گفتهها
پدر من یک فوتبالیست حرفهای در بورو بود. شهری که من در آنجا به دنیا آمدم. زمانی که جامجهانی در برزیل برگزار شد، من تنها ۱۰ سال داشتم.
در آن زمان میگفتم برزیل بهترین تیم فوتبال جهان است. ما جامجهانی را میبریم و قهرمان میشویم، اما برزیل آن سال باخت. برای اولینبار در زندگیام اشکهای پدرم را دیدم. او با بازیکنان دیگر فوتبال در خانه بود و گزارش بازی را گوش میداد. در آن زمان ما تلویزیون نداشتیم. من نفهمیدم چرا پدرم گریه کرد، زیرا همیشه به خودم میگفتم پدرم هیچ وقت گریه نمیکند. من به پدرم گفتم گریه نکن. من برای تو جامجهانی را میبرم. گریه نکن. من این را به او گفتم تا خوشحالش کنم، زیرا گریه کردن او برایم بسیار تعجبآور بود.
ارسال نظر