مدیریت از مدرسه (بخش سوم)
مدرسه؛ سازمانی یادگیرنده
هر سازمانی نتیجه نحوه تفکر و تعامل اعضای آن سازمان با یکدیگر است: سازمانهای مختلف تحت تاثیر نحوه تفکر اعضای خود شکل میگیرند و عمل میکنند. پس نباید انتظار داشته باشیم که بخشنامهها و دستورالعملها به تنهایی قادر باشند مشکلی را حل کنند یا اینکه بر دردهای موجود درد تازهای بیفزایند. در واقع ریشه و سرچشمه تمام اشکالات و اصلاحات، الگوی ذهنی و روابطی است که در ذهن افراد از کلاس درس و مدرسه تا مقامات بالای اجرایی شکل گرفته است. بنابراین، اگر شوق تغییر مدارس را در سر داریم، باید قبل از اینکه به تدوین قوانین جدید بپردازیم، بر الگوهای ذهنی و روابطی که در سازمان مدرسه وجود دارد، اِشراف پیدا کنیم. اگر تغییر بنیادینی در نحوه تفکر، تعامل و عینکی که از پشت آن اعضای سازمان به ایدههای جدید نگاه میکنند،ایجاد نشود، هیچ تغییری به ثمر نمینشیند و هیچ استراتژیای در سازمانهای دنیای امروز به چشمانداز تبدیل نمیشود.
درواقع باید بتوانیم از درون به مسائل نگاه کنیم و بدیهیاتی را که از نظر مغفول ماندهاند شناسایی کنیم و مورد بازنگری قرار دهیم. برای این کار باید بتوانیم نحوه اندیشیدن خود را مطالعه کنیم و مسائلی را که قرار است معنابخش زندگی ما باشند دوباره بازنگری کنیم. در کنار این موارد برای رسیدن به تغییر واقعی باید بتوانیم انگیزهها و انتظارات خود از زندگی را نیز به خوبی شناسایی کنیم تا درک بهتری از واقعیتها داشته باشیم. اما این مسائل نباید ما را از پرداختن به عوامل خارجی باز دارند و در کنار مطالعه عوامل درونی باید قادر باشیم علل خارجی را مطالعه کنیم تا از ایدهها و نظریات جدید آگاه شویم و روابطی که در بیرون از زندگی ما برقرار هستند را بشناسیم و از طریق ارتباط با دیگران، چشمانداز مشترکمان را در مورد سازمان خود و اجتماعی که در آن زندگی میکنیم کاملتر کنیم. برای تغییر و اصلاح نحوه تعامل خود با دیگران، تنها نباید به روابط رسمی که در سازمانها وجود دارند، اکتفا کنیم و باید بتوانیم رابطههای پنهانی که در سازمانها میان افراد با یکدیگر یا میان اعضا با سازمان وجود دارد را شناسایی کنیم و از این طریق برای تغییر سیستمهای آگاهی در هر سازمان تلاش کنیم.
یادگیری، برقراری ارتباط است : «یکی از سختترین وظایف شغلی من، قبولاندن این مساله به معلمان است که در کلاس تنها نیستند و دیگران نیز در کلاس درس آنها حضور دارند.» این درددل یکی از مربیانی است که با معلمان مدارس و استادان دانشگاه به منظور بهبود عملکردشان همکاری میکند. «خیلی از افراد فراموش میکنند که تنها مبحث درسی را درس نمیدهند و قرار است که دانشآموزان را نیز آموزش دهند.» در بسیاری از مدارس با فرآیند کسب دانش بهعنوان یک شیء برخورد میشود که ارتباطی با سایر فعالیتها ندارد و معلم و دانشآموز در ساخت آن نقشی بازی نمیکنند. به این ترتیب، احساسات، ارزشها، اراده فردی، باورها، نگرش، خودآگاهی، هدف و بسیاری از مواردی از این دست در ساخت دانش توسط فراگیران دخیل هستند. به عبارت دیگر، اگر شما یادگیرندهای هستید که در کلاس درس میآموزید، آنچه میآموزید به همان اندازه که به کیفیت تدریس و کار معلم بستگی دارد به اینکه چطور مباحث مختلف را یاد میگیرید، یا اینکه چگونه فردی هستید و تا اینجا چه چیزهایی میدانستید نیز وابسته است.
یادگیری تحت تاثیر چشمانداز : بسیاری از مدارس و آموزشگاهها این نکته مهم را فراموش میکنند، اما نباید از یاد ببریم که یادگیری دانشآموزان به میزان بسیار زیادی تحت تاثیر چشمانداز موجود قرار دارد.
اگر به فرآیند رشد نوزادان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که انسانها از همان سالهای اولیه زندگی هر موضوعی را که به دردشان بخورد و هدفی را در زندگی برآورده سازد، خیلی سریع یاد میگیرند. بهعنوان مثال نوزادی که قصد کرده راه رفتن را یاد بگیرد، خیلی سریع سینهخیز و چهار دستوپا رفتن را تا زمانی که بتواند روی دو پای خودش بایستد، یاد میگیرد. در سنین بزرگتر کودکان خیلی سریع دوچرخه سواری را یاد میگیرند، چون دوست دارند همراه دوستان دیگرشان که دوچرخهای دارند، دوچرخهسواری کنند.
سالها بعد آنها رانندگی را یاد میگیرند، چرا که به دنبال استقلال هستند و میخواهند جابهجایی در فواصل بیشتر را با سرعتهای قابل توجهتر تجربه کنند. استاد دانشگاهی که به تازگی بازنشسته شده است، به شهری بندری میرود تا یاد بگیرد چطور یک قایق بادبانی را روی دریا براند، چرا که همیشه این کار را دوست داشته است. پدربزرگ و مادربزرگی که چندان آشنایی با تکنولوژیهای جدید نداشتهاند، کامپیوتری میخرند و تلاش میکنند کار کردن با آن را یاد بگیرند، چرا که دوست دارند از طریق ایمیل با نوههای خود ارتباط داشته باشند. با این مثالها مشخص میشود که یادگیری مادامالعمر اساسیترین ابزاری است که به مدد آن افراد میتوانند آرزوهای چند ساله خود را محقق سازند. اما درست زمانی که دانشآموزان وارد مدرسه میشوند، نظام آموزشی به آنها مباحثی را عرضه میکند که هیچ شوق و علاقهای برای یادگیری چنین مطالبی ندارند و خشنود کردن معلمان، ممتاز شدن در آزمونها، دریافت جایزه و تقدیرنامه، تنها انگیزههایی هستند که دانشآموزان را در چنین شرایطی به یادگیری مطالب جدید، ترغیب میکنند.
برخی اعتراض میکنند که اگر بخواهیم اجازه دهیم هر دانشآموزی هر چه دل تنگش میخواهد را بیاموزد، شیرازه امور از دستانمان خارج میشود و نمیتوانیم مدارس را اداره کنیم. اما این انتقاد هیچ ارتباطی با واقعیت موجودی که با آن روبهرو هستیم ندارد، چرا که وقتی مدارس بر اهداف کوتاهمدت ملموسی مانند مدیریت کلاس درس، افزایش میزان قبولی دانشآموزان و کسب نمرات بهتر در آزمونها تمرکز کنند، دانشآموزان نیز این اهداف غیر واقعی را درونی میکنند و به جای اینکه چشمانداز و هدفی را که واقعا در زندگی دوست دارند دنبال کنند، عادت میکنند تنها افقهای محدودی برای موفقیت داشته باشند و برای خوشامد سیستم آموزشی فعالیت کنند.
ارسال نظر