او به همراه تیمی از محققان موسسه تکنولوژی ماساچوست، تحقیق خود را روی بیش از ۴‌هزار نفر از مدیران و رهبران شرکت‌ها و سازمان‌های مختلف در ۱۲۰ کشور جهان انجام داد و در این تحقیق کوشید مشخص کند میزان آمادگی این مدیران برای‌ گذار به اقتصاد دیجیتال و رهبری و مدیریت در کسب‌و‌کارهای عصر دیجیتال چقدر است. بر اساس نتایج برآمده از این تحقیق جامع که نزدیک به یک سال طول کشید و در اجرای آن صدها نفر محقق و کارشناس مشارکت داشتند، مشخص شد که فقط ۱۲‌درصد از پاسخ‌‌‌دهندگان با اطمینان اعلام کردند که رهبران سازمان‌هایی که آنها در آنجا کار می‌کنند دارای ذهنیت آماده برای رهبری در عصر اقتصاد دیجیتال هستند و فقط ۹‌درصد آنها اعلام کردند از مهارت‌‌‌های کافی برای این امر برخوردارند.

 پر کردن شکاف ذهنیتی

آنچه در میان نتایج برآمده از تحقق دکتر ردی بیش از همه ایجاد نگرانی می‌کند، نبود ذهنیت کافی و درست در میان اغلب رهبران و مدیران کسب و کارها در قبال اقتصاد دیجیتال است و رقم ناچیز ۱۲‌درصد برای رهبرانی که ذهنیتی درست نسبت به اقتصاد دیجیتال دارند، یک فاجعه و عامل هشداردهنده است. این رقم بسیار بیشتر از رقم ۹‌درصدی مربوط به برخورداری از مهارت‌‌‌های لازم برای فعالیت رهبران در دنیای دیجیتال ایجاد نگرانی می‌کند، چرا که می‌توان مهارت‌‌‌های دیجیتال را از طریق آموزش‌‌‌های مستمر و تخصصی در رهبران و مدیران تقویت و کمبود موجود را تا حد زیادی مرتفع کرد. اما ایجاد ذهنیت درست و آماده در قبال اقتصاد دیجیتال به این آسانی قابل ‌‌‌اجرا نیست و چالش بسیار پیچیده‌‌‌ای است که برخورد با آن به ‌‌‌آسانی امکان‌‌‌پذیر نخواهد بود، چراکه نبود چنین ذهنیتی باعث به وجود آمدن و گسترش نقطه‌‌‌های کوری در زمینه تفاوت‌‌‌ها بین اقتصاد دیجیتال و اقتصاد سنتی و آنالوگ شده که کار را برای وقوع دگرگونی دیجیتال در کسب و کارها و صنایع مختلف دشوارتر ساخته است.

این نقطه‌‌‌های کور را می‌توان به چهار دسته اصلی تقسیم کرد:

  استراتژیک: تاکید استراتژیک در کسب‌و‌کارهای آینده باید روی پلتفرم‌‌‌ها باشد؛ یعنی همان‌جا که کاربران می‌توانند برای سایر کاربران ارزش‌‌‌آفرینی کنند. در واقع، استراتژی مبتنی بر پلتفرم‌‌‌ها تفاوت‌‌‌های اساسی با استراتژی‌‌‌های سنتی کسب‌و‌کار دارد که در آن کسب‌و‌کارها بیشتر به دنبال ایجاد مزیت‌‌‌های رقابتی و استراتژیک برای خود هستند. بنابراین بدون داشتن ذهنیت مبتنی بر پلتفرم‌‌‌ها، ریسک بروز اشتباه محاسباتی رهبران شرکت‌ها و سازمان‌ها و سرمایه‌گذاری آنها در ایده‌‌‌های نادرست و بی‌‌‌فایده در عصر دیجیتال افزایش پیدا می‌کند و احتمال بروز خسارت‌‌‌های سنگین ناشی از نبود ذهنیت پلتفرمی در بین رهبران و مدیران بیشتر خواهد بود.

  فرهنگی: رهبران کسب‌و‌کارها به ‌‌‌جای اینکه فقط در مورد رهبری دیجیتال حرف بزنند و شعار دهند، باید به ‌‌‌صورت عملی به آن بپردازند و به عبارت روشن‌‌‌تر «با رهبری دیجیتال زندگی کنند». در واقع رهبران یک سازمان باید اولین کسانی باشند که به ‌‌‌صورت عملی به مهارت‌‌‌های دیجیتال مجهز شده و ذهنیت دیجیتال پیدا کنند و پس‌‌‌ از آن از زیردستان خود بخواهند همین رویه را در پیش بگیرند.

