سرکوب و وابستگی

کشاورزان از موسسات بهداشتی و فرهنگی محروم بودند و به حالت نیمه‌گرسنه به حیات خود ادامه می‌دادند. در جنوب و جنوب‌شرقی ایران، وضع زارعین به مراتب دشوارتر بود. در سواحل خلیج‌فارس و بلوچستان و سایر نواحی جنوبی کشور، بسیاری از کشاورزان چند ماه از سال را با خوردن آرد هسته خرما، ملخ خشک شده و علف سدجوع می‌کردند.حکومت رضاخان در وضع دهقانان، چگونگی استثمار آنها و مناسبات ارباب رعیتی کوچک‌ترین بهبودی ایجاد نکرد. برعکس ورود سرمایه‌های بازرگانی و انتفاعی به دهات، به استثمار و بهره‌کشی به حد قابل‌توجهی افزود. طبق آمار رسمی، وضع آبادترین روستای ایران (دماوند تهران) در آن‌موقع به شرح زیر بود: «دهقانان بی‌زمین ۶۰ درصد، از بقیه ۴۰ درصد بیش از ۲۵ درصد دارای قطعه زمینی کمتر از یک هکتار که با وضع زراعتی آن روز حاصل کارشان زندگی بخور و نمیری را به زحمت تامین می‌کرد. از ۱۵ درصد بقیه تنها ۵ درصد دارای بیش از سه هکتار زمین بودند.

چنین و بدتر از این بود وضع دهقانان که بیش از ۷۰ درصد اهالی کشور را تشکیل می‌دادند. بهره‌کشی به‌ویژه در املاک اختصاصی رضاخان شدیدتر بود. دهقانان این املاک در واقع وابسته به زمین بودند. هیچ محل محتاج به کارگر، حق پذیرفتن دهقانانی که املاک اختصاصی را ترک می‌کردند، نداشت. حتی راه‌آهن ایران، در بخش مازندران، مجبور بود کارگرانی از نقاط دیگر ایران استخدام کند. اقتصاد کشور در مجموع به‌دست طبقه فئودال- مالک با همکاری بورژوای بزرگ تازه به دوران رسیده اداره می‌شد و سیاست کشاورزی حکومت رضاخان که خود به لحاظ داشتن املاک وسیع بزرگ‌ترین مالک کشور بود در جهت تحکیم همه‌جانبه مالکیت‌های بزرگ و رشد املاک وسیع کشت و زرع کالایی به منظور تامین مواد خام کشاورزی هم برای صنایع ملی نوپا و هم برای نیازهای صادراتی تنظیم شده بود. همچنین اکثر قوانینی که در زمان رضاخان درباره زمین و کشاورزی به تصویب رسید، به جز تحکیم مالکیت اربابان بر زمین و آب و تشدید استثمار دهقانان هدف دیگری نداشت.

مثلا در دوره رضاخان مالیات ارضی را لغو کردند و این کار را به نام حمایت از رنجبران انجام دادند تا دهقانان با ماموران مالی تماس پیدا نکنند و به‌جای آن مالیات صدی سه را گذاشتند. نتیجه این شد که املاک اختصاصی از مالیات معاف شد و در عوض اگر دهقانی کوزه ماستی یا مرغی برای فروش به شهر می‌آورد، باید مالیات صدی سه پرداخت می‌کرد. بدیهی است که کسی را جرات دریافت مالیات از املاک اختصاصی نبود. از نظر دامداری، سیاست اسکان عشایر رضاخان، صدمات بزرگی به دامداری کشور که صادر‌کننده دام بود، وارد آورد. اینک قسمتی از فجایعی را که به نام اسکان عشایر در آن دوران انجام یافته با استناد به روزنامه نیمه‌رسمی اطلاعات که در وابستگی آن به هیات حاکمه شبهه‌ای نیست، نقل می‌کنیم:

«اغلب خانواده‌های عشایر پول نداشتند و سرمایه آنها منحصر به چند راس میش، بز و اسب بود. در اجرای فرمان اسکان عشایر، این جماعت مجبور بودند، تحت‌نظر ایلخان نظامی به خرج خود خانه‌های دهقانی ساخته، تخت‌قاپو(ساکن)شوند و چون خودشان قادر و مایل به اجرای این امر نبودند، بنابراین ماموران اسکان چادرهای آنان را آتش زده و با خرید قسمت مهمی از یگانه ممرمعاش آنها به ثمن‌بخس، خانه‌های گلین برایشان ساختند. این خانه‌های مرگبار نه در تابستان گرمسیر و نه در زمستان سردسیر قابل سکونت نبود، در نتیجه عشایر حاضر می‌شدند به هر قیمتی شده، خود را از این زندان نجات داده و به زندگی سابق خود بازگردند.

