گزارش انتقادی از نشست تاریخ دوره قاجاریه
سخنان متناقض
با خواندن کتاب، پرسشهای متعددی در اذهان خوانندگان شکل میگیرد، بهخصوص اگر با منابع زیرمجموعه موضوع آشنایی داشته باشند. اگرچه کتاب بهصورت آکادمیک و علمی نگاشته شده است اما در باطن شاهد برخی قضاوتهایی هستیم که بیشتر با تحلیلهای نویسنده همراه است و با روایات و منابع چندان همخوانی ندارد. کسی که تسلطی بر دوره موردنظر دارد، در نگاه اول به نقد جدی کتاب اطمینان مییابد. یک سال گذشت و فرصت چنین نقدی در پژوهشگاه علوم انسانی فراهم آمد اما با کمال تعجب از چنین فرصتی استفاده نشد و دو سخنران محترم دیگر، جناب دکتر اکبری و دکتر ملائی بهجای نقد کتاب، به همراهی با نویسنده و تاکید بر اهمیت کتاب با توجه به دلایل مشترک خودشان با نویسنده و به نوعی به دفاع در لباس نقد پرداختند.
صحبتهای دکتر زرگرینژاد در راستای مطالب نگاشته شده در کتاب بود. در ادامه برنامه جناب دکتر اکبری به شیوههای برخوردبا تاریخ و منابع تاریخی پرداخت و گفت: «تاریخ را آنطور که رخ داده است باید دید و معیار خرد در مواجهه با منابع الزامیست» و بر همین اساس شیوه جناب دکتر زرگرینژاد را شیوهای جدید توصیف کردند و دلیل مهم بودن کتاب را با توجه به این سبک جدید نشان دادند. حال آنکه نقدهای جدی وارد بر کتاب موضوع دیگری را بیان میکند. چندین بخش از فصول مختلف، آنگونه که در تاریخ رخ داده است، دیده نشده و حتی خوانندهای که با موضوع آشنایی جدی نداشته باشد متوجه جهتگیری نویسنده محترم میشود. در ادامه جناب دکتر اکبری گفتند: «دغدغه دکتر زرگرینژاد از سالهای آشنایی من با ایشان، مساله تمامیت ارضی بوده است. حتی با وجود مشکلات درونی و فقر مردم، مساله تمامیتارضی اهمیت دارد.»
سخنرانان مساله ایراندوستی را تنها در تمامیت ارضی خلاصه کردند،گویی توجه به اقتصاد و رفاه رعایا و تجارت خارجی و آرامش درونی کشور ایراندوستی نیست! و فقط و فقط گسترش مرزها نشانهای است از ایراندوستی و توجه به ایران.ایشان گفتند: «چرا آقامحمدخان بزرگتر از کریمخان است؟ چون مساله آن روز تاریخ ایران حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران است. آقامحمدخان در این مسیر حرکت کرد اما کریمخان خیر.» این صحبتها درحالی مطرح شده است که میدانیم قلمرو کریمخانزند تفاوت چندانی با قلمرو موسس قاجار نداشته است. جنگ نوزده ساله کریمخان با سختیهای فراوان برای متحد کردن ایران نشان از توجه او به مساله تمامیت ارضی بوده است.هم از نظر مدت زمان و هم نظر تعداد رقبا، کریمخان راه سختتری را در مقایسه با خان قاجار در پیش داشت. فرمانبرداری فتحعلیخان قبهای از شیراز در جریان عدم اجازه به عبور نیروهای روس و سکههای متعدد کریمخان چه در تفلیس و چه در شهرهای دیگر قفقاز با سجع یاکریم نشان از نفوذ سیاسی و تجاری زندیه بر آن مناطق داشته است. اگر آنگونه که مولف محترم کتاب میگویند قلمرو کریمخان محدود به فارس بوده،آیا جنگهای نوزده ساله او فقط برای رسیدن به فارس بوده است؟! مساله خراسان نیز بسیار پیچیدهتر از تفاسیر جدید است و نیاز به تحقیقی گسترده در این باب احساس میشود. اگر خراسان کاملا رها بوده است، مسلما در پایان دوره زندیه باید در قلمرو خاندان درانی بوده باشد. درحالیکه خاندان افشار بهعنوان یک خاندان پادشاهی ایرانی در مشهد حضور داشتند.
