البته قبول دارم این سوال اجتناب‌ناپذیر است و من هم مدت‌ها پیش سعی کرده‌ام به آن پاسخ بدهم. با لبخندی روی لب در پاسخ به این پرسش گفته‌ام: «کتاب موردعلاقه‌ام سبکی تحمل‌ناپذیر هستی است.» پاسخم صادقانه بود: تقریبا تمام عشق و شوق من به خواندن از همان نسخه ترجمه انگلیسی شاهکار کوندرا که اولین بار ۴۰ سال پیش منتشر شد، زبانه کشید. البته این پاسخم کمی هم سیاستمدارانه بود. واقعیت امر این است که من رمان‌های بسیاری را دوست دارم و تعداد رمان‌های موردعلاقه‌ام بیشتر از یکی‌دوتاست.

منظورم این است که تمام آنچه نویسنده‌ای می‌تواند انجام دهد، بازی‌هایی که می‌شود بازی کند، تمام حقیقتی که می‌تواند بجوید و عمقی که می‌تواند در آن غوطه بخورد، در این رمان وجود دارد. اما چیزی که من درباره آن بسیار می‌پسندم، واکاوی روابط انسانی، از بین بردن مرز شوخی و فلسفه و تبدیل کلمه به متنی شاعرانه است. اگر شما هم عاشق این چیزها هستید، به خواندن ادامه دهید تا بگویم چطور با هیبت این غول ادبی چک مواجه شوید.

اگر آدم عجولی هستید

کتاب «جشن بی‌معنایی» یکی از آخرین و کم‌حجم‌ترین رمان‌های کوندراست که روایتگر زندگی دو مرد میانسال به نام‌های الن و رمان است. به نظر می‌رسد محل سکونت راوی پاریس است اما الن و رمان می‌توانند اهل لندن، نیویورک یا میامی باشند. آنها در آستانه بازنشستگی هستند اما در جنسیت، اخلاقیات و زندگی خود دچار تردید شده‌اند. این رمان چکیده کوندراست و به دلیل حجم کمش قابلیت خوانده‌ شدن در یک نشست را دارد.

اگر از رمان نفرت دارید

حقیقت این است که با آدم‌هایی که می‌گویند «من فقط کتاب غیرداستانی می‌خوانم» نمی‌توانم همدلی داشته باشم، اما کوندرا در سال ۲۰۰۹ مقاله‌ای به نام «مواجهه» منتشر کرد که مختص همین آدم‌های عجیب و دوست‌داشتنی‌ای است که رمان دوست ندارند. این مقاله، ناداستانی درباره داستان است و شاعرانگی رمان را وام گرفته است. کوندرا در این مقاله بر نویسندگان مذکری مانند داستایوفسکی، مارکز و راث متمرکز شده اما از هنرمندان عرصه‌های دیگر مانند فلینی، بیکن و... هم غافل نشده است. این مقاله از یک سو به جستار شباهت دارد و از سوی دیگر شبیه به تحلیل‌های سیاسی است. اما از همه بیشتر شبیه به خود کوندراست: فریبنده، حواس‌پرت و لذت‌بخش.

اگر می‌خواهید فقط یکی از کتاب‌های کوندرا را بخوانید

«سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» داستانی درباره دو مرد، دو زن و یک سگ است اما فقط در ظاهر امر. از دیدگاه من، این شاهکار که در سال ۱۹۸۴ نوشته شده  درباره مردی به نام «توماس» است؛ جراحی معروف که عقایدش در تضاد با کمونیست‌های چک است. من این کتاب را در دوران دبیرستان خواندم (فقط ۱۰ سال از چاپ آن گذشته بود) و همان لحظه عاشق این رمان و سبک نویسندگی کوندرا شدم و این علاقه در من باقی ماند.

 بعد از گذشت ۱۰ سال، در‌حالی‌که دانشگاه را تمام کرده بودم، متوجه شدم چقدر سبک زندگی‌ام شبیه به این کتاب شده است. کوندرا در این رمان با نثری مرثیه‌وار زندگی توماس را روایت می‌کند که عاشق همسرش است، اما به همان اندازه دیگر معشوقه‌هایش را هم دوست دارد و به رابطه طولانی‌مدت با سوگلی‌اش هم گرفتار است. کوندرا در این داستان، نوری به ابعاد دیگر ازدواج تابانده و از زاویه‌ای جدید به این مفهوم پرداخته است.