چگونه تعادل احساسی خود  را  بازیابید

کلید حل این مشکل این نیست که احساسات را از معادله حذف کنید، بلکه باید بین احساسات و تفکر منطقی تعادل برقرار کنید تا بتوانید به گذشته نگاه و به آنچه گفته یا انجام داده‌اید، افتخار کنید. برای کمک به این موضوع، توصیه می‌کنم از عبارات ساده‌ گفت‌وگوی درونی استفاده کنید. این عبارات می‌توانند به شما کمک کنند از آن چرخه‌ معیوب تفکر بیش‌ازحد احساسی خارج شوید و تعادل را بازیابید. در این نوشتار پنج عبارت کوتاه معرفی می‌شود که به شما کمک می‌کنند هوش هیجانی خود را که همان توانایی درک و مدیریت موثر احساسات است، پرورش دهید.

  چه توصیه‌ای می‌کردید؟

وقتی با موقعیتی مملو از تنش‌های حسی روبه‌رو می‌شوید، ممکن است احساسات روی قضاوت شما سایه بیندازند و باعث شوند حرفی بزنید یا کاری انجام دهید که بعد از آن پشیمان شوید. اما وقتی از خود بپرسید «اگر شخص دیگری در این موقعیت بود، چه توصیه‌ای به او می‌کردم؟»، خود را از کانون فشار خارج می‌کنید.

در این حالت شفاف‌تر و متعادل‌تر می‌اندیشید. برای استفاده‌ موثر از این چارچوب، سعی کنید خودتان را در چند سال آینده تصور کنید. چند سال بعد، اینکه با موفقیت از این چالش گذشته باشید یا نه دیگر اهمیتی ندارد، آن لحظه صرفا بخشی از گذشته‌ شماست. حال تصور کنید که چگونه آن را مدیریت کرده‌اید و به چه نتایجی منجر شده است. این کار به شما کمک می‌کند قدرت تفکر خود را تحریک کرده و پاسخ موثرتری به سوال بدهید.

  اشتباهات بخشی از فرآیند هستند

همه اشتباه می‌کنند، اما زمانی که به اشتباهات نه به‌عنوان شکست خوردن، بلکه به چشم بخشی از فرآیند یادگیری نگاه کنید، انتظارات را مدیریت کرده و به دیگران کمک می‌کنید از آن اشتباهات بهره ببرند. وقتی به دیگران آموزش می‌دهید، این چارچوب می‌تواند به شما کمک کند برای اشتباهات آماده باشید. مثلا ممکن است زمان یا منابع بیشتری اختصاص دهید، چون می‌دانید وقوع اشتباه اجتناب‌ناپذیر است. 

از سوی دیگر، این نگرش به شما کمک می‌کند با افرادی که تحت آموزش شما هستند صبورتر باشید، که این امر به اعتمادسازی و ایجاد امنیت روانی کمک می‌کند. علاوه بر این، یادآوری اینکه اشتباهات بخشی از فرآیند هستند، به شما و افرادی که آموزش می‌دهید کمک می‌کند تصویر بزرگ‌تر را ببینید. در چنین فضایی هر دو طرف اشتباهات را به‌عنوان فرصت‌هایی برای یادگیری می‌بینید و از آنها بهره می‌گیرید.

  خودِ‌ تغییر باشید

این عبارت معمولا به ماهاتما گاندی نسبت داده می‌شود، اما اولین ثبت رسمی آن در فصلی از کتابی است که معلم دبیرستانی در بروکلین نوشته است:«همان تغییری باشید که می‌خواهید ببینید.»

درس اصلی این است که شما نمی‌توانید فرد دیگری را مجبور به تغییر کنید، اما می‌توانید الگویی برای یادگیری‌شان باشید. روش موثری است. پژوهشگران بارها نشان داده‌اند انسان‌ها نه از طریق رفتارهای تقویتی (مثل پاداش و تنبیه)، بلکه بیشتر از طریق مشاهده‌ کردن رفتار دیگران یاد می‌گیرند.

