چرنوبیلیها و دیگران
دقت کردهاید؟ اینجا هیچکس نمیگوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی مینامیم. «ما چرنوبیلی هستیم»، «من چرنوبیلیام»، انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو. در طول ترجمه این اثر تمام مقالات، چکیده روزنامهها، عکسها، مستندها و هرچه که به نوعی مربوط به حادثه چرنوبیل بود را خواندم و تماشا کردم و به این نتیجه رسیدم که ثبت و بازگویی این حادثه نه کار یک ادیب و رماننویس، بلکه فقط کار یک وقایعنگار بود و فهمیدم اگر نوبل بهخاطر روایت چند صدایی که یادبود رنج و شهامت زمانه ماست به الکسیویچ و امثال او تعلق نگیرد، من و شما و خوانندگان در اقصینقاط دنیا، هیچوقت با حوادثی از این قبیل، در نقطهای دور از محل زندگیمان آشنا نمیشویم؛ با قهرمانیها، عشقها، نامرادیها و انسانیتها و شرارتها.
شاید نقل بخشهایی از کتاب ما را به فضای آن پیوند بزند: «نمیدانم از چه بگویم: از مرگ، یا از عشق؟ اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟»
«تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست میرفتیم. به او میگفتم دوستت دارم، اما آن زمان نمیدانستم چقدر دوستش دارم، نمیدانستم... ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی که او در آن مشغول بهکار بود زندگی میکردیم. در طبقه دوم. سه زوج جوان دیگر هم آنجا بودند».
«شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید.»
«پنجره رو ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتشسوزی شده. زود برمیگردم.»
«من خود انفجار را ندیدم، فقط شعلههایش را دیدم. همهچیز میدرخشید. تمام آسمان روشن بود. شعلهای بلند همهجا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز باز نگشته بود.».
«.... هیچکس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتشسوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.»
ارسال نظر