جعفر شهری، راوی طهران قدیم
نصرالله حدادی، تهرانپژوه، درباره زندگی و آثار جعفر شهری گفته است:
او پدری نامهربان به نام میرزا داشت و مادری بسیار فداکار به نام کبری که در نهایت فقر و فاقه زندگی میکرد و به همین دلیل، بیشتر از دو، سه کلاس به مدرسه نرفت. او در دوره کودکی بهشدت مورد تحقیر جامعه قرار گرفت؛ اما همه اینها بعدها منجر به شکوفایی او شد. شهری در مجموعه سهجلدی گزنه، شکر تلخ و قلم سرنوشت، زندگی خودش را از طفولیت تا دوران پیری مینویسد. شاید بهخاطر زندگی سختی که داشته در پیشانینوشت کتاب «گزنه» نوشته: تقدیم به آنان که به من بد کردند و ستم روا داشتند. روزی از او علت این پیشانینوشت را پرسیدم، گفت: اگر به من بد نمیکردند که من، جعفر شهری نمیشدم. اگر جعفر شهری کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» را نمینوشت، ما امروز با بسیاری از مشاغل منقرضشده آشنا نبودیم. به هر روی شهری، زندگی اجتماعی مردم را پیش روی مخاطب میگذارد که گاهی هم امکان دارد آزاردهنده باشد. یک بار که درباره نکبتباری برخی از صحنههای کتابش از او پرسیدم، گفت: «مردم باید از گذشتهشان اطلاع کافی داشته باشند تا بتوانند آینده بهتری را بسازند.»
شهری ابعاد مختلف مشاغل را با تمام ریزهکاریها در مقابل خواننده قرار میدهد تا مثلا خواننده بداند که کلاهفروشی و کلاهمالی دو شغل مجزا و در عین حال، مرتبط بودند. یا وقتی شغل «دیزیفروش» را معرفی میکند، حکایت «یک پا ناهارخور» را میآورد که تا حدودی حال به هم زن است. حکایت «یک پا ناهارخور» از این قرار است: در قهوهخانهها دیزی ۴ نفره بار میگذاشتند و افراد، بدون آشنایی با هم، از مشاغل مختلف، برای خوردن دیزی به قهوهخانه میآمدند و اگر ۳ نفر بودند، حق دست زدن به دیزی را نداشتند. شاگرد قهوهخانهدار، در حالی که یک لنگ قرمز به دست داشت، بیرون قهوهخانه، پا به زمین میکوبید و لنگ را تکان میداد و داد میزد؛ «یه پا ناهار خور!... یه پا ناهار خور!» یعنی که سه نفر منتظر نشستهاند و منتظر نفر چهارم هستند تا غذا را شروع کنند.
روایت شهری مربوط به دوران قاجار و اوایل پهلوی است که تا چهار، پنج دهه پیش هنوز در محلات فرودست و جنوب شهر تهران همچنان به چشم میخورد و افراد با پول اندکی شکم خود را سیر میکردند. درحالیکه امکان داشت به برخی از بیماریهای واگیردار دچار شوند. شهری بهخاطر شناخت بیواسطه زندگی مردم، دیگر اعتمادش را بهخیلیها از دست داده بود. بهعنوان مثال، یک بار مرا با خودش به بازار سیداسماعیل برد و نشان داد که چگونه دندان مصنوعی افرادی را که مرده بودند، از دهانشان بیرون میآوردند و در دهان دیگران میگذاشتند. بنابراین میگفت که نمیتواند به پزشکها اعتماد کند؛ به همین خاطر خودش مواد اولیه دندان مصنوعی را گرفت و برای خودش دندان درست کرد. یا در دوره جنگ تحمیلی که سوخت نبود؛ خانه او گازکشی بود ولی مشعل نداشت. به همین خاطر هم خودش دست بهکار شد و مشعلی درست کرد. ویژگی شهری این بود که حرفههای بسیاری را میدانست؛ آهنگری، نجاری و عطاری از آن جمله است.
ارسال نظر