مشروطه زیربناها را تغییر داد

نهضت و انقلاب مشروطیت مهم‌ترین رویداد سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی تاریخ ایران در قرن بیستم میلادی بود. زیرا مشروطه حاصل تماس با تفکر غرب بود و چه در زمان قبل و چه بعد از مشروطه، بسیاری از زیربناهای فکری ایرانیان را دگرگون ساخت. از پیشگامان ارائه مفهوم آزادی، طالبوف تبریزی و میرزا ملکم‌خان بودند. در جریان مشروطه نیز کسانی چون میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی به ارائه نظر پرداختند. در دوره سوم مشروطه نیز کسانی چون کسروی و تقی‌زاده و داور صاحب نظر بودند. واژه و مفهوم آزادی در حوزه سیاسی-اجتماعی بر حسب متعلق‌های متفاوت، معانی متعددی دارد؛ به‌طور نمونه گاه آزادی به معنای رهایی از مقررات اجتماعی، گاه به معنای فرار از دستورهای دینی و گاه مقصود از آزادی، رهیدن از تحکمات حاکمیت سیاسی است.

طالبوف تبریزی

عصاره‌ای از عناصر افکار روشنفکریِ غرب و قفقاز در تفکرات طالبوف وجود دارد که از جمله مباحث وی یکی بحث نقد است و دیگری بحث منیت و گرایش‌های سوسیالیستی و آزادی و برابری است. از مهم‌ترین کتاب‌های طالبوف عبارت است از مسالک‌المحسنین یا کتاب احمد (که مذاکرات بین احمد و روشنفکران دیگر است) بحث طالبوف راجع به عاملیت انسان نکته جالبی دارد که چرا انسان انسان شد؟ در جواب می‌گوید روزی که انسان با شک و تردید و کنجکاوی و با پرسش کردن چون وچرایی کرد، انسان شد. وی در ادامه می‌گوید در عزم و اختیار بشری، «محال» محال است و غیرممکن را باید از دایره لغات خارج کرد. وی بحثی دارد به نام «حق». از نظر او کلمه حق یک کلمه نوظهور عصر حالیه است و می‌گوید هر انسانی حق دارد و آزاد است. که این به گزاره «من می‌اندیشم پس هستم» دکارت نزدیک است. پس من هستم، تو هستی و... پس به تبع آن هر کدام صاحب حق و حقوقی هستیم. البته طالبوف از حق فردی لیبرالی فراتر می‌رود و به حق جماعت توجه نشان می‌دهد.

از حق جماعت می‌رسد به حق ملت و از آن نیز می‌رسد به حقوق ملل ودر نهایت می‌رسد به حق آزادی جهان‌شمول و حق بشریت. البته وی به این هم اشاره دارد که جایی که حق ملی مطرح است و ممکن است به خطر افتد، «حق فردی» است که بهتر است به تعویق افتد. بنابراین تا حدودی از لیبرالیسم فاصله می‌گیرد. از طرفی چون مساوات (بی‌تفاوتی: نفی امتیاز و برابری) را توام با آزادی می‌بیند، بر این اعتقاد پافشاری می‌کند که مالکیت خصوصی باید کمرنگ شود و مالکیت اشتراکی مثل زمین‌های اشتراکی باید گسترش یابند. گرایش سوسیالیستی با رنگ‌واره‌ای از حقوق جمعی در افکار وی تجلی می‌یابد و پیشنهاد اصلاحات ارضی می‌دهد. طالبوف انسان را مختارِ بی‌قید می‌داند و می‌گوید آزادی اصل هرچیزی است. آزادی بدون حب وطن نمی‌شود. یعنی اگر انسان آزاد نباشد، چطور می‌تواند میهن‌دوست باشد؟ بنابراین در طالبوف پیوند میان آزادی و مساوات و ناسیونالیسم - نه شوونیسم - بسیار دقیق و استوار است.

وی همچنین معتقد به نقود منقولات و معقولات است. می‌گوید عقاید ما مثل یک خزانه یا نقودی هست که اندوخته ما است و این عقاید را انسان نه می‌فروشد و نه به رهن می‌گذارد و مبادله نابرابر هم نمی‌کند. در کل همه آزادند که عقاید خود را نفروشند؛ چون این مهم‌ترین دارایی انسان است. طالبوف می‌گوید در جهان‌بینی یک اندیشه خدامحوری وجود دارد و وظیفه خالق فقط خلق جهان است و بعد از خلق جهان دیگر کاری با آن ندارد. این انسان است که به جهان شکل می‌دهد و آن را می‌سازد. (اندیشه دئیستی: جهان حادث است و هر چیز حادثی هم متغیر است) در مسالک المحسنین می‌نویسد: خدا می‌گوید که «جهان و سایرین را آفریدم و طبیعت را استقرار و استقلال دادم که در مدار خود بگردد که هرچه دارد به خود بدهد و از خود بگیرد.» وی در مقوله رهایی‌بخشیِ مدرنیته، تفاوت اساسی می‌گذارد بین نوین‌سازی و غربی‌سازی. می‌گوید ما نباید تقلید کورکورانه داشته باشیم و باید خود ما بخشی از سنت‌مان را جدید کنیم.

