شاهان شکارچی و انقراض پلنگ ایرانی
شکار شاهانه چنان وحشیانه بود که گاه منجر به محو زندگانی حیوانات یک منطقه میشد و کل حیوانات یک دشت یا یک بیشهزار ریشهکن میشد. این عمل که به شکار «جرگه» معروف بود به این صورت بود که دایرهوار یک منطقه وسیع به دست نیروهای ویژه شکار محاصره میشد و این حلقه گام به گام تنگتر و تنگتر میشد بهصورتی که گاه دهها و صدها حیوان بیچاره در محیطی کوچک به محاصره میافتادند و در نهایت به دست شاه و درباریان به شکل فجیعی قتل عام میشدند. این شکارها و کشتارها بهعنوان افتخارات شاهان در کتب تاریخی ثبت و ضبط میشد و به یادگار باقی میماند! با اختراع دستگاه آتشین ــ تفنگ ــ شکار شکلی دیگر گرفت. دیگر لازمه شکار شهامت و سرعت و چابکی نبود، چه آنکه شکارچی در بلندی کوه و در پناه صخرهای به صید از فاصله زیاد شلیک میکرد و خدم و حشم شاه به جلب آن شکار اقدام میکردند.
در دوره قاجار به دلیل وجود دستگاه عکاسی و ثبت وقایع به خوبی میتوان به تنوع شکارها چه به دست شاهان یا اشراف و شاهزادگان پی برد. حتی شاهزادهای چون ظلالسلطان برای خود عکاسباشی مخصوصی داشت که از کل وقایع زندگی وی تصویربرداری میکرد و از جمله آن چندین آلبوم، از خاطرات شکار حضرت والا بود که صدها شکار صید شده به وسیله وی در آن ثبت شده است. پدر تاجدار وی ناصرالدینشاه سرآمد شکارچیان دوره خود است. وی حتی در منطقه سرخهحصار قرقگاهی به عنوان شکارگاه اختصاصی تاسیس کرده بود که کسی جرات نزدیک شدن به آن را نداشت و در آن با توجه به حفاظتهای انجام شده شکار متنوعی از پرندگان و چرندگان و درندگان یافت میشد. به قولی این قرقگاه شاید اولین جایی در دنیا به عنوان محوطه حفاظت شده به حساب میآمد که در نوع خود و با داشتن بیش از ۱۵۰سال سابقه، جالب توجه است.
تهران دوره قاجار با توجه به محصور بودن در کوههای البرز در شمال و دشتهایی چون ورامین در جنوب و همچنین مراتع و صیدگاههای وسیع شرقی آن از مناطق نادری به حساب میآمد که مورد توجه و علاقه ناصرالدینشاه بود. مکانهایی چون کن، دوشان تپه، درهلار، شهرستانک، سرخهحصار و چندین جای دیگر مرکز زیست جانورانی چون: کفتار، گرگ، شغال، روباه، دله، یوزپلنگ، سیاهگوش، پلنگ، خرس، قوچ، آهو، کل و... بود. شاید این تنوع زیستی و جانوری با توجه به وضعیت فعلی و نبود چنین جانورانی در زمان حاضر عجیب باشد. ولی با توجه به شکار بیرویه و ساخت و سازهای شهری که گاه به ارتفاعات بالای ۲ هزار متر کشیده شده است چنان عرصه بر تتمه جانوران وحشی به جای مانده تنگ شده که دیدن گاه و بی گاه برخی از این جانوران در حد معجزه به حساب میآید.
این شاه دائم السفر ــ ناصرالدین شاه ــ به هنگام حضور در تهران هم هیچگاه در شهر نمیماند و صبح علیالطلوع با ابواب جمعی خود به قصد شکار به این مناطق میآمد و معمولا هم دست خالی باز نمیگشت. و البته شکار هم برای شاه ممر درآمدی شده بود و با ارسال شکار شاهانه به در منازل اشراف و درباریان آنان هم که به لئامت شاه پی برده بودند مبلغی نازشست شاه حواله میکردند که صرف جیب مبارک میشد. وی حتی برای راحتی خود در این مناطق، قصر و کاخهایی هم بنا کرده بود که تا امروز برخی از آنان باقی مانده است. مکانهایی چون؛ دوشانتپه، شهرستانک، سلطنتآباد، نیاوران و سرخه حصار؛ ازجمله این ساختمانهاست. منطقه دوشان تپه به مرکز شکار پلنگ معروف بود چون بیشتر پلنگهای شکار شده این شاه در این منطقه شکار شده است.
