رموز بهرهوری درکارآفرینی در مصاحبه با جیم کلیفتون، مدیرعامل موسسه گالوپ
چگونه یک اقتصاد قویتر بسازیم؟
حدود سال ۲۰۱۳، گالوپ تلاش سومی را برمبنای این ایده شروع کرد که استعداد کارآفرینی کلید شکوفایی یک اقتصاد است. رهبر این ابتکار رئیس و مدیر ارشد اجرایی گالوپ، جیم کلیفتون است. کلیفتون که پسر آخر دان کلیفتون است، سرپرست ادغامی بود که در سال ۱۹۸۸ صورت گرفت و درست پس از آن مدیر عامل شرکت ترکیبی شد و گسترش بینالمللی و فکری گالوپ را هدایت کرد. گالوپ، تحت رهبری کلیفتون، استعدادهای در سطح جهانی را گرد هم جمع کرده است. برنده جایزه نوبل، دنیل کانمن و پیشگام اینترنت، وینت کرف، در آنجا حضور دارند و نویسندگان پرفروشترین کتابهای حوزه کسبوکار، مارکوس باکینگهام و تام راث کارشان را در گالوپ شروع کردهاند.
تمرکز فعلی گالوپ بر کارآفرینی از این باور کلیفتون ناشی میشود که مهمترین محرکان موفقیت اقتصادی نه فاکتورهای ساختاری مانند جهانیسازی یا تکنولوژی بلکه ویژگیهای روانشناختی رهبران استارتآپ است. وقتی افراد کافی اراده، اعتماد، درک از سودآوری و تواناییهای کارآفرینان را داشته باشند، یک اقتصاد میتواند پیشرفت کند. نقش رهبران سازمانی در این زمینه، تشویق به مراقبت و آموزش از چنین کارآفرینانی است.
کلیفتون تابستان امسال با strategy+business به گفتوگو پرداخت؛ و در مورد این تحقیق و نگرانیهایش در مورد فقدان قدرت استارتآپها در دنیای امروز صحبت کرد. همچنین در مورد تلاشهای موسسه خود به وسیله ایجاد برنامههایی برای شناسایی، استخدام و آموزش کارآفرینان بالقوه جوان برای کمک به رشد اقتصادی سریع توضیح داد. او آنها را بهعنوان رهبران سازمانی میبیند که اقتصاد آینده به آنها وابسته است.
چگونه در تحقیقات خود به کارآفرینی و رشد اقتصادی نگاه میکنید؟
موسس این شرکت، جرج گالوپ، مواجهه با مسائل واقعا بزرگ را دوست داشت و ما نیز این سنت را ادامه دادهایم. در سال ۲۰۱۲، متوجه شدم که مشتریان ما با رشد در آمریکا با مشکل مواجه بودهاند. همه چیزهایی که در جراید خوانده بودیم میگفت که ما در بهبود هستیم اما وقتی به آمار و ارقام GDP نگاه میکردیم، مشاهده کردیم که بعد از رکود بزرگ، بهطور متوسط تنها ۲ درصد رشد سالانه داشتهایم. من موضوع را با اقتصاددان ارشد گالوپ مطرح کردم و او به من گفت که ما در بهبود قرار نداریم. در حالی که نمیدانستم حرف چه کسی را باور کنم، قطاری به دانشگاه پرینستون گرفتم و با انگوس دیتون (اقتصاددان و برنده جایزه نوبل) دیدار کردم.
به او گفتم «انگوس آیا اوضاع اقتصادی ما رو به بهبود است؟» او در پاسخ من تنها یک کلمه گفت: «نه».
از او پرسیدم « چرا همه چیزهایی که مطالعه کردهام میگویند که ما در بهبود هستیم؟»
او گفت «نمیدانم.»
بنابراین ما در پروژهای دادههای کسبوکار خصوصی و دولتی را جمع کردیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. تمرکز ما روی آمریکا بود؛ چرا که کشوری است که در آن زندگی میکنیم.