رویکرد وی رویکرد فرهنگی و البته آموزشی و تربیتی و اخلاقی است و معتقد است که این رویکرد نباید تنها سودمند باشد، بلکه باید ناظر بر تغییر هم باشد و تغییرپذیر هم باشد. وظیفه مدارس را در تربیت نخبگان به‌منظور ایجاد اصلاحات در جامعه می‌بیند که باید علومی از جمله زبان انگلیسی و ریاضی و... را رواج دهند. آموزش باید عمومی شود؛ زیرا این مردم هستند که باید تغییرات ایجاد کنند. در عین حال اصلاحات باید از بالا انجام شود. طالبوف همچنین یک رهیافت بومی دارد؛ استعمار را نقد می‌کند و در جهان‌بینی وی خدا حضور دارد. وی می‌گوید اسلام با تمدن تعارضی ندارد اگر درست پیاده شود و اگر مدارس نوین باز شود خیلی از مشکلات ما حل می‌شود. بی‌گمان یکی از مهم‌ترین پیامدهای سیاسی پس از تثبیت حاکمیت قانون و برقراری نهاد مردم‌سالاری، «زمینی کردن تفکر قدرت سیاسی» و نوعی عرفی سازی بود. این نگرش موجب شد که پایه‌های مشروعیت الهی حکومت استبدادی به نفع مردم‌سالاری تضعیف شود که از دیدگاه نظری دو گروه روشنفکران - تحت‌تاثیر اندیشه لیبرالی و دموکراسی فرانسه - و علما - با الهام از قیام تنباکو - به‌طور موثر در تضعیف نهاد استبداد و تقویت مفهوم آزادی در برابر آن نقش داشتند.

اندیشه ملامحمدکاظم آخوند خراسانی

وی از شاگردان میرزای شیرازی در نجف و سامرا بود و بعد از مرگ استاد، به‌عنوان بزرگ‌ترین مرجع تقلید شیعیان مطرح شد. آخوند خراسانی در جهت تایید مشروطه، تقریظی بر کتاب «تنبیه الامه» نائینی نگاشت و به همراه شیخ عبدالله مازندرانی، به مشروطیت به‌عنوان وسیله‌ای برای محدود کردن نهاد استبداد و ظلم در هاله‌ای از مفهوم آزادی، نگاه می‌کردند. آخوند خراسانی با آنکه نقشی فعال و مستمر در پیروزی انقلاب مشروطه داشت اما نگرش وی از مشروطیت با تفکر روشنفکران تا حدودی متفاوت بود. در واقع او قصد داشت با استفاده از قالب کلی لیبرالیسم و مشروطه غربی، مشروطه‌ای ایرانی منطبق بر فقه تشیع را مستقر کند. آخوند خراسانی معتقد بود: «مشروطیت هر مملکت عبارت از محدود و مشروط بودن ادارات سلطنتی و دوایر دولتی است به عدم‌تخطی از حدود و قوانین موضوعه طبق مذهب رسمی آن مملکت»

مفهوم آزادی در اندیشه میرزا محمدحسین نائینی

در کتاب تنبیه الامه، به‌طور مشخص و جداگانه، مفهوم آزادی بررسی و تعریف مشخصی از آن ارائه نشده است، اما با مراجعه به موارد کاربرد این لفظ در رساله سیاسی میرزای نائینی، به آسانی می‌توان مفهوم آزادی مورد نظر وی را به دست آورد. مرحوم نائینی اساس سلطنت تملکیه را به سلطنتی که «بر استعباد و استرقاق رقاب ملت در تحت ارادات خودسرانه» حاکم مبتنی بوده، وصف کرده است، در مقابل اساس سلطنت ولایتیه را بر «آزادی از این عبودیت» می‌داند. در قسمت دیگری از حکومت تملکیه به حکومتی که بر مبنای «مسخریت و مقهوریت رقاب ملت در تحت ارادات سلطنت» شکل یافته یاد کرده است و حکومت ولایتیه را نظامی می‌داند که بر مبنای «آزادی رقاب ملت از این اسارت و رقیت منحوسه ملعونه»استوار شده است. بی‌تردید، واژه آزادی در موارد پیشین، مفهومی جز رهایی ملت از چنگ فرمان‌های سلطنت خودکامه ندارد. در جای دیگر تصریح می‌کند: در قرآن مجید و کلمات معصومان، بارها سخن از نفی عبودیت حاکمان خودسر به میان آمده که مقصود از آن، همان آزادی مورد نظر اوست. نائینی حتی مفهوم آزادی قلم و بیان و مانند آن را رها بودن قلم و زبان از سلطه جائران تلقی می‌کند و حقیقتش را عبارت از رها بودن از قید تحکمات طواغیت» می‌داند و سایر امور مترقبه بر آزادی قلم و بیان از عوارض و لوازم آن حقیقت می‌شمارد.

