بربادرفته
مجتبی سرانجام پور
همیشه ساعت ۴ سر کوچه میرچی با بقیه بچه ها قرار داشتیم این بار هم مثل همیشه توپ را بابای وحید شوت کرده بود تا برود به آسمان تا تواناییش را جلوی رفقا به رخ بکشد اما باز هم گم و گور شده بود،نفری ۵ ریال گذاشتیم تا از اصغر آقا دو تا توپ بخریم یکی کم باد برای لایه کردن و آن یکی پرباد.دختر ها هم لی لی کشیده بودند و بعضی ها مثل خواهر سعید چادر مادرشان را آورده بودند تا با بقیه خاله بازی کنند. بازی که شروع می شد یک نفس تا ۹ شب ادامه پیدا می کردتا وقتی که صدای مادر ها از خانه ها بلند می شد و با انواع و اقسام لقب ها ما را صدا کنند ، آخر سر هم پس از بگو مگو های فراوان وارد خانه می شدیم تا بابا بیاید و شام بخوریم .آخر شام وقتی سر سفره می آمد که پدر دکان را تعطیل کرده بود و به خانه می رسید.آن شب مثل هر شنبه شبی اوشین ما را می برد به رویاها و افتخاراتی که مردم آن طرف دنیا با دست خالی به دست آورده بودند ، سریال که تمام شد مامان بلند شد و یک نگاهی به من و خواهرم انداخت یعنی اینکه بلند شوید و بخوابید که جنگ برفک ها نیز شروع شده است در حالی که ما همانجا روی زمین خواب یک ساندویچ کالباس و نوشابه مشکی را می دیدیم.
راوی این تصاویر حمید جانی پور عکاس ساکن تهران است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.