دکتر اکبری نیاز روز دوره زندیه را فقط مساله تمامیت ارضی مطرح میکنند درحالیکه ایران ما بر اثر فتنه افغان و جنگهای فرسایشی نادر برای افزایش قلمرواش و نیز جنگهای بعدی پس از مرگ نادر به یک کشور فقیر و ویران تبدیل شده بود. بسیاری از میان رفتند و بسیاری به کشورهای همسایه مهاجرت کردند و کشور از لحاظ جمعیتی در وضعیت بسیار نامناسبی قرار داشت. نامههای اسقفها و کشیشها در جلفا خود گویای وضعیت بحران زده آن دوران است. چگونه میشود که تلاش کریمخانزند برای جان بخشیدن به ایران با بازسازی اقتصاد را نادیده میگیریم و در جهت ایراندوستی نمیبینیم اما غارت کرمان توسط آقامحمدخان و وصیت او به جانشینش درخصوص فقیر نگه داشتن جامعه ایرانی و نام جماعت فرومایه بر مردم ایران نهادن را [در کتاب روضهالصفا] در جهت ایراندوستی تلقی میکنیم؟
آنچه در نامههای اسقف جلفا در دوره زندیه آمده است بازگشت جمعیت ایرانیهای مقیم دیگر کشورها پس از سالها جنگ و خونریزی بهدلیل امنیت درونی و قیمت پایین ارزاق و مدیریت صحیح اقتصاد است.
دکتر اکبری در ادامه افزود: «من موافقم که آقای دکتر زرگرینژاد آقامحمدخان را در جاهایی بیش از حد کیسه کشیده است و تعریف کرده است اما این امر اجتنابناپذیر است و این مساله که در کدام زاویه باید نگاه کنیم، مهم است.» حیرت یک ناظر به این صحبتها غیرقابل کتمان است گویی نقادان محترم به جای نقد، مواردی را در جهت اثبات نظر جناب دکتر زرگرینژاد مطرح کرده و حتی یک جانبه نگریستن و طرفداری از آقامحمدخان را امری خردورزانه و با زاویهای علمی و عادی میدانند درحالیکه در هیچ نقطهای از دنیا چنین دیدگاه متعصبانه فقط بهدلیل علایق و عقاید شخصی نویسنده از نظر علمی آن هم در یک انتشارات دولتی قابل قبول نیست. سخنران بعدی جناب دکتر ملائی کتاب را به چند بخش تقسیم کرده و هر کدام را توصیف کردند و به بیاشکال بودن کتاب اشاره کردند. ایشان گفتند: «شخصیتهای زندیه دارای برخی ویژگیهای مثبت هستند اما عدم اندیشه آنها به تمامیت ارضی و در کل مفهوم ایران نیز وجود دارد، بهخصوص مساله خراسان و ایران شرقی و آسیای مرکزی.»
