روایتی از مرگ عباس میرزا، ولیعهد قاجار
«پس از آنکه خبر وفات ولیعهد جنت مکان از خراسان رسید علیخان ظلالسلطان دو شبانهروز از خانه بیرون نیامد. وقت شام و ناهار حضرت شهریاری جویای حال او میشد. میگفتند تکثر مزاج دارد. خبر ناخوشی ولیعهد هم مدتی بود به عرض رسیده حکیم کارمک به تعجیل روانه شده بود. روزی تمام اولیای دولت در دیوانخانه جمع شدند تا این خبر را به عرض برسانند. وقت عصری بود که حضرت خاقان به قاعده معمول در اتاق سه ارسی رو به قبله خلوت کریمخانی نشستند. عضدالدوله و کامران میرزا در همان اتاق ایستاده بودند. سه نفر عمله خلوت در راهرو اتاق بودند.چند نفر خواجهسرایان دم دری که رو به اندرون میرفت نشسته بودند. هر وقت در خلوت کریمخانی تشریف داشتند اگر کسی را از دیوانخانه به حضور میخواستند یکی از خلوتیان میرفت و خبر میکرد. آنکه احضار شده بود کفش خود را همان درب اول میکند و دو جا تعظیم میکرد تا به دم ارسی بیاید. بعد ورود او دربان درب بزرگ را که وارد خلوت میشوند فورا میبست تا زمانی که برای مرخصی آن شخص در را باز میکرد و ثانیا میبست. شاهنشاه فرمودند الهیارخان بیاید. فرمودند چاپار خراسان آمده است یا نه؟
عرض کرد میرزاعلینقی خان آمده است. خاقان مرحوم فرمودند پنج هزارتومان به حکیم کارمک انگلیس انعام دادم و او را با میرزاعلینقی پیش عباس میرزا فرستادم. از حکیم چه خبر شد؟ احوال عباس میرزا چطور است؟ عرض کرد حالت ولیعهد خوب نبوده. از قضای آسمانی حکیم صاحب در منزل میامی جهان فانی را وداع گفته. شاهنشاه فرمایش کرد: الهیارخان پس بگو عباس میرزا مرده. آصفالدوله به گریه افتاد. عرض کرد خداوند سایه مبارک قبله عالم را از سر اهل مملکت کم نفرماید... بحمدالله در هر ولایتی یک نایبالسلطنه دارید... آصفالدوله بیاختیار گریه میکرد و اشک از ریش او میچکید. ولی حضرت شهریاری خم به ابرو نیاورد. همین که عرض او تمام شد شاه فرمود: الهیارخان انصاف نکردی که گفتی در هر ولایت یک عباس میرزا داری. باید عرض کنی بعد هفتاد سال عمر با این کثرت اولاد و چهل سال سلطنت دیدی که از دنیا بیاولاد و بلاعقب رفتی....
اما به هیچ قسم جزع و گریه نمیکردند و به رسم همیشه فرمایشات را بلند میفرمودند.
... میرزاحسن حکیم باشی به ملامحمدعلی کاشی ندیم شاه گفته بود قبله عالم بردباری میکند و میترسم بغض گلویش را گرفته فجاه کند.حتما برو به اتاق و مطلبی عرض کن که شاه به گریه بیفتد...وارد شد و بدون واهمه عرض کرد:... در ماتم محمدعلی میرزا حق داشتی که هیچ گریه نکردی مثل نایبالسلطنه داشتی حالا چرا آسوده نشستهای؟
... یک سماور بسیار بزرگی در میان طاقنمای خلوت کریمخانی بود... شاه در کمال آرامی فرمودند:
آخوند، گریه پدر برای پسر مذموم است. اما اگر یک مخبر صادقی حاضر بود و خبر میداد اگر من در میان این سماور بنشینم و این آب به قدری بجوشد که تمام بدنم تحلیل رود... عباس میرزا از دار بقا به دار دنیا رجعت خواهد کرد به سر مبارک شاه شهید به اشد رضا تن به قضا در میدادم... بعد از این فرمایشات و مرخص شدن حضرات و معلوم داشتن تکلیف عزاداری خواجهها به رسم معمول دوازده شمعدان طلا را روشن کرده تا به حیاط چشمه که تا خلوت کریمخانی سه حیاط بزرگ فاصله است تشریف بردند به نمازخانه رفته مشغول نماز شدند. حاجیه استاد که نمازخانه و جانماز و قران و دعا در دست ایشان بود روایت کرده که وقتی رفتم جانماز را برچینم دیدم مهرنماز از گریه شاهنشاه مثل این است که در آب افتاده باشد. این سه شبانهروز احدی از شاهزادگان به حضور نیامدند و از زنها و دختران و عروسها هیچ کس را احضار نفرمودند.»
ارسال نظر