  سرمایه انسانی: رهبران کسب‌و‌کاری که خودشان به ذهنیت و مهارت‌‌‌های دیجیتال مجهز شده‌‌‌اند این توانایی را دارند تا با تدوین سیاست‌های هوشمندانه جذب استعدادهای برتر، کسانی را به عضویت سازمان درآورند که دارای پیشینه و مهارت‌‌‌های کافی در زمینه دیجیتال باشند و اشتیاق بالایی برای آموختن مهارت‌‌‌های دیجیتال جدید و ایجاد سیستم‌ها و فرآیندهای ویژه کسب‌و‌کارهای تمام دیجیتال داشته باشند. در این میان، آنچه بیش از هر چیز دیگری دارای اهمیت و حساسیت است وجود نیروی انسانی آماده‌‌‌ای است که آموختن و تقویت مهارت‌‌‌های دیجیتال را نه به‌‌‌عنوان یک الزام سازمانی بلکه به‌‌‌عنوان یک نیاز انسانی و شاه‌‌‌کلید مخصوص باز کردن تمام درها در آینده در نظر بگیرد.

  فردی: همان‌طور که گفته شد، ۱۲درصد از شرکت‌کنندگان در تحقیق دکتر ردی معتقد بودند که رهبران و مدیران سازمان‌های‌شان دارای مهارت‌‌‌های دیجیتال لازم هستند و هنگامی‌‌‌که در مورد مهارت‌‌‌های دیجیتال خودشان از آنها پرسیده شد، ‌۸۰‌درصد پاسخ‌‌‌دهندگان اعلام کردند که معتقدند میزان مهارت‌‌‌های دیجیتال‌شان بالاتر از سطح متوسط است، حال‌‌‌آنکه به نظر می‌رسد واقعیت چیز دیگری باشد و میزان واقعی مهارت‌‌‌های دیجیتال افراد بسیار کمتر از آن چیزی باشد که آنها فکر می‌کنند. بر این اساس، لازم است که کارکنان سازمان‌ها و کسب‌و‌کارها نیز در این زمینه واقع‌‌‌بین‌‌‌تر باشند و در اولین فرصت ممکن برای تقویت مهارت‌‌‌های دیجیتال خود اقدام کنند.

 شکست راهبری دیجیتال، بدون وجود اعتماد

تا چند سال پیش رهبری سازمانی قدرتمند و موثر عبارت بود از ایجاد یکسری فرآیندهای استاندارد، تدوین برنامه‌‌‌های راهبردی پنج‌‌‌ساله و اعمال کنترل‌‌‌های دقیق برای تحقق آن برنامه‌‌‌ها. امروزه اما این رویکرد کاملا منسوخ ‌‌‌شده و آن رهبران سازمانی که بر این نوع کارکردها تاکید و اصرار دارند در حال زوال و از دست دادن جایگاه خود هستند.  رهبری در دنیای دیجیتال بیش از هر چیزی، بر ایجاد فرهنگی تمرکز دارد که نوآوری‌‌‌های سریع و تجربه کردن را تشویق می‌کند و به کارکنان سازمان این قدرت و اختیار را می‌دهد تا مثل مالکان واقعی شرکت فکر کنند و تصمیم بگیرند و به دنبال خلق فرصت‌‌‌های جدید و شفاف‌‌‌سازی حداکثری باشند. در واقع در کسب‌و‌کارهای دیجیتال، آنچه در اولویت است ایجاد و تقویت محیط‌‌‌های باز، شفاف و اعتماد‌ساز است و بدون وجود شفافیت و اعتماد کافی در یک سازمان هرگونه تلاش و برنامه‌‌‌ریزی برای دیجیتال شدن آن سازمان با شکست مواجه خواهد شد. در اقتصاد دیجیتال سازمان‌ها به رهبرانی نیاز دارند که ضمن کمک به شکل‌‌‌گیری فرهنگ مبتنی بر ذهنیت نوآوری، در راستای تقویت بنیان‌‌‌هایی همچون اعتماد و شفاف‌‌‌سازی سازمانی نیز گام بردارند. این نیاز در صنایع و بخش‌‌‌هایی مانند بانکداری و سرمایه‌گذاری که به‌‌‌طور سنتی محافظه‌‌‌کارتر و با پنهان‌‌‌کاری بیشتری دست‌‌‌به‌‌‌گریبان هستند، بیشتر احساس می‌شود.