ولی ماموران اسکان به آنها اجازه ییلاق و قشلاق نمی‌دادند مگر با دریافت مبالغی به‌عنوان جواز! در یکی از سال‌ها بار سنگین پول جواز و سایر تحمیلات برای بعضی از طوایف قشقایی، طاقت‌فرسا شد و قادر به تادیه آن نشدند. ایلخان نظامی هم با نهایت شدت (به‌عنوان اسکان) از حرکت ایل و اغنام و احشامشان به گرمسیر جلوگیری می‌کرد ولی اسب و گوسفند و شتر و گاو به حکم طبیعت و بادهای سرد پاییز و طلیعه زمستان حرکت کرده و زن‌های پابرهنه در عقب سر آنها به راه افتادند. مردها برای تصفیه حق و حساب با ایلخانی مشغول چانه زدن بودند. حق و حساب برای فرونشاندن اشتهای ایلخان نظامی کافی نبود و در نتیجه در وسط ماه آذر امر نظامی صادر کرد که ایل را از وسط راه سردسیر عودت دهند! گرچه عشایر موفق شدند مقداری از گوسفندهای خود را بگریزانند، مع‌هذا متجاوز از یکصد هزار گوسفند، هفت، هشت هزار مادیان و تعداد بی‌شماری از سایر دام‌ها را برگرداندند.

...این همه اغنام تا دانه آخر فنا و نابود و عده‌ای از زن‌های مستحفظ آن نیز قربانی شدند. نگارنده سال بعد در حول و حوش یک قریه استخوان‌های سیصد راس مادیان از بهترین نژادهای عربی را با چشم خود دیدم که در زیر برف جان سپرده بودند.

آقای مدیر اگر من بخواهم فجایعی را که در سنوات گذشته فقط نسبت به عشایر جنوب ایران به‌عمل آمده و شخصا ناظر قسمت عمده آن بوده‌ام به رشته تحریر درآورم، قطعا کتابی به قطر شاهنامه فردوسی خواهد شد...»

عباس مسعودی نیز در این مورد می‌نویسد: «... شاید باور نکنید، یک عده از سرمایه‌دارها و ملاکین عشایر که به لذت زندگی آرام و فواید کشاورزی پی برده، دهات خوب و با اسلوبی ساخته، طایفه و عشیره خود را شخصا یا به کمک سایر ملاکین اسکان کرده و برای پرورش دام‌های خودشان ترتیب صحیحی از قبیل تغییر نژاد و بومی کردن آنها به هوای سردسیر و گرمسیر می‌دادند، به قدری مورد بغض و ایذای ماموران اسکان و همدستان محلی آنها واقع می‌شدند که بالاخره از هستی ساقط و منضم به سایرین می‌شدند.

.... برای اجرای این منویات بدوا چادرهای سیاه را آتش زدند.... و گفتند چون شاه از چادر سیاه بدش می‌آید، چادر سفید بزنید. ولی فلسفه چادرهای سیاه عشایر این است که آنها را از موی بز می‌بافند که نفوذناپذیر است و این چادر در تمام فصول آنها را در برابر باد و باران حفظ می‌کند. در داخل آن آتش روشن می‌کنند، در صورتی که چادر سفید از این مزایا محروم است.

... خلاصه تحت‌تاثیر این عوامل و فجایع بزرگ‌ترین ثروت ملی ایران روبه زوال و نیستی نهاد و لطمه و صدمات فراوانی کشید که همه، نتیجه آن طرز حکومت بود!

.... و اگر به این منوال پیش می‌رفت، چیزی نمی‌گذشت که کشور تولید‌کننده و پرورش‌دهنده دام، مجبور می‌شد گوسفند را هم از آرژانتین یا گوشت کنسرو شده را از استرالیا خریداری کند.»

 

منبع: ن. جامی، گذشته چراغ راه آینده است (تاریخ ایران در فاصله دو کودتا)، انتشارات ققنوس، ۱۳۶۲.