اندیشه سیاسی  احمدکسروی

رویکرد روشنفکران عصر پهلوی اول به مقوله و مفهوم «آزادی» یک رویکرد دو گانه است از مدرنیته و یک نگاه کلی رهایی بخش آزادی و کرامت انسانی. زیرا در این دوره ما با تعارض و تقابل سنت و مدرنیته روبه‌روییم. به‌طور نمونه: در تعریف روشنفکر، روشنفکر کسی است که دغدغه داشته باشد. دغدغه کسروی چه بود؟ کسروی کدام ویژِگی روشنفکر را دارد؟ از چه بستر زمانی برخاسته بود؟ چه اصلاحاتی را در نظر داشت؟ ناسیونالیسم کسروی از چه نوعی است؟ آیا به مارکسیسم متمایل بوده یا در برابرش جبهه می‌گیرد؟ کسروی از بستر مشروطه بیرون آمد با نوعی اندیشه آزادی‌خواهانه لیبرالی و با گرایش‌های دموکراتیک. وی کسی است که تمامی بحران‌های مشروطه حتی دوره رضاشاه را هم دیده است. در واقع قبلا گفتیم کسانی که در بستر و جریان مشروطه می‌زیسته‌اند و رویکردهایی که به غرب دارند، ناقد سنت و مدرنیته هستند به‌طور همزمان. همه یا اکثر این روشنفکران راهکارهای فرهنگی به‌منظور جهل‌زدایی و خرافه‌زدایی داشتند و البته همه اینها رویکرد اثباتی داشتند؛ با این منظور که ما باید علم بیاموزیم و فن و تکنولوژی غرب را بیاوریم و در عین حال سلطه و استعمار غرب را هم نقد می‌کردند، ضمن اینکه قانون‌گرا هم بودند و عقل و کرامت انسانی را هم مد نظر داشتند. این رویکرد پوزیتیویستی اثبات‌گرایانه که در غرب از درونش سلطه بیرون آمد، همزمان نگرش آزادی‌خواهانه و کرامت انسانی و حقوق شهروندی هم دوشادوش آن پررنگ شد.

کسروی در دوره‌ای زیسته بود که بنیان‌ها و بنیادهای آزادی و دموکراسی و حقوق شهروندی و مشروطه را دیده و شنیده بود و معتقد است، مشروطه بهترین نوع حکومت دموکراتیک است، چون آزادی دارد و آزادی هم مقوله‌ای است که هر عقل سلیمی آن را می‌پذیرد و از آن استقبال می‌کند. کسروی در شرایطی می‌زیست که مشروطه ما و مجالس اولیه آن دچار بحران شد و هرج و مرجی خاص در درون آزادی‌خواهی‌ها ایجاد شده بود و در ادامه جنگ‌های جهانی، بحران‌های سیاسی، شورش‌های اجتماعی و بی‌ثباتی کانون‌ها و... را داشتیم که در این شرایط در واقع روشنفکران ما به این نتیجه رسیدند که آن وجوه آزادی و دموکراسی را تعطیل کنند و به وجوه مادی و اقتصادی و پیشرفت‌های صنعتی و اجتماعی بپردازند و به‌منظور عمل بخشی به اینها یک ناجی یا یک حکومت مرکزی قوی روی کار آید که در ابتدا یک حکومت متمرکز به‌وجود آورد و بعد به وجوه درخواستی تسری ببخشد. پس در این شرایط و اختلاف نظر کسانی چون نائینی در برابر کسانی چون شیخ فضل‌الله نوری قرار می‌گیرد که بنیاد اسلام را بر عبودیت می‌گذارد و این کلیت را که همه شهروندان در برابر قانون برابرند نمی‌پذیرد؛ زیرا شیخ فضل‌الله معتقد است یهودیان و مسیحیان نباید با مسلمانان در یک کفه ترازو باشند و باید یک تفرقی بین شهروندان مسلمان با شهروندان اقلیت مذهبی وجود داشته باشد. شیخ‌ فضل‌الله معتقد است بنیاد اسلام بر همین تفرق است؛ ولی نائینی معتقد است بنیاد اسلام بر همین آزادی است و آزادی قلم و بیان و آزادی بشر یک مقوله خدادادی است و بحث اِبا کردن را مطرح می‌کند و منظور نائینی نوعی نافرمانی و ابا از هر چیزی است که انسان را به بند بکشد. ابا کردن در برابر هر قید و شرطی.

