سفر با اعمال شاقه/ چرا نمیتوانیم از جادههای قفل و شمال زدگی مفرط دست برداریم؟
چرا ما به سفرهایی با اعمال شاقه تن میدهیم؟ سفرهایی که گاه نه تنها خستگی را از تن و روان ما بیرون نمیآورد بلکه رنجوری تازهای بر احساس انباشت خستگی روزمره میافزاید؟ چرا با وجود اینکه میدانیم به احتمال زیاد در راهبندانهای طولانی و چندساعته در جاده چالوس و هراز و آزادراه تهران ـ شمال و آزادراه رشت ـ قزوین متوقف خواهیم ماند باز هم فرمانمان را به سمت جادههای شمال میچرخانیم؟ چرا با اینکه بودجه منطقی و استاندارد یک سفر با امکانات رفاهی قابل قبول در جیبهایمان نیست با این حال باز صندوق عقب ماشینمان را با پتو و پیکنیک و وسایل سفر پر میکنیم؟ و چرا با وجودی که میدانیم تمام نقاط ایران پر از جاذبه است، اما از شمالزدگی مفرط دست برنمیداریم؟
تعطیلی ۱۲ و ۱۴ شهریور فرصت مناسبی بود که با دو خانواده دیگر از اقوام به دل جاده بزنیم. آیا نمیدانستیم چه بر سرمان خواهد آمد؟ میدانستیم. حتی با وجود اینکه امکان رزرو جا از یکی از اپلیکیشنهای کرایه ویلا وجود داشت، اما در نهایت منصرف شدیم و کاملاً به روش هرچه پیش آید خوش آید به دل جاده زدیم. چرا؟ به دلیل اینکه واقعاً نمیدانستیم مسیر ۱۷۰ کیلومتری کرج تا چالوس چند ساعت طول خواهد کشید. شما در یک حالت نرمال قابل پیشبینی تفرج کنان و سر صبر میتوانید این مسیر را سه ساعته بروید و به مقصد برسید، اما وقتی میدانید بسیاری از خانوادهها مثل شما فکر کردهاند یعنی آن دو روز تعطیلی وسط هفته و خنکای شهریورماه را در نظر گرفتهاند و احتمالاً مطلوبیتهای دیگر را، این به آن معناست که در این مجال، جنگلی از آهن و خودرو بیشتر در منظر دید شما قرار خواهد گرفت تا جنگلهای سرسبز شمال، بنابراین ما با همین پیش فرض از خیر رزرو اینترنتی ویلا گذشتیم، چون به این فکر میکردیم که احتمال دارد ما هزینه و کرایه ویلا را بپردازیم، اما در نهایت نتوانیم به خاطر راهبندان، خود را به اقامتگاهمان برسانیم و البته این پیش فرض چندان بیراه هم نبود با این حال هر مسافری میداند وقتی شما از قبل، سکونتگاه خود را انتخاب کردهاید و مطمئن هستید جایی برای اقامت خواهید داشت چقدر خیالتان راحتتر است نسبت به وضعیت معلقی که در آن هیچ چیز معلوم نیست به ویژه وقتی آسیبپذیری کودکان را در نظر میگیرید.
از چه زاویهای به این سفرها نگاه میکنیم؟
معمولاً ما به ویژه رسانهها عادت کردهایم هر پدیده ناخوشایندی را با چوب ملامت و سرزنش برانیم. خوش داریم وقتی قطار ماشینهای آهنی را در جادههای شمال میبینیم سرنشینان آن ماشینها را متهم کنیم که چرا حاضرند رنجهایی چنین غیرضرور را به خود و خانوادههایشان تحمیل کنند؟ واقعاً چنین سفرهایی ارزش این همه اتلاف وقت و منابع را دارد؟ این سؤالات اگرچه حتی از محتوایی منطقی هم برخوردار است، اما وقتی با رویکردی تحلیلی و حتی همدلانه به آن نگریسته نشود در نهایت به ما در موشکافی این سفرها و چرایی آن کمک نخواهد کرد. اگر تحلیلگران میخواهند ارزیابی دقیقتری از پدیدههای اجتماعی داشته باشند منطقیتر این است که از چشم این افراد به داستان نگاه کنند. چرا ما تحت هر شرایطی و به هر قیمتی میخواهیم از شهرهای بیروح و بیرنگ و خاکستری به جاهای سرسبز برویم؟ همه ما ذاتاً عاشق زیبایی و سرزندگی هستیم و حاضریم هزینه این عشق را پرداخت کنیم. همه کسانی که هفته دوم شهریورماه در پیادهروهای شرجی و گرم رامسر چادر زده بودند و به کمترین امکانات رفاهی - حتی آب آشامیدنی سالم و خنک ـ دسترسی نداشتند میخواستند چشم و گوش خود را ولو با تحمل شکنجه ترافیک به این زیبایی متصل کنند. همه کسانی که حتی نمیتوانند بلیت ۳۵۰ هزار تومانی تله کابین رامسر را پرداخت کنند و این قیمت برای تله کابین سواری برای آنها بیش از حد لاکچری است دوست دارند هر طور شده در ضیافت دریا و جنگل، ضیافت رنگهای آبی و سبز، در شکوه درختان جنگلهای هیرکانی، جنگلهایی که نه با دخالت دست انسان که از میلیونها سال پیش به لطف چرخههای طبیعی آب و خاک و رطوبت دریاها پدید آمدهاند سهمی داشته باشند ولو اینکه برای حضور در این ضیافت مجبور باشند در کنار پیادهروها و بوستانها بخوابند و انواع حاشیهها را به جان بخرند یا در ویلاهایی اسکان پیدا کنند که نه معماری و شکل و بافت آنها و نه فضای داخلی و مبلمانشان با تصویر ذهنی معمول ما از یک ویلای شمالی کمترین انطباقی ندارد.
