زندگی و مرگ امامقلی خان، والی فارس و فاتح قلعه پرتغالیها
ترس شاه از حاکم
امامقلیخان با آنکه در فارس صاحب اختیار تام بود و مانند پادشاه مستقلی حکومت میکرد، هیچگاه سر از اطاعت شاه عباس نپیچید و همیشه برای اجرای دستورهای او آماده بود. شاه نیز بهخان فارس اطمینان و اعتماد کامل داشت و او را از تمام سرداران و بزرگان ایران محترم و عزیزتر میداشت. اطمینان و اعتماد شاه به وی به آن حد بود که در دوران حکومت او هرگز به فارس نرفت و امامقلیخان را در اداره قلمرو حکومت خویش کاملا آزاد و بیرقیب گذاشت.
سفیر اسپانیا به دربار شاه عباس اول، که در مسیر خود از شیراز دیدن کرد، در وصف قدرت امامقلیخان میگوید که سرزمین برگزیده فارس، همچنین ایالت لار و جزیره بحرین، امروز در حیطه اختیار امامقلی خان، پسر اللهوردیخان است که شاه عباس آنها را مادامالعمر به آنها بخشیده است. او به این نکته اشاره میکند که رسم و راه پادشاهان ایران چنین است که حکومت مطلقه ایالات کشور خود را به شخصیتهایی واگذار میکنند که در هر زمان که شاه اراده کند، آماده جنگ با دشمنانند. این واگذاری مادامالعمری است، مگر آنکه حاکم مرتکب جنایتی شود که در آن صورت حکومت و مالکیت را با هم از دست میدهد. به نقل وی، شاه عباس پس از اللهوردیخان، حکومت را به فرزندش امامقلیخان واگذار کرد؛ زیرا علاوه بر خدمات پدر، پسر نیز مورد علاقه شاه بود؛ چنان که خزانه پدر را، که با افزوده شدن ثروت سرشار ابراهیم خان، پادشاه لار بدان گنجینهای عظیم بود، در اختیار فرزند قرار داد.
از دید این سیاح، این حکومت با این التزام به امامقلیخان واگذار شد که در صورت لزوم با ۱۰ هزار سرباز پیاده و سواره به یاری شاه بشتابد و این شرطی بود که به همه حکام به تناسب بزرگی حوزه فرمانروایی و آبادانی آن تحمیل میشد. همو در توصیف زندگی حاکمانی چون حاکم فارس، که مانند زندگی خود پادشاهان بود، مینویسد: «این سلطان، که حوزه حکومتش در سال بیش از دو میلیون اکو درآمد دارد، درباری بسیار بزرگ و شکوهمند، صاحب منصبان نظامی و مردان سیاسی و کارگزارانی از هر دست دارد که گروهی خدمهشخصی و دستهای خدمهدربار اویند و چون پادشاهی بزرگ زندگی میکند.»
امامقلیخان در دوره شاه عباس، توانگرترین حاکم ایران بود. با آنکه همه ساله هدایای گرانبهایی از نقد و جنس برای شاه عباس میفرستاد، داراییاش به قدری بود که مخارجش تقریبا با مخارج شاه برابری میکرد. خان فارس در طول سال بارها برای دیدار شاه عباس به اصفهان یا مازندران میرفت و اگر شاه با دولت عثمانی یا ازبکان در جنگ بود، با سپاه مجهز و آزموده خود برای خدمت حاضر میشد و اغلب در سایه شجاعت و کاردانی خود پیروز بود. گزارش ماموریتهای نظامی امامقلیخان در درگیریهای نظامی با عثمانی، تسخیر دورق جرون، بصره، هرمز و دفع فتنههای متعدد شورشگران در دوره شاه عباس اول در منابع رسمی عصر صفویه آمده است. شاه عباس نیز با خان فارس در کمال یگانگی و دوستی رفتار میکرد. در مجالس میهمانی شاه، امامقلیخان همیشه بالادست سایر حکام و بزرگان ایران و در کنار شاه عباس مینشست. قدرت او در فارس و قلمرو حکومتش نیز به حدی بود که مردم آن ولایت، احکام او را بیش از احکام شاهی محترم میشمردند. به گفته حسینیمنشی: «امامقلیخان به حلیه شجاعت و سخاوت و فرط اصابت رای و شهامت آراسته بود و در ۱۸ سال ایام ایالت و اقتدار خود همه اوقات از حضرت اعلی مصدر عواطف گوناگون میگردید.»
