زنگ هشدار تمنا برای تغییر

من اخیرا برای دانشگاهی یک «خود ارزیابی مشارکت عالی» ترتیب دادم. شرکت‌کنندگان حاضر در این نظرسنجی، موضوعات مشابهی را مطرح کردند. کسانی که سطح مشارکت بالایی داشتند، از سه ویژگی مشترک برخوردار بودند: آنها درک می‌کردند که کارشان چطور به هدف غایی سازمان کمک می‌کند، احساس می‌کردند تلاششان دیده می‌شود و از یک سیستم حمایتی برخوردار هستند. در مقابل، افراد بی‌انگیزه‌ای که کوچک‌ترین دلبستگی به کار خود نداشتند، از نبود ارتباطات سالم و سازنده با سایر گروه‌ها یا اعضای تیم، بلاتکلیفی و فقدان شفافیت و ساختار صحبت می‌کردند.

این موارد برایتان آشناست؟ اگر در چنین شرایطی قرار دارید، یادتان باشد که حتی وقتی به نظر می‌رسد هیچ کاری از دستتان ساخته نیست ، همیشه کاری هست که بتوانید انجام دهید. در این نوشتار به تعدادی از مواردی می‌پردازیم که در حوزه کنترل و اختیار شماست و می‌توانید به کمک آنها به ریشه مشکل برسید.

۱- یک گام به عقب بردارید و تامل کنید: مشکل از شغل است یا شما؟

این‌کار را با بازبینی واقعیت روزمره‌تان شروع کنید. چه لحظاتی به شما انرژی می‌دهند و کدام‌یک انرژی‌تان را می‌گیرند؟ آیا حجم کار، انتظارات نامشخص یا اصطکاک‌های بین‌فردی شما را کلافه کرده است؟ آیا هنوز به هدف سازمان باور دارید؟ یا به واسطه رشد و تغییراتی که در زندگی داشته‌اید، نقش شما دیگر با کسی که هستید، همخوانی ندارد؟

گاهی اوقات بی‌انگیزگی ناشی از عدم همسویی است، نه کمبود تلاش. راه‌حل این مشکل در این نیست که بیشتر کار کنید، باید بیشتر به کاری بپردازید که برایتان اهمیت دارد.

از خودتان بپرسید: اگر شغلم را عوض کنم چه؟ این احساس با من می‌ماند؟ اگر پاسخ مثبت است، ممکن است مشکل شما از درونتان نشأت گرفته و ربطی به عوامل بیرون نداشته باشد. در آن صورت لازم است مواردی از قبیل فرسودگی شغلی، کمال‌گرایی یا نیاز به یافتن مجدد اهداف مورد بررسی قرار بگیرند.

۲- «ایکیگای» مشارکتتان را بازیابید.

با مفهوم ایکیگای (Ikigai) آشنا هستید؟ همان فلسفه ژاپنی که به چرایی زندگی برمی‌گردد و به معنای چیزی است که زندگی شما را ارزشمند می‌سازد. 

این مفهوم نمایانگر تعادل بین چهار عنصر حیاتی زندگی است: چیزی که دوست دارید، چیزی که در آن مهارت دارید، چیزی که دنیا به آن نیاز دارد و چیزی که بابت آن پول دریافت می‌کنید. من به واسطه تحقیقات و فعالیت‌های کوچینگ خود، دریافته‌ام افراد زمانی بیشترین دلبستگی را به کارشان دارند که وظایف روزانه‌شان با این پنج عامل اصلی همسو باشد:

  احساس کنند از پس مدیریت کار برمی‌آیند. یعنی حجم کار و انتظاراتی که از آنها می‌رود معقول و واقع‌بینانه است.

  ذوق و شوق انجامش را دارند. یعنی با علائق و ارزش‌هایشان همسوست.

  در آن مهارت دارند. یعنی برای انجام آن‌ کار از نقاط قوت ذاتی خود بهره می‌گیرند.

  مردم به آن نیاز دارند. یعنی کارشان برای دیگران ارزش مشهودی خلق می‌کند.

  تیم مدیران تاثیرش را می‌بینند. یعنی مشارکتشان به چشم می‌آید و به خاطرش از آنها قدردانی می‌شود.

زمانی که این پنج حوزه هم‌پوشانی داشته باشند، شما «ایکیگای دلبستگی شغلی» خود را یافته‌اید.

۳- مسوولیت مشارکت شغلی خود را بر عهده بگیرید.