البته باید به این نکته هم اشاره کرد که شاه به هنگام عزیمت به شکار در اطراف تهران دربار کوچکی هم به همراه داشت که شامل زنان حرمسرا و خدم و حشم و درباریانی بود که باید شاه را در جریان اوضاع امور کشور هم قرار میدادند. این درباریان که بسیاری از آنان آمادگی جسمانی زیادی نداشتند گاه در این حرکتهای شکار چنان آسیب میدیدند که به بیماریهای جسمی و حرکتی و گوارشی مبتلا میشدند و گاه حتی به علت سختی سفر در طی آن میمردند. مانند عینالملک که در سفر شکار شاه در کن درگذشت. همراهان سیاسی شاه در جمع خود به این حرکتهای افراطی شاه برای شکار انتقاد داشتند ولی کاری نمیتوانستند بکنند. این شکارگری ناصری تا آخرین روزهای زندگی و دوره پیریاش هم بدون تغییر ادامه داشت.
البته این شاه چنان در این کار پیش رفت که بعدها خاطرات پرحجم شکاریهاش به عنوان گزارش شکارهای ناصرالدین شاه قاجار به چاپ رسید. وی در این خاطرات به انبوهی از حیوانات متنوعی که در طول سالهای طولانی سلطنتش شکار کرده اشاره دارد. شاه بعدی قاجار چندان فرصت و از سوی دیگر توان جسمی پدرش را نداشت که مانند او عمل کند. هرچند بسیاری به زبردستی او در تیراندازی اذعان کردهاند. مظفرالدین شاه به علت مشکلات حرکتیای که داشت کمتر به شکار میرفت و اگر میرفت همه مواظب بودند که اتفاقی برای وی نیفتد. عینالسلطنه در خاطراتش به یک شکار پلنگ شاه به طرزی طنزآمیز اشاراتی دارد که بسیار خواندنی است. از یک سو علیلی شاه و از سوی دیگر عدم توجه خدم و حشم شاه به فرامینش در این گزارش جلب توجه میکند:
«دوشنبه ۲۷ رجب[۱۳۱۶] ــ افخمالدوله از جاجرود آمد. عوض دو شب پنج شب مانده. شاه هم سه شب علاوه توقف فرمودند. یک روز شاه سوار شده بود که شکار جرگه خبر کرده بودند و حال آنکه شکارگاه جاجرود مملو از شکار است و ابدا محتاج جرگه نیست. میگفت با فخرالملک و امیرخان سردار و آجودان حضور سمت صندوقچه بودیم، یک مرتبه پلنگی از بالای سر ما بیرون آمد. اول خواستیم بزنیم بعد گفتیم شاه را خبر کنیم بهتر است. من و سردار با فخرالملک دنبال پلنگ رفته آجودان حضور رفت شاه را اطلاع بدهد. هر جا پلنگ رفت رفتیم به صدمات زیاد. آخر پلنگ را گم کرده آنقدر پیاده و سوار گردش کردیم تا مجدداً پلنگ را پیدا کردیم. خود و اسبان از نفس افتادیم تا پلنگ را میان نیزاری پیدا کردیم. شاه آمد اما ابداً تاخت نمیکند، خیلی آرام و میترسید.
