گفتهها
من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جُهال مشغول است و روزبهروز شعلههای آتش جهالت و گمراهی برافروختهتر و بدحالی و نامردی فراگیرتر میشود، ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشهای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شکسته حالی پنهان شدم.
دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته دلان بر ادای واجبات، کمر بستم و کوتاهیهای گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تالیف نمودم؛ زیرا اظهارنظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و... نیازمند تصفیه روح و اندیشه، تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال، و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش میشنود و چشم میبیند چگونه چنین فراغتی ممکن است...، ناچار ازهمراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مایوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بیاعتنا شدم.
ارسال نظر