اول از همه، گرچه GDP در حال رشد است، اما عدد مهمتر GDP سرانه است. این رقم در حال افزایش است؛ اما با نرخ کاهنده. اگر از اقتصاددان ارشدمان میپرسیدید او میگفت که این میزان در حدود نیم درصد رشد در سال است که کمترین میزان تاکنون بوده و هنوز هم در حال پایین آمدن است. در واقع این مقدار در حال رسیدن به صفر است و به زیر این مقدار خواهد رسید.
آنچه میگویید شبیه رکود است.
بله. یا حتی بدتر از آن. آنچه گفتم این حقایق را بازتاب میدهد که بهطور متوسط درآمدها و حقوقها در یک سطح میماند. مشاغل بیشتری وجود دارند؛ اما تا حد زیادی به شدت نامناسب و کمدرآمد هستند. مشاغلی که پردرآمد هستند، همچنان درآمد بیشتری دریافت میکنند. در واقع ما در حال از دست دادن طبقه متوسط هستیم.
علت این امر چیست؟ آیا اتوماسیون و خودکارسازی عامل آن است؟ یا رقابت جهانی منجر به آن شده است؟
هر دو. در شرکتهای بزرگ، رهبران منابع انسانی، به علت ظهور هوش مصنوعی، برای تعدیلات نیروی وسیع آماده میشوند. این مساله میتواند ۸۰ درصد مشاغل حسابداری فعلی را نابود کند و به احتمال زیاد دستمزدها را برای مدتی پایین نگه میدارد. گرچه این عوامل مهم هستند، اما تصور ما این است که یک علت بنیادیتر برای رکود اقتصادی وجود دارد: افت در مدیریت کارآفرینی. از میان افرادی که شرکتها را راهاندازی میکنند، تعداد کمی میتوانند شرکتها را به سوی رشد هدایت کنند. وقتی ما شروع به بررسی آمارهای جمعیت برای شرکتها کردیم، متوجه این موضوع شدیم. تعداد شرکتهای دولتی در آمریکا از تقریبا ۸هزار مورد در سال ۱۹۹۸ به حدود ۳۶۰۰ مورد در سال ۲۰۱۷ سقوط کرده است. این مقدار احتمالا بیشتر نیز کاهش خواهد یافت؛ چرا که ادغام و تملک (M&A) در حال شتاب است؛ اما من نمیدانم تا کجا میتواند ادامه یابد. آیا میتواند به ۱۵۰۰ مورد کاهش یابد؟ در مجموع، این مقدار میتواند به ضرری معادل ۴ میلیارد دلار تا ۵میلیارد دلار در ارزش بازار منجر شود.
سپس نگاهی به IPOs (عرضه اولیه سهام) انداختیم. تعداد عرضه اولیه سهام سالانه کاهش مییابد. در سال ۲۰۱۸، این تعداد به کمتر از ۱۰۰ مورد خواهد رسید. همه افراد از سرمایهگذاری خصوصی تا بانکهای بزرگ سرمایهگذاری، در حال رقابت برای آن تعداد کمی هستند که باقی میمانند. نه تنها افراد شرکتهای کمتری را راهاندازی میکنند، بلکه شرکتهایی که وجود دارند نیز بهطور گسترده رشد را باور ندارند. آنها در مورد رشد صحبت میکنند اما بعد بهجای ایجاد بازارهای جدید، رقبایشان را خریداری میکنند و همه افراد طبقه متوسط را نابود میکنند. این تحقیق نگاهی به آمریکا داشته است اما در سطح جهانی نیز درست است. کسبوکارها با طرزفکر «ساختن» (building) همراه نیستند. همه افراد نسل هزاره شروع شرکتها را متوقف کردهاند. وقتی ما تعداد استارتآپها را در گالوپ اندازه گرفتیم، سرانه آن در ایالات متحده پایینترین حد خود تاکنون بوده است. ما یک مشکل بسیار جدی استارتآپی داریم و به نقطهای برخوردیم که تعداد سالانه مرگ کسبوکارها، از طریق ادغام و تملیک و ورشکستگیها، بزرگتر از تولد آنها است.