پس از آن که رسید محل پلنگ را نشان دادیم جایی را برای شاه منتخب کردند که باید پیاده آنجا بروند. حالا یک ساعت طول کشید تا شاه به آنجا رسید. ۱۰ نفر زیر بغل را گرفته ۱۰ نفر راهنما، ۱۰ نفر زانوهای خود را گذاشتند که شاه بالا برود. به یک مصیبتی شاه آنجا رسید. قدغن سخت فرمودند که کسی تفنگ خالی نکند. اما هر یک از ترکها تفنگ و فشنگی به دست گرفته برابر شاه منتظر ایستاده بودند. شاه هم لاینقطع داد میزند و امر و نهی میکند. به اندازهای شاه داد زد و ترتیبات داد که صدایش به کلی گرفت. حالا آجودان حضور عرض میکرد قربانت شوم فرمایشات را بفرمایید من داد میزنم. شما چرا آنقدر فریاد میکنید. آجودان حضور، آمردک خان دایی عزیزالسلطان از پیشخدمتها و محارم شاه شهید شکارچی قابلی است. هر چه میکند یک نفر از تفنگدارهای شاه یا عمله داخل نیزار شده پلنگ را بیرون کند کسی اعتنا نمیکند. فقط یک نفر آدم سردار داخل شده و داد میزند. آخر آتش زدند پلنگ بیرون آمد. یک مرتبه عینالدوله، اجلالالدوله، دیگری، دیگری شلیک کردند. پلنگ مجددا مخفی شد. شاه دو مرتبه بنای فحش و تغیر را گذاشت، اما چه فایده.
پلنگ بیرون آمد سربالا شد. یک نفر پیاده جلویش را گرفته پلنگ به او چسبید. پای هر دو در رفت. پلنگ و پیاده سرازیر شدند. پلنگ آتش را که دید مردکه را ول کرده فرار کرد که اجلالالسلطنه دو تیر چهارپاره به بغل پلنگ زد. عینالدوله هم که پهلوی شاه ایستاده بود فرصت نداد با گلوله شلیک کرد. پلنگ غلطان غلطان سرازیر شد که یک مرتبه جمعی که خدمت شاه بودند به اجماع شلیک کردند. شاه واهمه کرد همانطور ایستاده بود. پلنگ جان را تسلیم کرد و افتاد که شاه را به اصرار جلو بردند که بزند. خودش فهمیده از شدت غضب تفنگ خالی نکرد. با اوقات تلخی سرازیر شد. یک تکه نان خشک که خواسته آوردند خورد و آنقدر فحش زن و بچه و پدر و مادر به حاضرین داد که حساب نداشت. اما آن بیعارها هیچ منفعل نشدند... قبل از وقت برای صدراعظم خبر شکار پلنگ به شست مبارک را برده بودند، پنجاه تومان هم انعام داده بود.
جلوی عمارت منتظر آمدن شاه بود. شاه که رسید تعظیم کرده ماشاءالله ماشاءالله گویان که شاه فرمودند خیر، ابدا من تیر به سمت پلنگ خالی نکردم. مگر این قرمساقها، مگر این دیوثها و غیره و غیره گذاردند من شکار کنم. با کمال اوقات تلخی داخل شد و میگفت هر کس منبعد همراه من تفنگ بردارد سرش را میبرم، طناب میاندازم. صدراعظم شما هم قدغن کنید. این حکایت شکار پلنگ بود». جالب این است که همین عینالسلطنه در فردای این روز و شکاری دیگر مینویسد که با همه این هارت و پورت شاهانه آش همان آش بود و کاسه همان کاسه نه کسی توجهی به سخنان شاه میکرد و نه کسی تره برای فحشهایش خرد میکرد.
شاهان بعدی قاجار چندان شکارچیان ماهری نبودند، محمدعلی شاه چنان درگیر مشکلات مشروطه و وقایع کشور بود که فرصتی برای این کار نداشت. در زمان کوتاه سلطنت فقط به مشکلاتش رسیدگی میکرد. احمدشاه هم که نوجوانی بیش نبود و با آن هیکل سنگین و وزین تحرک زیادی نمیتوانست داشته باشد علاقه به این کار نشان نمیداد هر چند چندین تصویر از وی موجود است که در کنار شکاری نشسته ولی به نظر میرسد که بیشتر این تصاویر آتلیهای و تبلیغی برای دل خوش کنی این شاه جوان باشد.
ارسال نظر