بررسی دوران مظفرالدینشاه و زمینههای صدور فرمان مشروطه در گفتوگو با جمشید کیانفر، محقق و مصحح
مردم عدالتخانه میخواستند
ابتدا کمی درباره حکومت مظفرالدینشاه قاجار توضیح دهید.
معمولا هر حادثه مهمی در این مملکت، زمانی رخ داده که آدم ضعیفی در راس امور قرار داشته است. وقتی انقراض سلسلهها را بررسی میکنید، متوجه میشوید که ضعیفترین فرد آن سلسله در راس حکومت بوده است. این نکته در مورد هخامنشیان، پارتها یا صفویه هم صدق میکند. سلسله صفویه هم در دورهای که شاهسلطان حسین در راس قدرت بود و سیاست غلط و کارکرد غلطی داشت و مشتی یاوهگو و منفعتطلب دور و برشاه را گرفته بودند و ظلم بیداد میکرد، منقرض شد. مظفرالدینشاه قاجار هم شخصیت ضعیفی داشت و شاید تنها کسی بود که طول مدت ولیعهدیاش بیش از سه برابر سلطنتش بود. ولیعهدی او ۴۰ سال طول کشید و او ۴۰ سال منتظر ماند تا به حکومت برسد، درحالیکه خودش هم نمیدانست در دوره حکومتش چه میخواهد بکند و اصلا چرا میخواهد سلطنت کند.
این نکته شاید در مورد همه پادشاهانی که حکومت بهصورت موروثی به آنها میرسد، صدق کند!
بله... ولی هیچکس به اندازه او ولیعهدی نکرده است. نقل کردهاند که مظفرالدینشاه به اتابک اعظم گفته: «اتابک ما چه بکنیم! ما که همهاش ولیعهدی کردهایم، سلطنت که نکردهایم.» در مجموع او شخصیت ضعیفی داشت. حتی نمیتوانیم بگوییم که سلیمالنفس بود. در تبریز هم افراد رند و ناجوری دورهاش کرده بودند، زمانی هم که به سلطنت میرسد آنها را با خودش به تهران میآورد. جمعی که سالها منتظر آلاف و الوفی بودند و با دهن باز و شکم سیریناپذیر منتظر بودند و مظفرالدینشاه تقریبا تمام مشاغل مهم را از دست کسانی که بود، میگیرد و به این گروه میدهد که آنها هم آگاه به امور نبودند و در تبریز هم که بودند، منصب یا مقام مهمی نداشتند و اصولا کاری نکرده بودند.
پس چطور در دوره مظفرالدینشاه اتفاقهای مهمی نظیر صدور فرمان تشکیل عدالتخانه یا امضای فرمان مشروطیت میافتد؟
مرگ ناصرالدینشاه یک خلأ بهوجود آورد و یکی از پیامدهایش وضعیت ناامن جامعه بود، به همین دلیل مردم عدالتخانه میخواستند. همین نکته نشاندهنده این است که در جامعه عدالتی وجود ندارد. حرکتهایی که خواستار تشکیل عدالتخانه هستند، منجر به جریان مشروطه میشود. در منابع مختلف آمده که وضعیت اقتصادی در دوره مظفرالدینشاه به ورشکستگی رسید.
او عاشق سفر رفتن بود و فکر میکرد حال که به سلطنت رسیده همچون پدرش که سفرهایی به اروپا داشته، او هم باید برود. چون پولی در بساط نبود برای هر سفر هم قرضهای بزرگی برای کشور بهوجود میآورد. در سفر اول؛ بیست و سه میلیون روبل و همین طور برای سفر دومش؛ ۱۰ میلیون روبل از روسیه قرض گرفت و برای سفر سوم ۲۹۰ هزار لیره استرلینگ از بانک شاهی قرض کرد و مهمترین محل درآمد دولت یعنی گمرکات را وثیقه وامها قرارداد. سفرهایی که غیر از هزینه هیچ چیز برای مردم ایران نداشت. سفرهای او و قرضهایش از عالم، فقط برای مردم ایران فقر، گرسنگی، نکبت و بدبختی بهجای گذاشت. اگر به فکر مصالح مردم بود، هیچ یک از این سفرها را انجام نمیداد. او نخستوزیرهایش را به این دلیل عوض میکرد که قول دهند تا هزینه سفرهایش را از جایی تامین کنند. مظفرالدینشاه کودکی بیش نبود. رشد نکرده بود. این درحالی است که در شرق سنتی رواج داشت که ولیعهد را در منطقهای دیگر و دور از پایتخت میبردند تا در آن منطقه، برای حکومت تمرین کند. او ۴۰ سال در منطقه زرخیز آذربایجان بود؛ اما هیچچیز یاد نگرفت و هیچکاری نکرد. اطرافیانش هم همه دزد بودند. نمونه بارز آن دامادش؛ عبدالمجید میرزاعین الدوله بود.
