تکامل زودرس کودکان

جوامع مترقی، با تاکید بر بازی و تحصیل از کودکانشان حمایت می‌کردند و از والدین انتظار می‌رفت، با منع کودکان از کار دستمزدی و اطلاعات نامتناسب، از معصومیتشان محافظت کنند. به‌این‌ترتیب تندرستی، مصونیت و تحصیل به اصول حاکم بر زندگی کودکان تبدیل شد. این تحولاتِ بنیادین با آثار ادبی تازه برای کودکان همراه شد که فانتزی‌های کودکانه را می‌ستود و ویژگی‌‌های منحصربه‌فردشان را برجسته می‌کرد. داستان‌های بئاتریکس پاتر، ال.فرانک بام و لوئیس کارول، سرزمین عجایب کودکی را با تصویرپردازی‌هایی از زندگی روستایی و سرزمین‌‌ اُز تحسین کردند.

ایالات‌متحده از این نیز پیش‌تر رفت و قواعد را تغییر داد. آنها، علاوه ‌بر دوره معمول کودکی، از بدو تولد تا دوازده‌سالگی، یعنی دوره‌‌‌ای که وابستگی کودک عموما امری بدیهی تلقی می‌شد، حمایت از کودکان را تا نوجوانی ادامه دادند. استقبال این‌چنینی از «نوجوانی» دلایل متعددی داشت. با رشد اقتصاد آمریکا، این کشور به جمعیت رنگارنگ مهاجرانش متکی شد که جوانانش، چه در جایگاه کارگر و چه شهروند، به‌طور بالقوه مشکل‌‌ساز بودند. برای حفظ آنها از کارهای خفت‌‌‌بار و همچنین حفظ جامعه از مشکلاتی که با ولگردیِ آنها در خیابان به‌وجود می‌آمد، چتر نجات‌بخش نوجوانی به ابزاری تبدیل شد که مهلت جامعه‌پذیری آنها را چند سال دیگر تمدید می‌‌کرد. مفهوم نوجوانی همچنین سبب شد آمریکایی‌‌ها نهادهایی را ایجاد کنند که راهنمای نوجوانان در این مرحله متاخر کودکی باشند و با تحقق این امر، نوجوانی به مقوله‌ای پذیرفته‌شده تبدیل شد.

والدین آمریکایی به‌خصوص در قشر متوسط جامعه، توانستند با کمک مفهوم نوجوانی مراحل بلوغ کودکانشان را پیش‌بینی کنند. اما نوجوانی خیلی زود به یکی از مراحل روال عادی رشد تبدیل شد که درباره تمام جوانان صدق می‌‌کرد؛ نوجوانی پلی بود (میان کودکی و بزرگ‌سالی) که کودکان آمریکایی را به طرزی سازمان‌یافته برای انتخاب همسر و شغل آینده آماده می‌کرد. در قرن بیست‌ویکم، این پل از هر دو سو فرومی‌ریزد؛ زیرا مراقبت از معصومیت کودکی سخت‌‌تر شده و بزرگ‌سالی هم خیلی عقب افتاده است. مفهوم «نوجوانی» که زمانی کمک می‌‌کرد بسیاری از مسائل مربوط به این دوره زندگی سامان‌‌دهی شود، اینک کمک چندانی به درک جمعیت جوان نمی‌کند. نوجوانی حتی دیگر نقشه راهی هم نیست که مسیر بلوغ آنها را نشان دهد.

در سال ۱۹۰۴، جی.استنلی هالِ روان‌شناس، در دو کتاب مهم مفهوم «نوجوانی» را مطرح کرد، کتاب‌هایی مملو از توصیفات فیزیولوژیک، روان‌شناختی و رفتاری که هال تعمدا آنها را «علمی» می‌خواند.  این دو کتاب، طی چند دهه بعد، به معیار اکثر بحث‌های مربوط به نوجوانی تبدیل شد. دوره بلوغ که تغییری ناگهانی و آشکار به‌سمت بزرگ‌سالی است، در تمام جوامع نقطه عطف زندگی محسوب می‌‌شود؛ چراکه دوره قدرت نویافته جسمانی و ظهور نیروی جنسی است. اما این دوره در آمریکا به مبنایی برای تاملات پیچیده و مهم و البته عامل ایجاد نهادهای جدیدی که به تعریف نوجوانی پرداختند، تبدیل شد. گرچه غالبا علامت‌های جسمانی بلوغ با فرایندی آیینی مربوط است، هیچ‌ چیز بلوغ نیازمند آن آداب فرهنگی خاص که در سال‌های قرن بیستم در آمریکا گرد این مفهوم شکل گرفت، نبود. همان‌طور که مارگارت میدِ انسان‌‌شناس در دهه۱۹۲۰ گفت نوجوانی آمریکایی محصول سائقه‌های خاص زندگی آمریکایی است.