امامقلیخان علاوه بر خدمات سیاسی و نظامی در خدمت دولت صفویه و انجام ماموریتهای عمرانی به دستور شاه عباس اول، در دوران حکومت خود در فارس به آباد کردن این ایالت علاقه بسیار داشت و کارهای عمرانی و فرهنگی گستردهای در قلمرو حکومتی خود انجام داد. راهسازی، بنای ابنیه متعددی مانند مسجد، مدرسه، کاخ، باغ، کاروانسرا، خیابان، میدان، دارالشفا، بازار و پل در فارس، بهویژه در شهر شیراز، در کارنامه عمرانی خان فارس گزارش شده است. او همچنین در نشر دانش، علم، صنعت و هنر و تشویق دانشمندان و شاعران اهتمام خاصی داشت؛ بهگونهایکه فارس در زمان حاکمیت او به بیشترین میزان تحول در اصلاحات اقتصادی و فرهنگی خود دست یافت. نیکنامی امامقلیخان و پدرش، اللهوردیخان، نهتنها «قدری» شاعر، سراینده جروننامه را به تمجید خصال و صفات نیک آن پدر و پسر واداشته و اقدامات عمرانی و مجاهدتهای خان فارس را شرح داده، بلکه بعدها فسایی نیز درباره آن دو نوشته است: «این پدر و پسر مدت ۳۹ سال بیشتر در مملکت فارس، تخم مروت را کاشته، حاصل نیکنامی را برداشتند.»
علل قتل حاکم فارس
سرانجام با همه خدمات برجسته سیاسی، نظامی، عمرانی و فرهنگی که خان قدرتمند فارس، امامقلیخان، در روزگار سلطنت شاه عباس اول صفوی به این مملکت کرده بود، مرگ او به دست شاه صفی، نوه شاه عباس اول، در ۱۰۴۲ هـ ق / ۱۶۳۳م با قساوت و بیرحمی وصفناپذیری رقم خورد که از دید مورخان داخلی و سیاحان اروپایی پوشیده نمانده است. هدف اصلی این نوشته نیز همانگونه که پیشتر آمد، بازکاوی علل این قتل رقتانگیز است. قتل حاکم فارس را از زوایای گوناگون میتوان ارزیابی کرد. در یک دیدگاه میتوان این واقعه را به علل داخلی و در راستای سیاست متمرکز ساختن قدرت به وسیله شاه صفی که در نتیجه امری گریزناپذیر بود، مربوط کرد. از دیدگاهی دیگر میتوان ریشه واقعه را در تضاد قدرت میان نیروهای درون دربار با حکام قدرتمند دوره شاه عباس، بهویژه رقابت خاندانهای گرجی با یکدیگر جستوجو کرد.
در گزارشهای مورخان عصر صفوی، شورش داوود خان، برادر امامقلی خان، در قراباغ و توطئه (یا دقیقتر توهم توطئه) تبانی خان فارس با این شورش، آشکارا از علل قتل وی مطرح شده است. از مجموعه علل گوناگونی که یا در این گزارشها مطرح شده است یا از ربط بین وقایع استنباط میشود میتوان تضاد قدرت در درون دربار شاه صفی و رقابت خاندانهای گرجی با یکدیگر را از علل اصلی برافتادن خان فارس دانست. شاه صفی که در محاصره این دسیسهگران بود و ذهن او از بابت تداوم قدرت و سلطنتش نسبت به امام قلیخان بدبین شده بود، به آلت فعل گروه رقیب در اجرای قتل تبدیل شد. علل دیگر در واقع بهانههای ظاهری برای اجرای نقشه براندازی حکومت امامقلیخان محسوب میشوند. در ادامه به بررسی و تحلیل این علل میپردازیم.
امامقلیخان از رجال برجسته و کارآمد عصر شاه عباس اول بود که در میان رجال آن دوره، موقعیت سیاسی و نظامی چشمگیری برای خود کسب کرده بود. فرمانروایی بر منطقهای وسیع شامل فارس، کهگیلویه و سواحل خلیجفارس، تصرف لار، بحرین و گمبرون، بیرون راندن پرتغالیها از هرمز، در اختیار داشتن نیروی نظامی ۳۰ هزار نفره و منزلت اجتماعی در جامعه و نزد مردم بخشی از عواملی بود که شأن و رتبت امامقلیخان را در صدر سایر امرا قرار داد؛ بهگونهایکه اسکندر بیک ترکمان در ذکر امرای عظام درگاه شاهعباس که هنگام ارتحال وی به «رتبه ایالت و خانی و مرتبه امارت و سلطانی سرافرازی داشتند» ابتدا امامقلیخان را نام میبرد و اشاره میکند که امرای تابینی داشت که عزل و نصب ایشان با وی بود. سپس از صفیقلی سلطان، فرزند امامقلیخان، که به حکومت لار منصوب بود و پس از وی از داوودخان، برادر امامقلیخان، یاد میکند که به جای محمدقلیخان قاجار به سمت بیگلربیگی ولایت قراباغ و امیر ایل و اویماق قاجار سرافرازی یافت.