چرا مدیریت کارآفرینی با افت مواجه شده است؟
سال ۲۰۱۳ بود که ما بررسی این سوال را شروع کردیم. ما به دنبال استثنائات- شرکتهایی با توسعه حقیقی- بودیم و فهرستی از Inc. ۵۰۰ – سریعالرشدترین شرکتها و مدیران عامل آنها- ایجاد کردیم. وقتی نگاهی به عوامل وابسته انداختیم، متوجه شدیم که شرکتهایی که سریعترین رشد را داشتند بهطور برجسته ازسوی اولین یا دومین نسل از آمریکاییها هدایت شده بودند: مهاجران یا پسران و دختران مهاجران. هیچ عامل دیگری برجسته نبود، بهعنوان مثال افرادی که ثروتمند یا فقیر به دنیا آمده بودند، افرادی که پیشزمینه نژادی یا قومی داشتند یا حتی IQ بالاتر یا پایینتری داشتند.
چرا مهاجران؟
به نظر میرسد این مساله به ویژگیهای شخصی- اراده، اختلالگر بودن و مانند اینها- که کارآفرینان موفق با مهاجران مشترک هستند، ربط داشته باشد. اکثر افراد در مورد جایی که استارتآپها شروع به کار میکنند در اشتباه هستند. آنها بر این باورند که استارتآپها از نوآوری ناشی میشوند. اما ما دریافتیم که استارتآپها از آن چیزی شروع میکنند که به آن ویژگی «سازنده» (builder) میگوییم: شخصیت کارآفرینانه که منجر به این میشود که افراد فعالیتهای اقتصادی جدیدی را شروع کنند و موفق شوند.
فردی مانند وینه هویزنگا را تصور کنید. او هیچ مدرک دانشگاهی نداشت. او کارش را بهعنوان یک رفتگر شروع کرد. اما سه شرکت فورچون ۵۰۰ را در زندگیاش ایجاد کرد؛ Waste Management، Blockbuster Video و AutoNation. استیو جابز نیز همین ویژگی را داشت؛ او شرکتهای اپل و پیکسار را هدایت کرد که بین تاثیرگذارترین شرکتهای جهان قرار دارند.
وقتی ما مجموعه دادههای خود را در مورد این ویژگی گردآوری کردیم، چندین مطالعه مرتبط انجام دادیم و با هزاران دانشجو و فعال حوزه کسبوکار مصاحبه کردیم، دریافتیم که این ویژگی با رشد استارتآپهای موفق مرتبط است.
تیم تحقیق ما در سال ۲۰۱۳، نمونهای از فارغالتحصیلان دبیرستانها را ارزیابی کرد و تخمین زد که چه تعداد از آنها ویژگی «سازنده» دارند. پاسخ آنها نیم درصد بود. به عبارت دیگر، اگر شما هزاران نوجوان دبیرستانی را از سراسر آمریکا در نظر بگیرید، حدود ۵ نفر از ۱۰ نفر آنها توانایی ایجاد یک بنگاه اقتصادی بدون محدودیت را دارند.
چگونه موج نوآوری شامل کامپیوترهای شخصی و اینترنت که در دهه ۱۹۸۰ شروع شد را توضیح میدهید؟
همه تکنولوژیهای نظامی که توسط آژانس پروژههای تحقیقاتی پیشرفته دفاعی (DARPA) ایجاد شده بود، بعدا برای توسعه تجاری استفاده شد و زمینهای برای «سازندگان» در سیلیکونولی فراهم کرد. کارآفرینان نیز اینتل، مایکروسافت ویندوز و هر چیز دیگری را خلق کردند.
و آنها بهطور نامتناسب شامل نسل اول و دوم مهاجران میشدند.