هال می‌گفت نوجوانی فقط نقطه عطفی که به بلوغ جنسی بینجامد و نشانه بزرگ‌سالی باشد نبود، بلکه مرحله‌‌‌ای مهم از رشد بود که ویژگی‌‌های خاص خود را داشت. دوروتی راس، زندگی‌نامه‌‌‌نویس هال می‌گوید هال که نوجوانان را رویایی و پُر از انرژی‌‌های پراکنده می‌داند از مفاهیم رمانتیکِ قدیمی بهره می‌گیرد. اما هال نوجوانی را به علم جدید تکامل نیز مرتبط می‌کند که در اوایل قرن، به رویکردهای نظری مختلف هاله‌ای علمی بخشید. هال معتقد بود نوجوانی منعکس‌کننده مرحله‌ای مهم در تاریخ تکامل انسان است که نیاکان انسان در مسیر تکمیل توانایی‌هایشان از آن گذر کردند. از این نظر، او اهمیت زیادی برای نوجوانی قائل شد؛ چراکه این دیدگاه سیر حیات فردی را به اهداف تکاملیِ عظیم‌‌تر پیوند داد: نوجوانی که درعین‌حال هم تحولی فردی و هم نمودی از تاریخ انسان بود، به تجربه‌ای بنیادین تبدیل شد. این دوره بزرگراهی از چندین دگرگونی اساسی بود، نه گذری کوتاه.

کتاب هال، پشتوانه فکری دو نهاد مهم را که آمریکایی‌‌ها برای نوجوانان ایجاد کردند فراهم آورد: دادگاه اطفال و دبیرستان‌های دموکراتیک. هال اهمیت دوره متحول‌کننده نوجوانی را به پای دوره کودکی رساند؛ اما تصور می‌کرد نوجوانان مشکل‌سازتر و ظرفیتشان برای رفتارهای نادرست خطرناک‌‌تر از کودکان باشد. جین آدامز، مُصلحی که علاقه‌ای خالصانه به جوانان (به‌خصوص جوانان مهاجر) داشت، در کتاب روح جوانی در خیابان‌‌های شهر (۱۹۰۹) خاطرنشان کرد که «نیاز دیرینه جوانان» این است که «زندگی‌شان هیجان‌انگیز باشد» و اینکه از نظر خیلی‌‌ها «هیجان آنها را بی‌‌‌اخلاق کرده و به‌سمت قانون‌‌شکنی سوق داده است.» دادگاه اطفال که آدامز به تاسیس آن کمک کرد، پاسخی به این خطرات و ابزاری برای به‌کارگیری انرژیِ فراوان جوانی در جهت اهداف مفیدتر بود. این دادگاه نوجوانان را توانمند و درعین‌حال، تربیت‌پذیر می‌دانست و ازاین‌رو بر رشد و جامعه‌پذیری تاکید داشت و هدفش تبدیل قانون‌‌شکنانِ بالقوه به شهروندان خوب و قابل‌اعتماد بود.

آدامز، خشمگین از آنچه «سوءاستفاده از کودکان در تولیدات صنعتی» می‌‌دانستند، امیدوار بودند این دادگاه نیروی جوانان را به راه درست اندازد. آنها نگران بودند کارگرانِ جوان و ناراضی راه‌های بدیلی برای کار مشقت‌‌بار خود بیابند. بدین‌سان آدامز در شیکاگو «گروهی از دختران دوازده تا هفده‌ساله [را یافت] که زنانِ مسن‌تر به آنها آموزش می‌‌دادند دخل مغازه‌های کوچک را بزنند، جیب‌‌بری کنند، دستمال‌گردن، خز و کیف پول بردارند و اجناس را از روی پیشخوان فروشگاه‌های زنجیره‌‌ای بدزدند.» فعالان اجتماعی که نگران بودند نابسامانی‌های حاصل از مهاجرت و رشد سریع شهرها بر کار کودکان و بزهکاری‌‌های نوجوانان تاثیر بگذارد، امید داشتند دادگاه اطفال از جوانانِ ظاهرا سرگردان و بی‌هدف حمایت و آنها را راهنمایی کند. با توجه ‌به اینکه نوجوانان را هنوز کاملا بزرگ‌سال به حساب نمی‌آوردند، آنها را اصلاح‌‌پذیر و آموزش‌پذیر می‌دانستند؛ به‌گونه‌‌ای‌که آینده‌‌شان روشن‌تر شود و وعده ایالات‌متحده نقض نشود.

