[قبل و بعد از کودتا]

۳۱تیرماه۱۳۳۲

نوری عزیزم را قربانم. کاغذهای عزیزت با مقالات روزنامه مرتبا می‌رسند و مرا از محبت‌های خودت شرمنده می‌کنی، نمی‌دانم به چه زبان از مهربانی‌های دوست عزیزم متشکر باشم.

عزیزم، دلم برایت خیلی تنگ شده است، امیدوارم که بلکه سال آتیه ‌سری به آمریکا بزنم زیارتت کنم.  از مقالات روزنامه‌ها و جراید معلوم می‌شود که آمریکایی‌ها روزبه‌روز خرتر می‌شوند. این جواب احمقانه...[؟]... قاطر چه بود، ما تا به حال در تمام محافل سعی می‌کردیم که آمریکایی‌ها را محبوب کنیم، خودشان لگد به بخت خودشان زدند.

حالا تمام ملت ایران با توده‌ها هماهنگ (شده) قلبا می‌گویند Yankee go Home. روی تمام در و دیوارهای شهر تهران نوشته شده است، حتی روی کاغذ چاپ شده که به اتومبیل آمریکایی‌ها در خیابان الصاق می‌شود (شود)! مادامی آمریکایی‌ها را دوست داشتیم که سیاستشان برخلاف انگلیسی‌ها بر ضد استعمار بود، حالیه که یک سیاست در ایران دارند با انگلیسی‌ها، برای ما فرقی ندارد (ندارند)، حتی بدتر هم هستند؛ زیرا با انگلیس‌ها انسان تکلیف خودش را می‌فهمد که دشمن ایران هستند؛ اما آمریکایی‌ها که لاف دوستی می‌زنند و باطنا جاسوسی می‌کنند، مرده شورشان را ببرد! ایران ابدا احتیاجی به کمک خارجی ندارد، خودش قابل است، می تواند کار کند، اگر روزی مجبور شد (شود) از خارجی کمک بگیرد، از همسایه شمالی خواهد بود، چرا سراغ آمریکایی‌های تاجر برود، این است روش سیاست ایران. عزیزم بحمدالله که موفق شدیم عضدی را برای هندوستان بفرستیم، آقای نواب هم به سوئیس خواهد رفت - ان‌شاء‌الله علی اردلان هم سفیر کبیر ترکیه می‌شود و آقای نصراله انتظام هم نمایندگی نیویورک را خواهد داشت و اوضاع مطلوب تو خواهد بود. من که به سهم خودم دائما مشغولم - خانم حاضر است به تو سلام می‌رساند.

قربانت دکتر غلامحسین مصدق

[از قول من به آقای اردلان خیلی خیلی سلام برسان، ممکن است دکتر خسروانی هم با انتظام به نیویورک بیاید.]

۲۸ اوت ۱۹۵۳[۶ شهریور ۱۳۳۲]

نوری عزیزم،

رفیق مهربانم، قربانت می‌روم. کاغذهای عزیزت (و) روزنامه‌ها رسیدند. یک دنیا متشکرم، عزیزم ان‌شاءالله که حال تو خوب باشد. از وضع حال و زندگانی من کم و پیش خبر داری که هر چه در مدت ۲۰سال زحمت و کار اندوخته داشتم و دارایی زنم را تمام تاراج کردند و منزل را خراب و آتش زدند. این بود نتیجه خدمت به مردم این آب و خاک. از منزل من جز ۴دیوار سیاه چیزی دیگر باقی نمانده است. فقط خداوند را شکر می‌کنم که خانم و دخترم اینجا نبودند، سوئیس رفتند (رفته‌اند) و محمود را هم تابستان ایران نمی‌آورم و خودم و حمید و پاپا همگی سلامتیم، مثل تاجری شدم (شده‌ام) که تماما دارایی‌اش توی کشتی بوده و به دریا فرو ر رفته، بدون اینکه بیمه باشد، از نو شروع به کار می‌کنم.

عزیزم،

ارتش شاهنشاهی با تانک شرمن وارد منزل من شد و تماما را چاپیدند. حتی سیم های برق توی دیوار در و غیره - وان، روشویی، مستراح کاشی‌های فرنگی، نرده، شیر آب و غیره... هر چیز که بشود فروخت، دزدیدند و بردند... جواهرات، ۲پالتو پوست ملک و ترمه‌جات مروارید و زری‌های موروئی، کتابخانه، هر چه داشتم دزدیده شد، مابقی را آتش زدند، هر چه از آن کینه نسبت به پدرم داشتند، سر من درآوردند.

عزیزم،

خانه من در سال قبل از زمامداری پدرم ساخته شده بود. من هر چه داشتم نتیجه کار و زحمت شبانه روزی ۲۰ساله‌ام بود. اگر به پدرم کمک می‌کردم برای رفاه حال مردم بود که سعی کنم، هرچه ناراضی کمتر باشد، والا به کار سیاست وارد نبودم. خلاصه روحیه‌ام خوب است، دو مرتبه کار می‌کنم. عزیزم محض اطلاع نوشتم بدانی - به احدی هم نگو. برایم چنانچه نوشتی اشاره به این قضایا نکن، ممکن است سانسور شود. از قول من به محسن اسفندیاری بگو عروسک‌هایی را که برای دخترم فرستاده بودی تماما با همه چیزهایش به تاراج رفت و دست مردم توی کوچه بود. قالی‌های ۵هزارتومانی مرا به ۸۰۰تومان می‌فروختند، مردم دیوانه شده بودند. کلیه مشروبات را خورده بودند و مست بودند. به‌طوری از این وطن عزیز dégouté (بیزار) شدم که حد ندارد، بلکه من هم بروم سوئیس پهلوی ملک فکر کاری و روزگاری کنم. عزیزم به محمود پسرم فورا بنویس که در کاغذهایش چیزی ننویسد که اینجا موجب زحمت شود. حریف نامرد بالاخره کار خودش را به دست آمریکایی‌ها کرد!

دکتر غلامحسین مصدق

منبع: ۴۲ روز با دکتر مصدق

در سازمان ملل متحد و واشنگتن

فضل‌الله نورالدین‌کیا، نشر آبی، چاپ اول: ۱۳۷۹