دقیقا. گرچه این مساله برای داشتن «سازندگان» کافی نیست. شما نیاز به بازاری برای آنچه آنها خلق میکنند نیز دارید. نوآوری به خودی خود تا وقتی که یک مشتری خلق نکند، تقریبا هیچ ارزشی ندارد. در حقیقت، تعریف من از کارآفرین مانند تعریف پیتر دراکر است: کسی که در جایی مشتری خلق میکند که قبلا هیچ مشتری وجود نداشته است. هماکنون، ما نیز نه «سازندگانی» پرورش میدهیم و نه مشتری خلق میکنیم. و این امر موجب شده است که اقتصاد غرب دچار مشکلات جدی شود.
به نظر میرسد شما از تئوری رابرت گوردون استفاده میکنید که میگوید نوآوری متوقف شده است و ما دیگر مانند قرن بیستم شاهد دستاوردهای بهرهوری نخواهیم بود.
من با این نظر (توقف نوآوری) مخالفم. دستاوردهای بهرهوری از نوآوران موفق ناشی میشود و این چیزی است که اقتصاد فاقد آن است. افراد کافی برای شروع شرکتها یا خلق مشتریان وجود ندارند. به زندگی هنری فورد نگاه کنید. او دست به طراحی مجدد تولید اتومبیلها زد اما بزرگترین نبوغ او در خلق مشتری بود. هیچکس تا زمانی که فکری برای افزایش حقوق یا قدرت خرید خود نکرده است، نمیتواند یک ماشین بخرد.
آیا این ویژگی «سازنده» میتواند پرورش یا توسعه یابد؟
دادهها نشان میدهد که افراد با این ویژگی به دنیا میآیند. اگر شما یک اقتصاد قوی میخواهید، نمیتوانید تنها به دنبال وینه هویزنگاها و استیوجابزها باشید و انتظار داشته باشید که تعداد کافی از آنها را پیدا کنید. شما باید افراد جوان با پتانسیل بالا را پیدا کنید، سپس اطمینان یابید که آنها شانسی برای گسترش بیشتر این پتانسیل دارند. به نظر نمیرسد که دانشگاهها متوجه این مساله باشند. حتی مدارس کسبوکار کارآفرینانه در تولید سیستماتیک کارآفرینان با مشکل مواجهند. آنها در تلاش برای ایجاد مدارسشان بهعنوان زمینههای ایجاد رشد اقتصادی هستند، اما استارتآپها را تولید نمیکنند.
چرا این اتفاق میافتد؟
به نظر من این مساله به روش انتخاب دانشجویان توسط آنها برمیگردد. معمولا آنها نگران IQ دانشجویان هستند. اگر امتیاز شما در آزمون استانداردشده ۱۶۰۰ و امتیاز من ۸۵۰ باشد، شما انتخاب شده و من نخواهم شد. آنها توانایی شما را در خواندن، به یاد آوردن و استدلال کردن در نظر میگیرند. ما میبینیم که در دانشگاههایی با آزمایشگاههای کارآفرینی و نوآوری مشهور، دانشجویان نخبه میتوانند امتیاز بالایی در آزمونهای مرتبط با IQ بهدست آورند؛ در حالی که امتیاز آنها در آزمونهای کارآفرینی بهطور قابلتوجه پایینتر بوده است. از سوی دیگر، ما آزمون مشابهی از گروهی از افراد جوان در واشنگتن گرفتیم که فقیر و اکثرا سیاهپوست هستند. ما ۱۵ کودک پیدا کردیم که بهعنوان «سازندگان» بالقوه امتیاز بالایی داشتند. ما آنها را وارد دورههای کارآموزی کردیم. تئوری ما این است که از ۴ میلیون کودکی که سالانه از دبیرستانهای آمریکا فارغالتحصیل میشوند، اگر واقعا میخواهید بهرهوری را افزایش دهید، باید افرادی را بیابید که امتیاز بالایی بهعنوان «سازنده» دارند و آنها را در مدارس خاص بگذارید. اگر ۵ درصد جمعیت فارغالتحصیلان دبیرستان این ویژگی را داشته باشند، تعداد آنها ۲۰۰ هزار نفر خواهد بود که مقدار بسیار زیادی است.
و اگر ۱۰ درصد آنها بنگاههای اقتصادی را راهاندازی کنند و تئوری شما درست باشد، شما ۲۰ هزار موتور رشد بالقوه دارید.
