تبانی دوباره موزمحور و بادمجان‌محور
پوریا عالمی
(یا چطور بانک موزی اکون‌آبادی‌ها را دور زد؟) به اینجا رسیدیم که اکون‌آبادی‌ها مساله اخلاق را از مساله اقتصاد جدا نمی‌دانستند و حاضر نبودند اخلاق را زیر پا بگذارند، اما دلیلی هم نمی‌دیدند وقتی خودشان در امر غیراخلاقی درگیر نمی‌شوند از منفعت اقتصادی چشم بپوشند و سر همین موضوع با رابین‌هود و زورو دچار اختلاف شدند... و حالا ادامه ماجرا:

وقتی اکون‌آبادی‌ها درگیر پیدا کردن راهی برای برگرداندن سرمایه و خانه و زندگی‌شان از بانک موزی بودند، یعنی درواقع نشسته بودند در میدان اکون‌آباد و به جلو خیره شده بودند و هیچ کاری نمی‌کردند، موزمحور طرحی کشیده بود تا چاه آب اصلی اکون‌آباد را هم به نفع بانک موزی مصادره کند. موزمحور می‌دانست اگر نظر شهردار را جلب نکند، این کار امکان‌پذیر نیست. از طرفی هم مشخص بود که شهردار و بادمجان‌محور دست‌شان در یک کاسه است و با هم شریک هستند. برای همین موزمحور که تصمیم گرفته بود با بادمجان‌محور وارد مذاکره شود تا به هدفش برسد، پا شد و رفت دم خانه بادمجان‌محوراینا.
بادمجان‌محور گفت: کیه؟
موزمحور گفت: منم. موزمحور.
بادمجان‌محور گفت: کی؟ موزمحور؟ موز چی هست اصلا؟ موز هم شد قاطی میوه‌ها؟ موز که خوردنی نیست، فقط باید بگذاری توی حساب بانک موزی.
موزمحور از پشت در گفت: بادمحان‌محورجان گذشته‌ها گذشته. الان چه بخواهی چه نخواهی موز ارز جاری اکون‌آباد است. آن اول بادمجان را می‌کردی ارز. من جلوت را گرفتم؟ خودت اصلا شریک بودی، خودت ایده داشتی، حالا چی شد که ما شدیم بده؟
بادمجان‌محور گفت: تو من را دور زدی. برو موزت رو بخور بابا.
موزمحور گفت: بادمجان‌محور جان، عزیز دلم. بیا با هم دوست شویم. در را باز کن.
بادمجان‌محور گفت: در را باز می‌کنم اما دوست نمی‌شوم. در را باز کرد و دوست شد.
موزمحور گفت: به به. بادمجان‌محور. خانم چطورند؟ آقازاده چطورند؟ صدای یورتمه وسیله‌شان را می‌شنوم از توی بانک که در شهر ویراژ می‌دهند.
بادمجان‌محور گفت: صدای ویراژ قاطر آقازاده خودت را نمی‌شنوی؟ روزی بیست کیلو جو مصرفش می‌کند.
موزمحور گفت: غر نزن دوست من. هم آقازاده من وضعش توپ است هم آقازاده تو. چون وضع پدرانشان خوب است.
بادمجان‌محور گفت: ولی وضع تو که بهتر است.
موزمحور گفت: ولی تو رابطه‌های خوبی داری. سوزن بخواهد وارد اکون‌آباد شود باید از گمرک تو بگذرد. از آن طرف هم که با شهردار ریختی روی هم مدت‌هاست. من اعتراضی کردم؟ هر کسی به راه خودش.
بادمجان‌محور گفت: ولی تو وضعت بهتر است.
موزمحور گفت: اصلا سرمایه من مال تو. اما جاش نفوذ و لابی تو برای من. قبول؟ از آسمان به زمین می‌بارد نه از زمین به آسمان. من کارم پیش تو گیر است. تکان بخواهم بخورم باید بیام سبیل تو را چرب کنم که کارم راه بیفتد. بعد تو هی من را
چوبکاری کن.
بادمجان‌محور گفت: راست می‌گویی‌ها. دچار عقده خودکم‌بینی شده بودم. پس یک وام ردیف برایم درست کن، می‌خواهم این زمین‌های دور میدان اکون‌آباد را بخرم.
موزمحور گفت: روی چشمم. تو هم یک زحمتی برای من بکش.
بادمجان‌محور گفت: بفرما. شروع شد.
موزمحور گفت: نه عزیزم. پیشنهاد شراکت دارم. تو ردیف کن که من چاه آب اکون‌آباد را جزو اموال بانک دربیاورم، بعد من با سهم امسال میوه اکون‌آبادی‌ها، یک وام برایت جور می‌کنم که زمین‌هایی که می‌خواهی بخری. خوب است؟
بادمجان‌محور که متوجه نشد هیچ شراکتی در کار نیست، گفت: عالی است. قبول.
موزمحور گفت: پس اول باید شهردار را راضی کنی اعلام کند چاه آب اکون‌آباد جزو اموال عمومی نیست، بعد بگویی باید چاه را لای‌روبی کرد و هزینه لای‌روبی را مردم باید بدهند.
بادمجان‌محور گفت: اینکه کاری ندارد.
موزمحور گفت: تو این کار را بکن، من آخر سال، وام تپلی بهت می‌دهم.
میدان اکون‌آباد
درست در همین لحظه که موزمحور و بادمجان‌محور دست به تبانی زدند، وسط میدان اکون‌آباد، اکون‌آبادی‌ها نشسته بودند و داشتند کاری نمی‌کردند. نهایتش اگر می‌خواستند حرکتی بزنند تا خودشان را از این وضعیت نجات دهند، این بود که چندتا گردو بردند تا باهاش بازی کنند.
این قسمت بیست و ششم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.