منطق سفر برای سفر چقدر پذیرفتنی است؟
ما امروز در روزگاری زندگی میکنیم که معنای سفر نیز مثل بسیاری از اجزای زندگی ما کارکرد دیگری به خود گرفته و متحول یا تحریف شده است. ما امروز بار توقعات زیادی را بر گُرده سفر گذاشتهایم. سفر قرار است روان فرسوده و متشنج ما را بازسازی و مرمت کند. سفر قرار است به تمدد اعصاب بینجامد. ما امروز از سفر میخواهیم ما را به نهایت لذت و سرخوشی برساند، اساساً متر و معیار ما برای ارزیابی سفر این است که قرار است در آن سفر چقدر به ما خوش بگذرد، چقدر خوشی و لذت را تجربه کنیم. ما از سفر میخواهیم ولو کوتاه مدت، ملال، ایستایی و رکود را از زندگی ما دور کند، ما از سفر میخواهیم بین ما و دردهایی که در زندگی، ما را احاطه کردهاند حتی به اندازه چند روز فاصله بیندازد. گاهی ما از سفر همان انتظاری را داریم که معتادان از بافور و منقلهایشان دارند، یعنی قرار است این سفر خماری زندگی را از سر و چشم و گوش ما موقتاً دور کند و این همه در حالی است که همین تقاضاهای روزافزون برای سفرهای لذت بخشتر خود در نهایت به مصیبتی فراگیر بدل شده است.
شاید یکی از مهمترین نقصهای روزگار ما این است که ما را نسبت به کسب خوشی حداکثری معتاد کرده است. سفری برای ما خوشایند است که در آن به خوشی بیشتری دست پیدا کنیم و بتوانیم به حداکثر مصرف برسیم. تصویر ذهنی ما از سفر عموماً خوشی و مصرف است و نه معنا و تولید. به جنگلها و پارکهای جنگلی شمال سر بزنیم از انبوه اشیایی که بر زمین باقی مانده میتوانیم بفهمیم که تلقی ما از سفر عموماً مصرف، خوشی و ریخت و پاش است. سفری برای ما سفر است که در آن غذاهای متنوعتر و لذیذتری تهیه شود، سفری که در آن به رستورانهای بیشتر و بهتری سر بزنیم. سفری که در آن از وسایل تفریحی بیشتری استفاده کنیم. سفری که در آن اسباب سرگرمی متنوعتری فراهم شده باشد. سفری که بتوانیم به ویلاها یا مراکز اقامتی با امکانات تفریحی بیشتر، به استخر و میز بیلیارد و چه و چه دسترسی داشته باشیم. این تلقی از سفر ـ خوشی و مصرف ـ نه تنها ما را پخته نمیکند بلکه حواشی روانی ناخواسته خود را هم به دنبال دارد، چون اگر آن خوشی، سرگرمی و مصرف تأمین شود خواستار ادامه آن هستیم و دلمان نمیخواهد به شهرها و روزهایی برگردیم که نمیتواند تأمین کننده این خوشی و مصرف باشد و اگر تأمین نشود شاکی خواهیم شد که سفر ما را به آن خواستهمان نرسانده است.