دقیقا. هدف تحقیق ما این است که به شهرها، سازمانها، مراکز رشد و دانشگاهها فرصتی بدهد که قبلا هرگز نداشتهایم: شناسایی زودتر وینههویزنگاها در زندگی. شناسایی این افراد دشوار است و اگر ما آنها را هر سال پیدا کنیم، میتوانیم آنها را در برنامههای توسعه سریع مخصوص قرار دهیم. آنها میتوانند در مورد مشتریان، قراردادها و هر آنچه برای شروع بنگاههای اقتصادی نیاز به دانستن آن دارند بیاموزند. آنها مانند ستارگان ورزشی نباید زمانشان را با تحصیلات آکادمیک متداول تلف کنند. به یاد داشته باشید که بسیاری از کارآفرینان موفق از جمله بیل گیتس و مارک زاکربرگ دانشگاه را رها کرده بودند.
آیا کسی فعالیتی مانند این را انجام میدهد؟
ما یک برنامه آموزشی برای ۱۵ دانشآموز که از بین دانشجویان کمدرآمد در دانشگاه کلمبیا یافتهایم را با یک جهتگیری «سازنده» شروع میکنیم. «گالوپ و موسسه کلیفتون» تلاش مشابهی در دانشگاه نبراسکا انجام دادهاند؛ ما هر سال حدود ۱۰۰۰ دانشجو را در مدرسه کسبوکار این دانشگاه آزمون میکنیم و ۲۰ تا ۳۰ دانشجو را با این گرایشها پیدا کردهایم. ما آنها را در یک برنامه خاص قرار دادیم تا آنچه را که برای ایجاد شرکتها نیاز است یاد بگیرند. آنها از قبل میدانستند که میخواهند این کار را انجام دهند؛ اکثر آنها از قبل شرکتهای کوچکی داشتند. من از میا، یکی از چهار دانشجوی حاضر در واشنگتن پرسیدم که چه نوع کسبوکاری را میخواهد شروع کند و او طوری به من نگاه کرد که گویی من دیوانهام. او گفت «من همین الان هم یک کسبوکار پوشاک دارم.»
وقتی یک «سازنده» را شناسایی کردید، آیا این همه آن چیزی است که استارتآپ نیاز دارد؟
ما دریافتهایم که سه نقش کلیدی در یک استارتآپ وجود دارد: سازنده، کسی که مصرفکننده آلفا۱ است؛ مدیر، کسی که بر سازمان نظارت میکند؛ و متخصص، کسی که تکنیکها و ابزار موفقیت را میداند. بهعنوان مثال، اگر شما یک رستوران را افتتاح کردهاید، نیاز به یک سازنده دارید که مفهوم این کلمه و چگونگی استفاده از آن را میداند؛ یک مدیر که میتواند اطمینان یابد صورتحسابها پرداخت شدهاند و یک سرآشپز غذاهایی میپزد که بر سر زبان مردم میافتد. بهطور مشابه، تعداد کمی از ما حدود ۴۰ سال قبل، یک شرکت پژوهش بازار را شروع کردهایم. من یک مشتری آلفا بودم. ما یک مدیر و یک آماردان خبره استخدام کردیم. من بدون این دو شانسی نداشتم و آنها نیز بدون من شانسی نداشتند. ضمنا، هر دوی آنها میتوانستند موقعیتهای خوبی در هیات علمی دانشگاهشان داشته باشند؛ اما آنها یک محیط کارآفرینی را ترجیح دادند و هر دو آنها در حالی که ثروت بسیار زیادی داشتند از دنیا رفتند.
پینوشت:
۱.alpha customer مصرفکننده آلفا جزو اولین دسته از مصرفکنندگان یک کالا یا خدمت هستند و بازاریابان اغلب توجه ویژهای به این دسته از خریداران دارند؛ آنها در ارتباط مفهوم پشت یک محصول، سپس قبول آن محصول و معتبر ساختن آن برای بقیه جامعه نقش مهمی ایفا میکنند.
ارسال نظر