از طرفی، امامقلیخان با اینکه در سال ۱۰۳۸ هـ.ق به فرمان شاه عباس اول برای فتح بصره رفته بود، پس از شنیدن مرگ شاه عباس و جلوس شاه صفی به سلطنت از ادامه عملیات دست برداشت و به اصفهان آمد (۱۰۳۹ ه.ق) و اطاعت خویش را از شاه جدید اعلام کرد. برادرش، داوودخان، بیگلربیگی قراباغ نیز در ۱۰۴۰ ه.ق به خدمت شاه صفی رسید و مورد التفات واقع شد. صفیقلیخان، فرزند امامقلیخان نیز در سال ۱۰۴۱ ه.ق به دربار شاه صفی برای دیدار آمد و «در مجلس بزم صدرنشین شد». شاه حتی در آغازین روزهای جلوس به تخت سلطنت که به اطرافیان بذل و بخشش میکرد، به امامقلیخان نیز مبلغ ۶۰هزار تومان انعام کرد. این مبلغ از عواید فارس بود که هر ساله به خزانه عامره واصل میشد.
شاه صفی در صحنههای مختلفی از خان فارس و نیروهای تحت امر او استفاده و حتی از وی دلجویی نیز کرد. در سال ۱۰۴۲ هـ ق، چهارمین سال جلوس شاهصفی که سلطان بلاغی (بولاغی)، شاهزاده هندوستان، از راه دریا وارد بندرعباس شد، امامقلیخان ورود او را به دربار شاه اطلاع داد و از سوی دربار موظف شد که نسبت به وی لوازم تکریم و اعزاز و احترام را به عمل آورده، او را «روانه درگاه جهانپناه» کند. امامقلیخان حسب فرمان به این خدمت بر وجه شایستهای عمل کرد و او را به اصفهان فرستاد. در همین سال، به پاس تولد فرزندی برای شاه صفی در قزوین (عباس دوم)، امرا و اعیان هر یک به فراخور حال «به مژده این موهبت عظمی پیشکش کردند؛ از آن جمله امامقلیخان، بیگلربیگی فارس، گاهواره مرصعی که در حقیقت تخت سلطنت والا و ساده خلافت کبری بود جهت آن نورپرورد الهی ترتیب داده، به نظر کیمیا اثر رسانید.» اگر این سخن را مبنای قضاوت رفتار امامقلیخان قرار دهیم، میتوان استنباط کرد که خان فارس نه تنها قصد شورش علیه شاه صفی را نداشت، بلکه تداوم سلطنت را پیشاپیش در صلب شاه صفی یعنی همین نوزاد در نظر گرفته بود.
میدانیم که یکی از اهداف مهم شاه عباس اول در ایجاد تغییرات در ساختار اجتماعی، کاهش قدرت قزلباشان بود که اغلب دست به طغیان و قیام میزدند. وی کارمندانی را که سرسپرده خاندان سلطنتی بودند؛ یعنی فرزندان اعضای عالیمقام درباری (ایواوغلی) یا گرجیان و ارامنه مسلمان شده (غلامان) را به جای آنها نشاند. از آن پس، حکام ایالات که در پی ایجاد قدرت به نام خود بودند یا میخواستند ایالت زیرنظرشان را برای خود و قوم و قبیله خود مستقل اعلام دارند، نمیتوانستند نقشههای خود را عملی کنند. به این ترتیب، ایالات در برابر قدرت مرکزی نیرویی قاطع نداشتند. حال دیگر قسمتهایی اساسی از اشرافیت قبایل جزو «اشرافیت درباری» شده بودند و مقامهای مهم در امور اداری به آنها سپرده میشد. هرکس میخواست به مقامی دست یابد، فقط باید به استعداد خود و لطف فرمانروا متکی باشد.