شهرهایی که دافعه دارند و آدمها را فراری میدهند
از یاد نبریم یکی از ریشههای تقاضای روزافزون و غیر معمول برای سفر با وجود اینکه افراد توان مالی و رفاهی آن را ندارند و میدانند که مثلاً جایی جز چادر برای سپران سفر نخواهند داشت در سبک زندگی امروزی ما قابل جستوجوست. ما امروز به ویژه در کلانشهرها از جمله تهران در محیطی زندگی میکنیم که به مفهوم واقعی کلمه، محیط زندگی و زیست نیست. شهرهای ما عموماً هوای سالم ندارند. تهران در سال ۱۴۰۲ فقط ۱۰ روز هوای پاک داشته است. شهروندان تهرانی و به تبع آن بسیاری از کلانشهرها به مهمترین نیاز زیستی یعنی هوای نسبتاً سالم و قابل قبول دسترسی ندارند. طبیعی است آدمی دنبال گمشده خود بگردد. فردی را تصور کنید که در طول سال هوای آلوده استنشاق میکند، اینکه این فرد بخواهد ولو در یک شرایط نامتعادل و حتی غیر منطقی با چند ساعت رانندگی سر از جایی درآورد که دستکم آب و هوای قابل قبولی در اختیار او قرار دهد قابل درک است.
نکته مهم دیگر آلودگیهای صوتی و بصری است. آیا شهر نیاز ما به سکوت یا صداهای طبیعی را تأمین میکند؟ فقدان منظرهای بصری چشم نواز در شهرهای ما یک موضوع جدی است. شهرهای ما عموماً چشم نواز نیستند، رنگ در شهرهای ما حضور جدی و اثرگذاری ندارد. این شهرها چشمها را میخراشند و خسته میکنند، شهرهای ما با معماری چشم نواز و زیبا کمتر ارتباط برقرار میکنند. کافی است بافت قدیمی شهرهای تاریخی را با بافت جدید قوطی کبریتی مقایسه کنید و ببینید چرا ما عموماً در بافت قدیمی شهرها حس خوبی داریم. مثلاً وقتی شما در میدان نقش جهان حضور دارید فضا به گونهای چیده شده است که احساس امن بودن به شما دست بدهد. فضا به گونهای چیده شده که شما میخواهید آنجا بمانید و به آن تناسبها خیره شوید. اما آیا میدانهای مدرن و جدید ما در شهرهای مختلف چنین کارکردی دارند؟ میدانهای جدید ما بیشتر از آن که انسانمحور باشند خودرومحورند. فقط سازههایی هستند که خودروها بتوانند بدون برخورد و تصادف با همدیگر از کنار هم عبور کنند و معنای دیگری ندارند. چند میدان جدید در شهرهایمان ساختهایم که دستکم یک پنجم خاصیت میدان نقش جهان را داشته باشند؟ شهرهای ما پر از دافعهاند، آدمها را به احساس تعلق به شهر دعوت نمیکنند، چون در این بافتها هارمونی، تناسب، رنگ و زیبایی وجود ندارد در حالی که در معماری گذشته ما فضاها طوری چیده شده که شما بتوانید یک عمر در آن شهر زندگی کنید و اگر در آن یک عمر حتی یک بار هم سفر نروید احساس خفگی به شما دست ندهد انگار معمارها دست به دست هم دادهاند و هر هنری که در چنته داشتهاند رو کردهاند که اجازه ندهند افراد جز ضرورت از شهرها و خانههای دلگشا بیرون بیایند.
به تجارب شخصی خود نگاه کنیم تا متوجه شویم فضا تا چه اندازه ما را به جذب یا دفع فرا میخواند. فضا تا چه اندازه میتواند احساس کاذب جابهجایی، حرکت و سفر را در آدم برانگیزاند. همچنان که ملال و افسردگی میتواند در نهایت احساس کاذب نیاز به خوردن را در ما تحریک کند وقتی در فضاهایی آشفته و شلوغ زندگی میکنیم میل به گریز، جابهجایی و فرار در ما بالا میآید. وقتی خانههای ما چه از حیث فضاهای فیزیکی و چه از حیث فضای روانی شلوغ و درهم برهم، نامرتب و آشفته است میل به فرار از خانه داریم و برعکس هر زمان که خانه چشم نواز، مرتب و آرام است و درک متقابلی از همدیگر وجود دارد از ماندن در فضای خانه احساس رضایت میکنیم. به نظر میرسد این مثال قابلیت تطبیق با فضاهای بزرگتر و اشتراکی در شهرها را هم دارد.