بی‌انگیزگی همیشه به این معنا نیست که باید کارتان را رها کنید. گاهی اوقات لازم است مسوولیت مسیر حرفه‌ای خود را بر عهده بگیرید. برای دستیابی به این هدف:

  فرمول ۴D را به کار بگیرید تا حجم کارتان ساده‌سازی شود، یعنی تمام وظایفتان را در این چهار گروه دسته‌بندی کنید: «فورا انجامش بده» (Do Now) که مخصوص وظایف مهم و فوری است؛ «بعدا انجامش بده» (Do Later) که مختص کارهایی است که مهم هستند، اما می‌شود آنها را به بعد موکول کرد؛ «واگذار کن» (Delegate)، مخصوص کارهایی است که شخص دیگری هم می‌تواند انجامشان دهد، یا یکی از نقاط قوت شما نیست یا اصلا جزو وظایف شما نیست؛ و در نهایت «حذف کن» (Delete) که به کارهایی برمی‌‌گردد که در حال حاضر اهمیتی ندارند، اضطراری هم برای انجامشان وجود ندارد و می‌توان از خیرشان گذشت.

  به صورت روزانه با همکارانتان جلسات کوتاهی برای بررسی وضعیت داشته باشید تا اعتماد بینتان از نو شکل بگیرد.

  درباره اهدافتان و چیزهایی که به شما کمک می‌کنند بهترین عملکرد ممکن را داشته باشید، روشن و شفاف با مدیرتان صحبت کنید.

  برای حفاظت از سلامت روان و حفظ تمرکز خود، مرزهای روشن و مشخصی تعیین کنید.

  نقاط قوت خود را باز تعریف کنید. ببینید در حال حاضر نقاط قوتتان چگونه در کار نمود پیدا می‌کند و دوست دارید چه استفاده‌های دیگری از آنها ببرید. از خودتان بپرسید آیا بهترین مهارت‌هایتان در نقش کنونی دیده می‌شود یا یک گوشه مانده‌اند و خاک می‌خورند.

۴- پیش از گزینه‌های خارجی، گزینه‌های داخلی را بررسی کنید.

قبل از اینکه به فکر ترک سازمان بیفتید، نگاه دقیق و موشکافانه‌ای به جای جای شرکت فعلی خود بیندازید. آیا می‌توانید به تیم یا پروژه دیگری ملحق شوید که همسویی بیشتری با مهارت‌ها و ارزش‌هایتان داشته باشد؟ آیا می‌توانید ابتکار خلاقانه‌ای را پیشنهاد دهید که آتش کنجکاوی‌تان را دوباره شعله‌ور کند؟ آیا می‌توانید برای شفاف‌سازی مسیر پیش رویتان از مربیان و راهنمایان کمک بگیرید؟

اگر صادقانه تامل کردید و دریافتید که هدف شما دیگر با جهت‌گیری کلی سازمان همسو نیست، شاید وقت آن رسیده باشد که دنبال فرصت‌های تازه‌ای باشید. اما این نکته را در نظر داشته باشید با وجود این‌که ممکن است نقش فعلی شما ایده‌آل نباشد و تمام نیازهایتان را برآورده نکند، همچنان می‌توانید به جای اینکه فورا شغل خود را رها کنید یا تصمیمات بزرگی بگیرید، با قدم‌های کوچک‌تری شروع کنید. مثلا نقش‌های دیگری را امتحان کنید یا مسوولیت‌های جدیدی را بپذیرید. هدف از این آزمون و خطا این است که درباره آنچه در بلندمدت می‌خواهید یا نمی‌خواهید بیشتر بیاموزید. بفهمید چه چیزی شما را راضی می‌کند و چه چیزهایی خط قرمز شماست تا در آینده تصمیم آگاهانه‌ای بگیرید.

۵- روز کاری ایده‌آل خود را از نو تصور کنید.

سعی کنید شغل ایده‌آل و تجربیات روزمره خود را از نو تصور کنید. به همه‌چیز فکر کنید. پروژه‌هایی که دوست دارید در آنها مشارکت داشته باشید، محیط اطرافتان، اعضای تیم و مدیرتان؛ مگر اینکه بخواهید خودتان مدیرعامل باشید که آن هم هیچ اشکالی ندارد. ببینید آیا تصویر ایده‌آلتان شباهتی به شغل فعلی‌تان دارد یا کاملا متفاوت به نظر می‌رسد. حد وسط بین این دو چیست؟ چه چیزهایی خوب پیش می‌رود و چه چیزهایی سر جایش نیست.

گاهی ‌اوقات فاصله بین بی‌انگیزگی و رضایت شغلی، یک شرکت جدید نیست، بلکه بازگشت به خود و کشف دوباره این راز است که چگونه شغل فعلی‌تان را به شکلی درآورید که شبیه نقش ایده‌آلتان شود.

بی‌انگیزگی نشانه شکست نیست. زنگ هشداری است که سعی دارد به شما بگوید خواهان تغییر هستید. این احساس از شما می‌خواهد از نو با نقاط قوت و اهداف و اطرافیانتان همسو شوید؛ چه این همسویی به واسطه تصور مجدد شغل کنونی‌تان شکل بگیرد یا حرکت در مسیری تازه. نکته مهم و قابل‌توجه این است که مسوولیت برقراری ارتباط مجدد خود را بر عهده بگیرید و منتظر امدادهای غیبی نباشید.

منبع: Forbes