غلامان شاهی (قوللرها) از لحاظ نظامی برای قورچیها و همچنین سربازهایی که به وسیله حاکمان ایالات به کار گرفته میشدند در حکم پارادوکس یا نیروی مهارکننده بهحساب میآمدند. غلامان سلطنتی به علت اخلاصی که به صفویان میورزیدند، مورد توجه خاص شاه قرار داشتند و هیچ بهنظر نمیآمد که هرگز موجب ایجاد ناراحتی و مشکلی شده باشند. فرماندهان غلامان از زمره صاحب منصبانی بودند که نقش رهبری داشتند. خانوادههای آنان همواره در کار تامین و برپا نگه داشتن نظم داخلی مملکت بودند و در خدمتگزاری به خاندان سلطنتی ابراز لیاقت میکردند. اللهوردیخان از همه آنها مهمتر بود و تا هنگام مرگ همواره مورد مرحمت شاه عباس قرار داشت و هیچگاه قدرت نظامی خود را علیه وی به کار نینداخت. در حالی که امپراتوری عثمانی بر اثر قیامهای ینیچریها از نظر سیاست داخلی دچار بحران شد، قوللرها در تمام طول سده یازدهم هجری پشت و پناه اصلی پادشاهان صفوی بودند.
اللهوردیخان از اعتماد نامحدود شخص شاه برخوردار بود که با واگذاری اداره دو ایالت فارس و کهگیلویه به او به منصه ظهور رسیده بود. اللهوردیخان و به میزان بیشتر، پسر و جانشین او، امامقلیخان، مناطقی را که به آنان اعطا شده بود ایالت «خود» میدانستند و خود را با آن همانند میشمردند و در آن به دلخواه هر کار میخواستند میکردند؛ هرچند میتوان گفت که کارهای ایشان به زیان اهالی هم نبود. به خصوص شخص امامقلیخان با خوی زیردستنوازی و عشق به سازندگی، که بهویژه به احوال شیرازیان سودمند افتاد، درست مانند شاهزادهای در شاهزادهنشین خود عمل میکرد.
زندگی این اشرافیت جدید غلامان، زندگی خانوادهشان و داراییشان در معرض همان خطراتی بود که اعضای اشرافیت قدیم قزلباش با آن روبهرو بودند. به تعبیر فیگوئروا- که از حشمت، موقعیت و ثروت امامقلیخان و علاقه شاه عباس به او یاد کرده- «در سراسر مشرق زمین اینگونه حکام از امنیت اندکی برخوردارند؛ زیرا ولو که در حوزه حکومتی خویش مورد نهایت علاقه مردم باشند، همواره محسود دیگران و مورد افترا و اتهامند و با کوچکترین لغزشی جان و مال و حکومتشان بر باد میرود.» شاه صفی که تربیت شده حرمسرا و جوانی ناکارآزموده و در امور لشکری و کشوری بیتجربه بود و از قدرت حکام توانمند و بانفوذ برای دوام حکومت خویش میترسید، از همان آغاز سلطنت برای برانداختن امامقلیخان بهانهای میجست؛ ولی چون خان فارس هرگز به کاری که نشانه خودسری و نفاق باشد دست نمیزد و همواره فرمانبردار و آماده خدمت بود، شاه نیز صبوری میکرد.
در واقع، امام قلیخان همان رویه پدر را در زمامداری شاه عباس و اوایل شاهصفی به کار گرفت و به تعبیر واله اصفهانی «خان مشارالیه، زر تمام عیار صوفیگری و اخلاصش در دارالضرب اعتبار به سکه قبول تربیت و عنایت خاقان کامکار رسیده بود.» با این حال، شاه صفی وجود خان فارس را موجب خطر میپنداشت و در کمین فرصتی بود تا او را از میان بردارد؛ زیرا او ثروت زیاد، نیروی نظامی بسیار و ایالات و مناطقی گسترده در قلمرو حکومت داشت و این موقعیت میتوانست به زیان شاه صفی به کار گرفته شود. به نوشته دولیه دلند فرانسوی ـ که در سال ۱۰۷۵ ه.ق / ۱۶۶۴م به ایران آمد ـ «امامقلیخان با آنکه دستنشانده شاه بوده است، تقریبا به اندازه خود شاه قدرت داشته و همین باعث حسد شاه شد و واداشت او را در شکارگاه به قتل برسانند.» بهانه لازم را شورش داوودخان، برادر کوچک امامقلیخان در قراباغ و مطرح شدن شاهزاده صفوی (صفیقلیمیرزا) نزد امامقلیخان به دست شاه صفی داد.
ارسال نظر