مراسم اعدام قاتل ناصرالدین‌شاه

همچنین یادآوری می‌کنیم که چون اعدام در ملأعام انجام می‌گرفت، رسم این بود که روز قبل جار می‌زدند و مردم را از ساعت اجرای مراسم آگاه می‌کردند. این بار جار زدند اما ساعت را اعلام نداشتند. به علاوه وقت اجرای حکم را به بعد از نیمه شب انداختند تا مردم نتوانند حضور یابند. مهم‌تر اینکه روز آخر به قشون خبر دادند که در پای دار و برای مقابله احتمالی با مردم «چهارضلعی» بزرگی بیارایند و رو به جماعت بایستند... برای برپا کردن چوبه دار نیز با مشکل روبه‌رو شدند. با اینکه مردم با این‌گونه مراسم آشنایی داشتند و در اعدام قاتلان و تبهکاران چوب می‌دادند، گویا این بار هیچ‌یک از ساکنین تهران حاضر نبود چوبه دار تحویل دهند. بالاخره یکی پیدا شد در مقابل ۲۵ تومان تیر لازم را تحویل داد.

چوبه دار را نخست ساعت ۶ بعدازظهر آراستند و آماده کردند. جماعت گرد آمد. حکومت ترسید و برچید. ناگزیر شدند دوباره لوازم اعدام را به سربازخانه مجاور انتقال دهند اما نیمه شب از نو به نصب دار پرداختند. پیش از آن‌که میرزا رضا را به قتلگاه ببرند صدراعظم به دیدارش رفت. آخرین بار به نیرنگ کوشیدند او را به اعتراف وادارند. گفتند: نام یارانت را بگو تا شاه تو را ببخشد. پاسخ داد: «در این صورت شما هم مرا خواهید کشت و هم عموم همدستان بیچاره مرا. بهتر آن که من به تنهایی هلاک شوم!» باز گفتند شاه می‌خواهد تو را ببیند. به طنز جواب گفت: «حق دارد. آخر از دولت سر من به سلطنت رسیده است.» میرزا رضا را دست بسته در کالسکه نشاندند، نخست او را به اتاق سربازان نگهبان میدان مشق بردند. «پیشاپیش او یک دسته موزیکچی می‌نواختند. در بین راه اظهار جلادت کرد و گفت: می‌دانم مرا به کجا می‌برید. زودتر ببرید.»

نزدیک اجرای حکم میرزا رضا را با زیر شلواری سفید و بدون پیراهن پای دار آوردند. افضل‌الملک منشی مخصوص دربار که شاهد بود می‌گوید: آمدند و گفتند: «در میدان مشغول کشتن میرزا رضا کرمانی هستند، برخیز و برو تماشا!» با عجله سوار شدم به میدان رفتم. «تا آن روز من هیات این مرد را ندیده بودم.» بدیهی هم بود «از آن‌که او اهل فضل و کمال یا صاحب ثروت و جلال نبود که قابل اعتنا و آمد و شد باشد.» وقتی او را پای دار می‌بردند: «به سرعت حرکت می‌کرد، چون یقین داشت باید کشته شود، اظهار ضعف و انکسار نمی‌کرد. او را به میدان آوردند، داری در نهایت تمیزی و آراستگی با طناب‌های رنگارنگ نصب کرده بودند. او اظهار تشنگی کرد. میرغضب خربزه‌ای خرید و به او خورانید.» میرغضب به خنده گفت: «بخور این آخرین خربزه‌ای است که می‌خوری.» میرزا رضا با حاضرجوابی همیشگی پاسخ گفت آری اما این چوبه دار را به یادگار نگهدارید من آخرین نفر نیستم.» بعد از این او را اعدام کردند و جسدش برای عبرت سایرین دو روز بالای دار ماند.

منبع: هما ناطق، زندگی و زمانه میرزا رضا کرمانی، نشر افرا، ۱۳۶۳.