وقتی به خود یادآوری کنید که «خودِ تغییر باشید»، نه‌تنها از خود الگوی مثبتی می‌سازید، بلکه تمرکزتان را روی مسائلی معطوف می‌کنید که تحت کنترل شماست (یعنی رفتار خودتان). نه اینکه به خاطر مسائلی که کنترلی روی آنها ندارید (اعمال دیگران) سرخورده شوید. به این ترتیب، همزمان احتمال این را که اطرافیانتان هم به مرور تغییر کنند، افزایش می‌دهید.

 تجربه مقدم بر مادیات است

به‌عنوان صاحب کسب‌وکاری که چهار فرزند دارد، دریافته‌ام که با اولویت دادن به تجارب نسبت به مادیات، می‌توان بیشتر آموخت، بیشتر به خاطر سپرد و بهره‌ بیشتری از زندگی برد. اشتباه نکنید. مادیات به خودی خود بد نیست. مشکل اینجاست که هر چه وسایل بیشتری داشته باشید، چیزهای بیشتری می‌خواهید. این وضعیت شما را وارد چرخه‌ای می‌کند که همیشه خواهان چیزهای بیشتری هستید که دستورالعمل ناخشنودی و بدبختی است، چون هرگز راضی نخواهید شد.

در صورتی که تجارب بخشی از وجود شما می‌شوند. شما خاطراتی می‌سازید که طرز فکر، نحوه‌ رفتار و تصمیم‌گیری‌هایتان را تغییر می‌دهند. وقتی یک تجربه به پایان می‌رسد، اثرات آن ادامه می‌یابد. این تجربیات شخصیت شما را شکل می‌دهند. هدف از کار کردن فقط پاسخ دادن به نیازهای مادی نیست، بلکه فراهم کردن زمان برای کسب تجارب بیشتر است. اما باید از آن زمان استفاده کنید، چون زمانی که بگذرد، برای همیشه از دست رفته است. پس چیزهای بیشتری نخرید، کارهای بیشتری انجام دهید.

  به مشکل حمله کنید، نه به شخص

اعتراف به این موضوع برایم سخت است، اما من معمولا رفتار «پرخاشگرانه منفعل» دارم.

شاید شما هم با همین عادت دست‌وپنجه نرم می‌کنید یا کسی را می‌شناسید که چنین است. مثلا می‌گوید حالش خوب است درحالی‌که مشخصا نیست؛ یا وقتی کارها طبق میلش پیش نمی‌رود، عبوس می‌شود و سکوت اختیار می‌کند؛ یا اینکه صرفا با تصمیمی موافقت می‌کند اما بعد سهم خود را برای موفقیت آن تصمیم انجام نمی‌دهد. دلیلی وجود دارد که افرادی مثل من به مسیر پرخاشگری منفعل کشیده می‌شوند. من معمولا تلاش می‌کنم با احساسات منفی مانند ناامیدی یا یأس کنار بیایم. این عبارت به من یادآوری می‌کند که رفتارم کمکی به موقعیت نمی‌کند، بلکه بدتر به رابطه‌ام آسیب می‌زند. اینجاست که این عبارت کوتاه می‌تواند بسیار راهگشا باشد: «به مشکل حمله کن، نه به شخص.»

این عبارت به من کمک می‌کند با بیان دلیل احساسم به طرف مقابل، تمرکزم را روی این بگذارم که از حالت انفعالی خارج شوم و فعال‌تر باشم (به مشکل حمله کنم). علاوه بر این، اکنون می‌توانم با آنها برای یافتن راه‌حل مشکل همکاری کنم. یا حداقل با احساس بهتری از تصمیمی که سر آن توافق کرده‌ایم حمایت می‌کنم، چون فرصت ابراز احساساتم را داشته‌ام.

پس، دفعه‌ بعد که متوجه شدید دارید قربانی احساسات خود می‌شوید، این عبارات را به خاطر بیاورید: چه توصیه‌ای می‌کردید؟ اشتباهات بخشی از فرآیند هستند؛ خودِ تغییر باشید؛ تجربه مقدم بر مادیات است و به مشکل حمله کنید نه به شخص.  با این کار تعادل را به احساسات خود بازمی‌گردانید، تصمیمات بهتری می‌گیرید، احساساتان را به نفع خود به کار می‌بندید، اجازه نمی‌دهید علیه شما باشند و به این ترتیب پشیمانی‌هایتان را کاهش می‌دهید.

منبع: Fast Company