بعد از این بحران‌ها، مشکلات متفاوت می‌شود و در نتیجه راه‌حل‌ها متفاوت می‌شود و نتیجتا اولویت‌ها متفاوت می‌شوند. کسروی روشنفکری است که با درد مردم آشناست و برای وی سیاست عین فرهنگ است؛ یعنی در مبارزه سیاسی خود یک تاکتیک فرهنگی به کار می‌برد و علت عقب‌ماندگی ما را پراکندگی ذهنی و فرهنگی می‌داند و می‌گوید کیش و آیین‌های متفاوتی که در ایران داریم تفرقه‌ای است که علت آن همین تکثر کیش‌ها است و اگر یکدست نشویم این تفرقه همچنان باقی خواهد ماند و راه رشد را نخواهیم یافت. وی هم مورخ است، هم زبان‌شناس و هم تحصیل‌کرده و در هر دو دوره سنت و مدرنیته بوده و تجربه کرده است. به‌طور کلی زندگی کسروی پر از فراز و نشیب است و مانند همه روشنفکران دغدغه مردم را دارد. عقلانیت در کسروی یک جور عقل عملی است و عقلی است که ابزار تشخیص نیک و بد اجتماعی است. وی حکمت عملی عقل را مدنظر دارد و عقل را معیار قضاوت اجتماعی و سیاسی می‌داند. انتقادی که بر کسروی وارد است این است که عقل را مطلق می‌داند درحالی‌که عقل مطلق نیست.

حسن تقی‌زاده و راهکار  گذار از بحران سیاسی

در دوره گذار مشروطه تا تشکیل پهلوی، ایران شاهد بحران‌های عدیده‌ای است. مهم‌ترین اولویت امنیت و استقلال ارضی تلقی می‌شود و در این جریان راهکارها متفاوت می‌شود؛ مثلا تقی‌زاده برای تحقق این هدف می‌گوید: باید یک حکومت مقتدر مرکزی به وجود آید. از همین رو رضاخان از روشنفکران می‌خواهد که به او برای تحقق این هدف یاری رسانند. اما حرفی از آزادی نمی‌زند و فقط امنیت و استقلال پررنگ است. روشنفکرانی چون تقی‌زاده، فروغی و کسروی هستند که اولویت را بر استقلال و امنیت می‌گذارند؛ درحالی‌که که در دوره‌های قبل‌تر کسانی چون آخوندزاده، نائینی و... اولویت را بر آزادی گذاشته بودند. تقی‌زاده در این دوره می‌گوید اولویت حال حاضر کشور ما: ۱- وحدت ملی، ۲- استقلال ارضی، ۳- تمرکز و سروسامان امور اداری است و چیزی که در حاشیه می‌ماند آزادی است، این در حالی بود که در عنفوان مشروطه گفته می‌شد حیات ملی بستگی به تک‌تک افراد عاقل، بالغ، آگاه و پرتحرک دارد که نیازی به رهبر و ناجی ندارند که این حاکی از آزادی فردی است.

آن زمان هم تقی‌زاده موافق آن اولویت‌ها بود ولی در این زمان و با توجه به شرایط، تقی‌زاده روشنفکر می‌گوید در حال حاضر زمانه ما به امنیت احتیاج دارد و اولویت با استقلال ارضی و امنیت ملی است.  دوره‌ای که استعمار و جنگ‌های جهانی را داریم، در اندیشه روشنفکران نوعی وطن‌پرستی ضداجنبی و نوعی ناسیونالیسم شکل می‌گیرد. در واقع کسی چون تقی‌زاده، در عین حال که راهکار فرهنگی را پیشنهاد می‌دهد مثل مبارزه با خرافات، احیای ایران باستان و ترجمه متون فرنگی را پیشنهاد می‌دهد و... و در همان حال می‌گوید در کنار اینها دولتی روی کار آید که ابزاری در انجام این راهکارهای فرهنگی باشد تا فضا و زمینه آزادی‌های دموکراتیک را فراهم کند. کسانی چون داور نیز این بحث را طرح می‌کنند که دموکراسی را به‌طور کلی کنار بگذاریم. داور ادعا می‌کند که دموکراسی برای ما نان و آب نمی‌شود. در واقع با یک رویکرد اقتصادی به ارائه نظر می‌پردازد و با یک روش آمرانه می‌گوید ما باید به‌دنبال نان-اقتصاد- برویم و آزادی خودش به‌دنبال آن می‌آید.

22(5)