این درحالی است که مربیان خوبی هم داشته؛ چهار سالش بود که «میرزا رضا قلیخان هدایت» برای آموزش او به تبریز میرود. کسی که از مهمترین تاریخنویسان دوره قاجار و مدتی رئیس دارالفنون بود. هدایت کسی که وقتی امیرکبیر خواست سفیری به خانات خوارزم بفرستد او را برگزید و گفت: «فرستاد باید فرستادهای.» منتها هدایت خیلی زود برکنار میشود. «حسن علیخان امیرنظام گروسی» را برای مدتی به تبریز میفرستند تا کارهای نظارت ایشان را در آذربایجان انجام دهد اما انگار اصلا قدرت یادگیری نداشته است. برای شخصیت ضعیف او، همین نکته بس که از رعد و برق میترسیده است و زیر عبای سید بحرینی پنهان میشد و سید و پسرهایش میکوشیدند تا قبله عالم را آرام کنند و بهخاطر همین کار به سید بحرینی و پسرهایش، چندین روستا را در قزوین میبخشد که مباشران این روستاها تره هم برای حاکم قزوین خرد نمیکردند. از نظر اخلاقی هم آدم کثیفی بود و در مجموع آدم بیعرضهای بود.
با این اوصاف شخصیتی، پس چگونه فرمان مشروطه را امضا کرد؟
مشروطه در زمان او رخ داد، اما او اصلا قدرت تصمیمگیری نداشت. مظفرالدینشاه فقط میخواسته تا قال قضیه کنده شود، نه اینکه بفهمد که چه میکند یا آخر و عاقبت این فرمان چیست. او در ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ شمسی، مصادف با ۱۳۲۴ قمری، دستخطی را امضا میکند که فرمان مشروطه نیست. بلکه تشکیل مجلس شورای ملی است. بعد هم که مجلس در مهرماه تشکیل میشود، قانونی را به تصویب میرسانند که باز هم قانوناساسی نیست. به دلیل اینکه حق و حقوق ملت در آن مشخص نیست. حق و حقوق سلطنت در آن معین نشده، شیوه تشکیل قوا و تفکیک آن معلوم نشده و در واقع میتوانیم بگوییم که اولین قانوناساسی، دستورالعمل انتخابات است. چون در مجلس اول، نمایندگان صنفی و طبقاتی انتخاب شدهاند. اما در دورههای بعدی انتخابات آزاد صورت میگیرد. او هشت دی فرمان قانوناساسی را امضا میکند و ۱۰ روز بعد، یعنی هجده دی ماه درمیگذرد.
در مورد تاریخ مرگ او روایتهای متفاوتی است؛ برخی به دوازدهم دیماه اشاره دارند و در منابعی دیگر، شانزدهم یا هجدهم آمده است. چرا تاریخ دقیق مرگ او مشخص نیست؟
تاریخ دقیق در گذشت مظفرالدینشاه به نوشته روزنامه رسمی کشور یعنی روزنامه ایران روز چهارشنبه ۲۴ ذیالقعده ۱۳۲۴ قمری، برابر ۹ ژانویه ۱۹۰۶ میلادی و برابر ۲۴ دی ماه جلالی است که در شماره ۲۲ سال پنجاه و نهم انتشار روزنامه یک روز بعد از مرگ او منتشر شده است. اما این خطاها بهخاطر اینکه تقویم تاریخی ما در آن روزگار قمری بوده است و این مشکلات بهخاطر عدم دقت در تبدیل تاریخ قمری به شمسی رخ میدهد. چون سال قمری، چرخشی است و سال شمسی ثابت است و چرخشی بودن سال قمری بهخاطر آن یازده روزی است که کم دارد. به همین دلیل هم در محاسبات تاریخی، گاهی این مشکلات بهوجود میآید.
گویا در دوره او، امتیاز نفت جنوب هم به یک سرمایهدار انگلیسی به نام «ویلیام ناکس دارسی» واگذار میشود.
بله. چون بهخاطر سفرهایش به اروپا، مجبور بود پول قرض کند تا هزینه سفرها تامین شود. دولت هم درآمدی نداشت. او با واگذاری این امتیاز، مثلا میخواست برای دولت درآمدی فراهم شود که در آن زمان هم نتیجه نداد. اما دارسی «شرکت نفتی را تاسیس کرد که بعدها به شرکت نفت انگلیس- ایران» تغییر نام داد. وقتی که قرارداد دارسی، دست دولت انگلیس میافتد، دولت انگلیس خودش را قیم دارسی معرفی میکند و نفس ملی کردن صنعت نفت، توسط شادروان دکتر مصدق هم در راستای ابطال همین قرارداد بود که این، بحث مفصلی است که باید در جایگاه خودش بررسی شود. ولی در زمان مظفرالدینشاه، اروپا کارخانههایش راه افتاده بود و نیاز به سوخت جدید داشت و نفت، تحولی در صنعت جدید اروپا به وجود میآورد. مظفرالدینشاه امتیاز نفت را به دارسی میدهد که در پی استخراج نفت بود. در واقع آنها در پی نفت ایران بودند و دولت ایران هم در پی پول و درآمد.