این روحیه که از امکان اصلاح جوانان می‌گفت، نقشی ضروری در چارچوب‌بندیِ دادگاه اطفال، این دستاورد ماندگار آدامز داشت. دادگاه اطفال خاطیان جوان را در برابر اجرای کامل قانونِ بزرگ‌سالان و مسوولیت کیفری مصون می‌‌کرد؛ به‌ویژه اینکه پرونده آنها برای همیشه بسته می‌‌شد تا سوابق آینده‌شان لکه‌‌دار نشود. هدف دادگاه اطفال که طراحی مشخصا پدرمآبانه‌ای داشت، مسوولیت‌پذیرکردن نوجوانان بود. در نتیجه بسط مصونیت‌‌های کودکی به نوجوانان، این دادگاه هدایت طیف وسیعی از رفتارهای نادرست نوجوانان ازجمله مصرف دخانیات و فعالیت‌های جنسی را بر عهده گرفت و بزرگ‌سالیِ به‌تاخیرافتاده نوجوانان را پذیرفتنی کرد.

مسوولان آموزش‌وپرورش نیز مانند مصلحان اجتماعی بودند. آنها با برافراشتن علم نوجوانی، طرح تازه‌ای در دبیرستان‌‌های دولتی آمریکا درانداختند و گفتند دبیرستان نهادی است که می‌تواند نیازهای مهاجران و سایر آمریکایی‌‌ها را پاسخ دهد و درعین‌حال، استعاره‌ای از دموکراسی را در دنیایی درحال‌تغییر پاسداری کند. بسیاری از این مصلحان آموزشی از جان دیویی الهام گرفته بودند، مصلحی که امید داشت با به‌کارگیری ظرفیت‌های جوانان در آموزشِ خودشان به دموکراسی نیرویی تازه ببخشد. آنها به این‌منظور دبیرستان‌‌های آمریکا را به نهادهایی برای آموزش جامعه‌پذیری به نوجوانان تبدیل کردند.

دبیرستان‌های دولتی که بودجه‌‌شان از بخش عمومی تامین می‌‌شد، در مقیاسی بسیار عظیم‌‌تر از دادگاه اطفال، احتمالا متمایزترین ابداع آمریکاییِ قرن بیستم بودند. این دبیرستان‌ها به‌عنوان نهادی دموکراتیک برای همه، نه فقط چند فرد برگزیده که قبلا به مراکز آکادمیک راه می‌یافتند، رویکردهای مختلف به نوجوانی را به‌عنوان دوره‌‌ای مهم و حیاتی از رشد فرد، در خود گنجاندند و سرانجام توانستند این دوره زندگی را برای اکثر آمریکایی‌‌ها تعریف کنند. در بدو تاسیس این دبیرستان‌ها، مسوولان آموزش‌وپرورش، در‌‌های فرصت تحصیلی را به‌روی همگان گشودند تا بتوانند جوانان پرشروشور را در محیطی اجتماعی و آموزشی، تحت نظارت قرار دهند. آلبرت فرتْوِل، مصلح تاثیرگذار آموزشی در سال۱۹۳۱ درباره گسترش حیطه فعالیت‌‌های فوق‌برنامه که در رویکرد تازه به تحصیلات متوسطه در آمریکا ضروری بود، می‌‌نویسد: «باید لذت، رغبت، فعالیت مثبت و خلاقانه و ایمان به حقیقت و پیروزی نهایی آن وجود داشته باشد.»

گرچه ما هنوز واژه «نوجوانی» را به‌کار می‌‌بریم، نشانه‌های فرهنگیِ آن عمدتا بی‌معنا شده‌اند. در قرن بیست‌ویکم، این واژه دیگر توصیف‌گر دوره‌ای آزمایشی برای ورود به بزرگ‌سالی نیست؛ حتی خط شاخصی میان معلومات کودکان و افرادِ بالغ هم نیست؛ والدین هم دیگر برای درک نحوه بالغ‌‌شدن نوجوانانشان نمی‌توانند به مفهوم «نوجوانی» اعتماد کنند: آنها نمی‌دانند آیا فعالیت‌‌های جنسی نوجوانانشان به روابط زناشویی موفق در آینده منجر خواهد شد یا خیر؟ والدین حتی نمی‌دانند آیا تحصیل در دوره نوجوانی موجب هدایت فرزندانشان به‌سمت کاری مناسب در دورۀ بزرگ‌سالی می‌شود یا نه؟ ایده «مهلت آزمایشی»، یعنی همان ایده اریکسون که با تثبیت هویتِ ثابت نوجوان به پایان برسد، بسیار غیرطبیعی و ساختگی به نظر می‌رسد؛ چراکه هویت افراد در دهه دوم از عمر خود و گاهی حتی دهه سوم نیز همچنان در حال تغییر است. برخی سرپرستی هلی‌کوپتری را مقصر تاخیر طولانی در بلوغ فکری دانسته‌اند؛ اما صرف‌نظر از نقشِ آن، مسیر رسیدن به بزرگ‌سالی بسیار پیچیده‌‌تر و نامطمئن‌‌تر شده است.

 بخش‌هایی از مقاله‌ای به قلم پاولا اس.فارس

مترجم: علیرضا شفیعی‌نسب

منبع: وب‌سایت ایان/ ترجمان