سفر تا چه حد قابل مهندسی است؟
نکته مهم دیگر فقدان سیاستهایی، چون مهندسی سفر از سوی نهادهای بالادستی است. واقعیت آن است که در این سالها رفتار نهادهای مسئول و مرتبط در حوزه سیاحت و سفر بیشتر عکسالعملی بوده است. به عنوان مثال وقتی حجم ترافیک در جادههای شمال بالا میرود محورهایی، چون چالوس یا هراز به حالت یکطرفه درمیآید تا ترافیک با سرعت بیشتری تخلیه شود، اما این راهکارها اولاً به مثابه یک تسکین دهنده موقتی و نه یک راهکار نسبتاً پایدار عمل میکنند و در ثانی همین راهکارهای غیر پایدار و عکسالعملی حواشی و تبعات گریزناپذی به همراه دارد؛ مثلاً یکطرفه کردن گاه و بیگاه محورهای مواصلاتی از جمله هراز و چالوس برای ساکنان مناطق شمالی که حق استفاده از محور برای سفرهای درمانی، کاری و تفریحی به شهرهای مختلف را دارند یا مسافرانی که قصد بازگشت از سفر را دارند چالش ایجاد میکند. این اتفاق بخشی از حواشی فقدان ساز و کارهای بالادستی مدیریتی در این باره است، اما نهادهای مسئول میتوانند دست به نوعی سیاستگذاری و مهندسی درباره سفر بزنند و مثلاً بخشی از بار سفرهای تابستانی و نوروزی با اعطای مشوقها و تسهیلات به فصول دیگر سال از جمله پاییز و زمستان منتقل گردد. از سالها پیش هتلها و آژانسهای مسافرتی ـ هوایی، قطار و اتوبوسها ـ در فصولی از سال که تقاضای سفر پایینتری وجود دارد یا ایام وسط هفته، نرخ خدمات خود را پایین میآورند. این کار نمونهای از راهکارهای هوشمندانه برای توزیع و مدیریت سفر در طول سال است و به خانوادهها اجازه میدهد بسته به بودجه و شرایط کاری خود به سبد متنوعتری از خدمات دسترسی پیدا کنند.
در هر حال ما به نوعی پوستاندازی و به روزرسانی ذهنیت مدیران بالادستی درباره سفر و مدیریت آن نیازمندیم. به نظر میرسد ذهنیت دستگاهها و نهادهای بالادستی که به نوعی با سفر و سیاحت در ارتباط هستند این است که سفر امری شخصی است. البته که به یک معنا اینگونه است و هیچ نهادی نمیتواند به اشخاص و خانوادهها امر و نهی کند که به سفر بروند، کجا سفر کنند و چه زمانی به سفر بروند، اما مسئله این است که شخصی بودن سفر هیچ منافاتی با سیاستگذاریهای حاکمیتی برای تسهیل و مدیریت سفر ندارد. اگرچه سفر ظاهراً یک انتخاب شخصی و فردی است، اما شاخصهای فرهنگی، ذائقه سازی، اطلاعرسانی و اصلاح و تغییر زاویه دید شهروندان نسبت به سفر و جذابیتهای آن و دهها مؤلفه از این دست به عنوان پیش فرض در ذهن مسافران حضور دارد و حک شده است و بر انتخابهای آنها خواه ناخواه سایه میاندازد، بنابراین میتوان در این باره سیاستگذاری کرد.
وقتی بلاتکلیف دنبال یک رستوران خوب میگردی
نکتهای که جا دارد نهادهای مسئول در مدیریت سیاحت و ایرانگردی به آن توجه کنند ایجاد فضاهای قابل اعتماد و امن برای انتخاب خدمات است. به عنوان مثال از سالها پیش و در یک رویه جهانی، میزان و کیفیت خدمات هتلها و مراکز اقامتی با اعطای ستارهها مشخص شدهاند، بنابراین وقتی مسافران دو، سه یا چهار ستاره را روی سردر هتل یا مرکز اقامتی میبینند تکلیفشان با خود، با هتل و انتظاراتشان از آن مرکز سیاحتی و اقامتی مشخص میشود و نیازی به پرس و جوهای وسواس گونه، عذاب آور و وقت تلف کردن ندارند. حال اگر چنین رویهای درباره سایر مراکز خدماتی از جمله رستورانهای بین شهری - جادهای - و شهری به ویژه در مناطقی از کشور که با تقاضای سفر بالاتری روبهرو هستند اعمال شود در آن صورت بخشی از آشفتگی ذهنی مسافران در سفرها مرتفع خواهد شد.
امروز خوشبختانه بسیاری از ما با رشد آگاهی جمعیمان، نسبت به سلامت و کیفیت تغذیه خود حساس هستیم. در روزهای گرم سال یک مسمومیت غذایی در طول سفر میتواند برنامهریزیها و هزینههای صورت گرفته برای سفر را تحتالشعاع قرار دهد، بنابراین مسافران ترجیح میدهند با حساسیت بیشتری در این باره رفتار کنند، اما واقعیت این است که هنوز کار چندانی در این باره صورت نگرفته و جز تجربههای پیشین مسافر، اعتماد به انتخابهای دیگران، گشت و گذار در فضای اینترنت یا اتکا به تبلیغات بلاگرهای غذا راه دیگری در این باره وجود ندارد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.