لازم به یادآوری است که آسیای مرکزی (منظور ایشان ماوراءالنهر) حتی در دوره صفویه نیز تعلق پیوسته نداشته و تنها در دوره شاه عباس، نیروی ازبکان (که خراسان سالها توسط آنها مورد حمله قرار میگرفت) دفع شد.[رجوع شود به کتاب نظام ایلات در دوره صفویه؛رهربرن] صحبت کردن در مورد گسترش مرزها بسیار آسان است اما در عمل اغلب بهدلایل متعدد نوعی واگرایی نسبت به مرکز دیده میشد و ریشه این پدیده به دوره شاه اسماعیل و حدود تاثیرگذاری شمشیر قزلباشان مرتبط است. این نوع سیاست هزینههای متعددی را بر تار و پود جامعه آن دوره و بنیه اقتصادی کشور در پی داشت. فقر مردم ایران در دوره نادری و مالیاتهای گزاف برای ماجراجوییهای نادرشاه خود گواه این هزینههاست.اگر آسیای مرکزی و هرات برای آقامحمدخان دارای اهمیت بود چگونه است که در سفر طولانیمدت به خراسان اقدام به تصرف این مناطق نکرد؟
به غیر از کریمخان، علیمراد خان پادشاهی بود که چند سالی ثبات را به ایران بازگرداند و به اجازه ندادن عبور نیروهای روس در دوره او در کتاب گلشن مراد اشاره شده است و این نشاندهنده اهمیت تمامیت ارضی حتی برای اوست. به غیر از این دو شخصیت، سایر شخصیتها مشغول به جنگهای متعددی بودند و لطفعلی خان زند دغدغهای به جز نابودی آقامحمدخان نداشت.کما اینکه این دغدغه نیز برای آقامحمدخان صادق بوده و تا قبل از شکست لطفعلیخان به سایر نقاط اهمیتی نداده است و حتی به خاطر استقرار لطفعلی خان در کرمان حمله به خراسان را به تعویق انداخت. بنابراین بسط این ادعا به کل زندیه صحیح نیست. دکتر ملائی به نگاه دکتر زرگرینژاد درخصوص حاج ابراهیم کلانتر انتقاد وارد کردند و اقدام حاج ابراهیم در خیانت به ولینعمتش را در جهت ایرانمداری نشان دادند. درحالیکه با بررسی منابع مشخص میشود هدف حاج ابراهیم چیزی جز ایجاد یک قدرت منطقهای نبود و با شکست نقشهاش و زنده ماندن لطفعلیخان مجبور به برقراری ارتباط با قاجاریه شد.
دو منتقد محترم حداقل به ویژگیهای مثبت شخصیتی شاهان زندیه اعتراف کردند در صورتی که همین ویژگیها در کتاب عصر آقامحمدخان زیرسوال رفته و مولف محترم باز با اغراض شخصی شجاعت لطفعلی خان و خلق و خوی پسندیده و مردم دوست کریمخان را رد کرد، با وجود اینکه تمامی منابع حتی منابع دوره قاجار به شجاعت لطفعلی خان و رفتار مناسب کریمخان با رعایا اعتراف کردهاند. سوال نهایی این است که چرا باید برای بالا بردن و وجهه دادن به آقامحمدخان شخص دیگری را فرو کوبید و برای اعتبار بخشیدن به یک دوره تاریخی، دوره قبلی را زیر سوال برد؟ چرا باید از ابزار فتوشاپ برای خندان کردن چهره آقامحمدخان در جلد کتاب استفاده کرد؟
خواننده این کتاب در اولین نگاه متوجه تغییر سیاستهای کلان سیستم آموزشی ما میشود و با شرکت در جلسه نقد و بررسی کتاب کاملا متقاعد میشود چراکه به صراحت و بدون تعارف از این تغییر و حتی از عادی جلوه دادن این یکجانبهگری سخن میگویند. در جلسه نقد و بررسی صحبت از «آن گروه مورخین» یعنی مورخین دوره پهلوی شد.گویی تمام نظرات آقایان درست است و تمامی نظرات تیم گذشته غیرقابل قبول و حال آنکه آنان حداقل انصاف را در بدیهیات رعایت میکردند و معیارشان منطقیتر بود. کتاب «تاریخ ایران در دوره قاجاریه» در چندین جلد چاپ و جایگزین کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» مرحوم شمیم در سیستم آموزشی و دانشگاهی خواهد شد.
ارسال نظر