دیوید، شرکت ورد واید تکنولوژی (World Wide Technology) را در سال ۱۹۹۰ بنا کرد. مدل کسب و کار شرکت، تامین دستگاه‌‌‌های الکترونیک مانند کامپیوتر، مودم و پرینتر برای مشتریان بزرگ و ارائه خدمات پشتیبانی متمایز به آنها بوده است. این شرکت با ۲۵۰‌هزار دلار پس‌‌‌انداز شخصی بنیان‌گذارش شروع به فعالیت کرد و سال‌‌‌های نخست به سختی از پس هزینه‌‌‌هایش برمی‌‌‌آمد. اما اکنون درآمدهای سالانه شرکت او به حدود ۳ میلیارد دلار رسیده و ورد واید تکنولوژی را تبدیل به بزرگ‌ترین شرکت آمریکایی کرده که اکثر سهام آن در دست سیاه‌پوستان است.

دیوید که در خانواده‌‌‌ای کاتولیک رشد یافت، آموزه‌‌‌های دینی خود را با کار آمیخته است. او می‌‌‌گوید: «در هیچ مدرسه کسب و کاری در آمریکا، نمی‌توان یک دوره آموزش مدیریت با عشق پیدا کرد. با این حال، در انجیل گفته شده که باید به یکدیگر عشق بورزیم. من این دستور را آویزه گوش خود کرده‌‌‌ام. سخنی عادی نیست، بلکه یک دستور است.»‌بنیان‌گذار ورد واید تکنولوژی، منظور خود را توضیح می‌‌‌دهد: «نمی‌‌‌گویم که باید با آغوش باز و ابراز میزان عشق به کارکنان با آنها برخورد کرد. چنین روشی به‌‌‌ویژه در گذشته که فعالیتم در حوزه حمل‌‌‌ونقل و راه‌‌‌آهن بود، نتیجه نمی‌‌‌داد. در آن زمان با مردان خودپسند و سرسخت بسیاری مواجه بودم که چندان اهل صمیمیت نبودند. با این حال، روش‌‌‌های فراوان دیگری وجود دارد که یک رهبر سازمانی خوب بتواند میزان اهمیتش به کارکنان خود را نشان دهد. می‌تواند از آنها بخواهد که چشم‌‌‌انداز و رویاهایشان را با او به اشتراک بگذارند. ارائه فرصت‌‌‌ها و پاداش و مزایای اضافی نیز روش دیگری برای نشان دادن حس اهمیت به کارکنان است. رسیدگی به طرح‌‌‌های‌‌‌ بیمه و بازنشستگی نیز روش دیگری است که نشان از توجه شرکت به آینده کارکنانش است.»

دیوید، بنیان‌گذار و رئیس هیات‌مدیره شرکت، چنین روحیه‌‌‌ای را در تمام شرکت نهادینه کرده است. جیم کاوانا، مدیرعامل کنونی شرکت، سال ۱۹۹۳ قصد داشت یکی از دوستانش را استخدام کند. تام استرانگ یکی از صمیمی‌‌‌ترین دوستان او بود. آنها یکدیگر را از سال‌‌‌های نخست دانشگاه می‌‌‌شناختند و مدتی نیز در تیم فوتبال دانشگاه، هم‌‌‌بازی بودند. در آن زمان، تام سرحسابرس و مدیر مالی یک شرکت ساختمانی موفق بود. جیم می‌‌‌گوید: «من ماه‌‌‌ها در حال صحبت با تام بودم ولی در سال ۱۹۹۳ نتوانستیم قرارداد فروش بزرگی را که روی آن حساب کرده بودیم، به دست آوریم. در نتیجه به تام گفتم که زمان خوبی برای پیوستن به شرکت ما نیستند. چند ماه بعد، قرارداد دیگری به دست آوردیم و احساس کردم که زمان بهتری برای جذب او به عنوان مدیر مالی‌‌‌مان است.

با این حال، برایش توضیح دادم که هنوز شرکت بر شالوده محکمی استوار نیست و فقط اوضاع نسبت به گذشته، بهتر شده است. با صداقت وضعیت را برای او تشریح کردم تا با چشم باز، تصمیم‌گیری کند. استخدام دوستان و به‌‌‌ویژه آنهایی که خانواده و شغل خوبی دارند، با مسوولیت زیادی همراه است. در سال‌‌‌های نخست که شب و روز برای بقا می‌‌‌جنگیدیم، شب‌‌‌های بسیاری دچار بی‌‌‌خوابی می‌‌‌شدم و نگران بودم که آیا جذب افراد برای شرکت، تصمیم درستی بوده است یا خیر.»

جیم درباره تجربه همکاری با دوستان می‌‌‌گوید: «در سال‌‌‌های نخست، دقت بسیاری در فرآیند جذب و استخدام داشتیم. باید بهترین افراد را برای پست‌‌‌های مناسب انتخاب می‌‌‌کردیم تا تیم اولیه قوی داشته باشیم. دوستان و آشنایان و همکاران پیشین، فرصتی بودند تا افرادی با صلاحیت، قابل اعتماد و البته مقید به اصول اخلاقی را دور هم جمع کنیم. واضح است که بسیاری از دوستانمان را دعوت به همکاری نمی‌‌‌کردیم. از طرف دیگر، اگر از کار افراد جذب شده رضایت نداشتیم، کنار گذاشتن آنها وظیفه دشوارتری بود.»

مدیرعامل شرکت تشریح می‌‌‌کند: «البته زمان اخراج و کنار گذاشتن کارکنان، فارغ از آنکه دوست شما هستند یا خیر، همواره باید بزرگواری و صداقت پیشه کنید. باید آنها را برای مواجهه با جهان بیرون آماده و راهنمایی کنید. این هم بخشی از فرآیند مدیریت و اداره یک کسب و کار است. ما در شرکت خود، انتظارات زیادی از کارکنانمان داریم و ممکن است فردی تناسب با شغلش نداشته باشد یا نتواند وظایفش را با کیفیت مورد نیاز انجام دهد. اما آنچه بسیاری از افراد متوجهش نیستند، این است که اخراج را می‌توان به شیوه‌‌‌ای مناسب و با احترام به آن فرد انجام داد. با او پشت یک میز می‌‌‌نشینید و بی‌‌‌طرفانه موارد لازم را برای بهبود شرح می‌‌‌دهید. همچنین عنوان می‌‌‌کنید که قصد کمک به آنها را دارید. غیرانسانی است که مدیری تمایل به یک گفت‌‌‌وگوی سازنده با نیروی کار خود نداشته باشد و او را بدون اخطار، اخراج کند. پس از گفت‌‌‌وگو، فرد می‌‌‌داند که شرکت مایل به حفظ اوست ولی نیاز به بهبودهایی در برخی زمینه‌‌‌هاست. نتیجه، هر چه که باشد، دیگر مسوولیتش با مدیر نیست.»

 

برگرفته از کتاب: قلب و روح