروطه ایران همچنان ادامه دارد تا زمان حاضر؛ زیرا ما غول استبداد قاجار را شکستیم و به غول کوچکتر یعنی دیکتاتوری پهلوی رسیدیم و با ریلگذاری سواد فرهنگی مردم ایران میتوان به انقلاب تکاملیافتهتر مشروطه ایران و دموکراسی واقعی در آیندهای نهچندان دور دست یابیم.
ارسال نظر