وضعیت فرهنگی در دوره او چطور بود؟
صرفنظر از دو، سه اقدام فرهنگی که توسط مردم و رجال دوراندیش و دلسوز مثل تاسیس مدارس نوین در تهران و بعد در ولایات که ربطی هم به دولت و دربار سلطنتی نداشت، اقدام خاصی صورت نگرفت و تا جایی که من میدانم میراث فرهنگی پیشینیان هم به باد غارت رفت. مثلا ناصرالدینشاه، یک کتابخانه و موزه خوب در کاخ گلستان دایر کرده بود که قسمتی از آن متعلق به آقا محمدخان قاجار و فتحعلیشاه بود. قسمتی را هم خودش به آن اضافه کرده بود. اصلا روایت است که ناصرالدینشاه در ازای قروض رجال و دولتمردان به هنگام تسویه حساب، نسخه خطی یا هدایای موزهای دریافت میکرد. یا در اعیاد که رسم بود زیردستان هدیهای به شاه بدهند، او از آنها میخواست تا اگر نسخه خطی قدیمی دارند، آن را به او بدهند. یکی از نسخههای خیلی خوب، شاهنامه بایسنقری است که حاکم شیراز به ناصرالدینشاه هدیه میکند؛ اما میرزا علیخان لسانالدوله، کتابدار کتابخانه سلطنتی در دوره مظفرالدین شاه، شروع به دزدیدن و فروختن نسخههای خطی کتابخانه میکند یا برخی را به خارج میفرستد. حتی در دوره محمدعلیشاه که به خانهاش میریزند، تعدادی از این نسخهها در چند گونی در خانهاش بوده برای اینکه گیر نیفتد آنها را در حوض حیاط خانهاش میاندازند و تمام نسخهها از دست میرود.
این درحالی است که ناصرالدین شاه، کتابخانه را زیرنظر داشته و کنترلش میکرد و گاهی میخواسته که کتابی را بیاورند یا میگفته، فلان کتاب هم کنارش هست، آن را هم بیاورید. اما در دوره مظفرالدینشاه، مقداری از مبلمان و ظروف کاخ گلستان برای خرج و مخارج دربار فروخته میشود. بهخاطر همینهاست که میگویم، او اصلا نمیدانسته مشروطه چیست. فقط فرمانی را امضا کرده که سر و صداها بخوابد. خودش زود مرد، اما گریبان پسرش، محمدعلیشاه را گرفت که از سلطنت خلع شد.
یعنی او در تاریخ، با هیچ ویژگی مثبتی یاد نمیشود؟
از او به چند نکته نیک یاد میشود:
یک) عدل مظفر؛ سال ۱۳۲۴ قمری که مظفرالدینشاه، فرمان تشکیل مجلس را صادر کرد، ماده تاریخی ساخته شد که به حروف ابجد میشود: عدل مظفر. این ماده تاریخ تا سال ۱۳۵۷ هم بر سر در مجلس شورای ملی بود.
دو) فرمان تشکیل مجلس که منجر به فرمان مشروطه شد. البته او در این نکته مثبت، اصلا دخیل نبود.
سه) در زمان او، سینماتوگراف به ایران آمد و از نطق ایشان که یک سخنرانی کوتاه دو، سه دقیقهای در تمجید اتابک اعظم که همان امینالسلطان بود، بهعنوان قدیمیترین صدای ضبط شده ذکر میکنند.
وگر نه در دوره سلطنتش کار بهدرد بخور و ارزشمندی به چشم نمیآید. به غیر از دزدیها، پول قرضکردنها و به سفر رفتنها که این سفرها هم غالبا طولانی بوده و هفت ماه و ۶ ماه و چهار ماه طول میکشیده و وقتی هم که میرفته، زاد و رودی را با خودش میبرد. روایت شده که هیات همراهش حداقل به پنجاه، شصت نفر میرسید. همین سفرها از نظر اقتصادی، خلائی را در مملکت بهوجود میآورد. دولت درآمدی نداشت. قرارداد دارسی هم به نتیجه نرسیده بود. دولت مقروض و بدون درآمد و مردم به نان شب محتاج و ظلم و ستم حکام هم بیداد میکرد و به همین خاطر مردم دنبال عدالتخانه بودند و با بستنشینی در سفارت انگلیس، واژه مشروطه مطرح میشود و سپسشاه مجبور به امضای صدور فرمانی میشود تا غائله خاتمه بیابد.
ارسال نظر